جدول جو
جدول جو

معنی کوس - جستجوی لغت در جدول جو

کوس
طبل بزرگ، دهل، آسیب، صدمه، لطمه، ضربه، برای مثال تبر از بس که زد به دشمن کوس / سرخ شد همچو لالکای خروس (رودکی - ۵۴۵)
تصویری از کوس
تصویر کوس
فرهنگ فارسی عمید
کوس
آسیب، صدمه، ضربه، زخم
تصویری از کوس
تصویر کوس
فرهنگ لغت هوشیار
کوس
دهل، طبل بزرگ
تصویری از کوس
تصویر کوس
فرهنگ فارسی معین
کوس
گوشه جامه و گلیم و پلاس که از گوشه ای دیگر درازتر باشد
تصویری از کوس
تصویر کوس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوسه
تصویر کوسه
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، کالوسک، باقلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسی
تصویر کوسی
کدو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که صورتش مو نداشته باشد و یا چند موی تنک باشد که کوسج هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسن
تصویر کوسن
زیر سری، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسل
تصویر کوسل
کوسله سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کوسه: مرد پارسی تازی گشته کوسه: ماهی کوسه، جمع کواسج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوست
تصویر کوست
بمعنای نقاره و طبل و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسه
تصویر کوسه
((س))
مردی که ریش نداشته باشد، شکل پنجم از اشکال رمل، فرح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوسن
تصویر کوسن
((سَ))
بالش، بالشتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
((کَ س))
باقلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوست
تصویر کوست
نقاره، طبل بزرگ، صدمه، آسیب
فرهنگ فارسی معین
بالش کوچک تزیینی که برای تکیه دادن روی مبل یا کاناپه گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوست
تصویر کوست
کوس، طبل بزرگ، دهل برای مثال دلیران نترسند ز آواز کوست / که دوپاره چوب است و یک پاره پوست (فردوسی - مجمع الفرس - کوست)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسج
تصویر کوسج
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسه،
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکوس
تصویر اکوس
جمع کاس، جامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکوس
تصویر تکوس
نگونساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکوس
تصویر مکوس
جمع مکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوستن
تصویر کوستن
کوفتن، آزردن، زدن، کویستن
فرهنگ فارسی عمید
جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر بر پا میکردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بد قیافه و مضحک را بر خری سوار میکردند و دارویی گرم بر بدن او طلا مینمودند و آن مرد مضحک باد زنی در دست داشت و پیوسته خود را باد میزد و از گرما شکایت میکرد و مردم برف و یخ باو میزدند. چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم میگرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل میکرد کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جامه آن کس می پاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هر چه جمع میشد تعلق بپادشاه داشت و از آن پس تا هنگام نماز عصر هر چه گرد میامد بکوسه و گرو که با او همراه بودند. اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر بنظر بازاریان در میامد او را آن قدر که میتوانستند میزدند. این روز را بعربی رکوب کوسج میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر بر پا میکردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بد قیافه و مضحک را بر خری سوار میکردند و دارویی گرم بر بدن او طلا مینمودند و آن مرد مضحک باد زنی در دست داشت و پیوسته خود را باد میزد و از گرما شکایت میکرد و مردم برف و یخ باو میزدند. چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم میگرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل میکرد کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جامه آن کس می پاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هر چه جمع میشد تعلق بپادشاه داشت و از آن پس تا هنگام نماز عصر هر چه گرد میامد بکوسه و گرو که با او همراه بودند. اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر بنظر بازاریان در میامد او را آن قدر که میتوانستند میزدند. این روز را بعربی رکوب کوسج میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
کوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسان
تصویر کوسان
موسیقی دان خنیاگر: (بهرام گور) همواره از احوال جهان خبر و کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنک مردمان بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا بملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان (گوسان) خواستند و کوسان (گوسان) بزبان پهلوی خنیاگر بود پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامد زن و مرد و لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند و ایشان را ساز و چهار پا داد تا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوس نواختن
تصویر کوس نواختن
کوس فرو کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوس فرو کوفتن
تصویر کوس فرو کوفتن
کوس زدن کوس نواختن: پنداشتی که صد هزار کوس حربی فرو کوفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسه ماهی
تصویر کوسه ماهی
نوعی ماهی عظیم، الجثه که مهاجم، خطرناک و گوشتخوار است. رنگش قهوه ای و درازی بدنش به شش متر می رسد
فرهنگ فارسی معین
((~. بَ نِ))
جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می نمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما شکایت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوستن
تصویر کوستن
((تَ))
کوفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوسان
تصویر کوسان
گوسان، موسیقی دان، خنیاگر
فرهنگ فارسی معین
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه
فرهنگ فارسی عمید
جشنی که در اول آذرماه برگزار می شد و در آن مرد کوسه ای را سوار بر خر می کردند و آن مرد بادبزنی به دست می گرفت و خود را باد می زد و از گرما شکایت می کرد و مردم برف و یخ به طرف او پرتاب می کردند و از هر دکانی چیزی می گرفت، رکوب کوسج
فرهنگ فارسی عمید