جدول جو
جدول جو

معنی کوری - جستجوی لغت در جدول جو

کوری
نابینایی را گویند، (برهان)، نابینایی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نابینایی، فقدان حس باصره، (فرهنگ فارسی معین)، عمی، (ترجمان القرآن)، بطلان حاسۀ بصر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز کوری یکی دیگری را ندید
همی این بر آن، آن بر این بنگرید،
فردوسی،
همه مردمش کور بودی به چشم
یکی را ز کوری ندیدم به خشم،
فردوسی،
به دیده کوری دختر نبیند
همان داماد بی آهو گزیند،
(ویس و رامین از امثال و حکم ج 3 ص 245)،
بدین کوری اندر نترسی که جانت
بناگاه از این بند بیرون جهد،
ناصرخسرو،
آن یکی کوری همی گفت الامان
من دو کوری دارم از اهل زمان،
مولوی،
کوری عشق است این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن،
مولوی،
نخواهم گندم سلطان صانع
به کوری گردم از دو دیده قانع،
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)،
کمه ، کوری مادرزادی، (منتهی الارب)،
- شب کوری، عشا، عشاوره، (منتهی الارب)، عاجز بودن از دیدن در شب، فقدان یا ضعف بینایی در شب،
- کوری چشم فلانی، یعنی به رغم او، (از آنندراج)، به رغم فلان، (از غیاث) :
کوری چشم رقیبان بینش ما شد زیاد
همچو آتش خار اگر در دیدۀ ما ریختند،
صائب (از آنندراج)،
- کوری کسی، علی رغم او، بر خلاف آرزوی او:
گفته ام پیغام جانان بود از آن بستم زبان
کوری نامحرم این طومار را پیچیده ام،
نادم گیلانی (از آنندراج)،
- کوری تو یا کوری ترا، به رغم انف تو، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بزیم کوری ترا چندان
که دگر ره ریی به دازۀ من،
؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوری و کبودی، کبودی و کوری، کنایه از سیه روزی و بدحالی و غم و اندوه، (آنندراج)، کنایه از سیه روزی و بدحالی، (فرهنگ فارسی معین)، حالت چیزی که ناقص و رسوا یا زشت و نادلپذیر است، (کلیات شمس چ فروزانفر جزو 7 ص 405) :
کبودی و کوری درآمد به چرخ
که بغداد را کرد بی کاخ و کرخ،
نظامی (از آنندراج)،
برون از خطۀ چرخ کبودش
رهیده جان ز کوری و کبودی،
(کلیات شمس ایضاً)،
بی چشم خطت بنفشه و نرگس را
ایام به کوری و کبودی بگذشت،
قیلان بیک (از آنندراج)،
- امثال:
کوری به از نادانی، (امثال و حکم ج 3 ص 1245)،
کوری دخترش هیچ، داماد خوشگل می خواهد، (امثال و حکم ج 3 ص 1245)،
، (هندی، اسم
نام غله ای هم هست خودروی و آن را چینه و خوراک مرغان کنند، (برهان)، به این معنی هندی است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نام غله ای هم هست که غالباً خودروی است، (آنندراج)، غله ای خودروی که چینه مرغان نیز گویند، (ناظم الاطباء) :
چه مانم از پی شاماخ و کوری
ز شور خاکیان در خاک شوری ؟
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ رشیدی)،
، نشاط، (از لغت فرس اسدی چ اقبال)، سرور و شادمانی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوری
(کَ)
به هندی اسم ودع است. (فهرست مخزن الادویه). صدف یکی از جانوران نرم تن از ردۀ شکمپاییان که در سواحل دریاهای گرم (اقیانوس هند و سواحل افریقا) فراوان است. این صدف سفیدرنگ است و به شکل و اندازۀ یک سکۀ معمولی می باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، از جمله چیزهایی بود که در میان بعضی از امتهای اسلامی و پیش از آن چون سکه بدان معامله می کردند. (از النقود العربیه ص 68)
لغت نامه دهخدا
کوری
(کَ / کُو)
ظرف چرمین بزرگی که دواها را جهت فروش در آن ریزند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
کوری
دهی از دهستان جوانرود که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع است و 148 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 450 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کوری
هندی گمیه (گویش ایلامی) از گیاهان صدف یکی از جانوران نرم تن از رده شکمپاییان که در سواحل دریا های گرم (اقیانوس هند و سواحل افریقا) فراوانست این صدف سفید رنگ است و بشکل و اندازه یک سکه معمولی میباشد کوره
فرهنگ لغت هوشیار
کوری
نابینایی
تصویری از کوری
تصویر کوری
فرهنگ فارسی معین
کوری
ضرارت، عمیاء، نابینایی
متضاد: بینایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوری
العمى
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به عربی
کوری
Blindness
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کوری
cécité
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کوری
ساده لوح، خل
فرهنگ گویش مازندرانی
کوری
cecità
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کوری
cegueira
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کوری
Blindheit
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به آلمانی
کوری
ślepota
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به لهستانی
کوری
слепота
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به روسی
کوری
сліпота
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کوری
ceguera
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کوری
نابینایی
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به اردو
کوری
blindheid
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به هلندی
کوری
অন্ধত্ব
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به بنگالی
کوری
ความตาบอด
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به تایلندی
کوری
upofu
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کوری
körlük
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کوری
失明
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به چینی
کوری
עיוורון
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به عبری
کوری
실명
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به کره ای
کوری
kebutaan
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کوری
अंधापन
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به هندی
کوری
盲目
تصویری از کوری
تصویر کوری
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوری
تصویر سوری
(دخترانه)
سرخ رو، نام دختر اردوان پنجم، گل سرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حوری
تصویر حوری
(دخترانه)
حور (عربی) + ی (فارسی)، زن زیبای بهشتی، زن زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ وَ ری ی / مِ وَ ری ی)
مرد ناکس فرومایه و فاحش و بدزبان پرگوی. (ناظم الاطباء). لئیم. (از اقرب الموارد) ، کوتاه بالای پهن اندام، آنکه نوک بینی وی بزرگ باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از بخش ایذۀ شهرستان اهواز. سکنۀ آن 104 تن. آب از چاه و قنات. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا