جدول جو
جدول جو

معنی کوروش - جستجوی لغت در جدول جو

کوروش
(پسرانه)
نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایرآنکه تخت جمشید را بنا نهاد
تصویری از کوروش
تصویر کوروش
فرهنگ نامهای ایرانی
کوروش
(کورْ وَ)
کوروار. مانند کور. چون کوران. همچون نابینایان:
کوروش قائد و عصاطلبی
بهر این راه روشن و هموار.
هاتف.
و رجوع به کوروار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوروش
تصویر خوروش
(دخترانه)
تابان و درخشان چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حوروش
تصویر حوروش
(دخترانه)
حور (عربی) + وش (فارسی) آنکه چون حور زیباست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوروس
تصویر کوروس
(پسرانه)
کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایرآنکه تخت جمشید را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوروش
تصویر هوروش
(دخترانه)
خورشید مانند، مثل خورشید، درخشان و زیبا چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کورش
تصویر کورش
(پسرانه)
کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایرآنکه تخت جمشید را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیکوروش
تصویر نیکوروش
خوش رفتار، نیکوکار، خوش طینت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوروش
تصویر حوروش
زیبا مانند حور، برای مثال در چمن حوروشان انجمنی ساختهاند / چشم بد دور بهشتی چمنی ساختهاند (عرفی - ۲۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَ فُ)
آنکه کور را دست گرفته راه ببرد. (آنندراج) :
نرگس بی دیده روان کوروش
خار عصا، باد خزان کورکش.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
نیک رفتاری. نیکوروش بودن
لغت نامه دهخدا
(فَلْیْ)
ورش. واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). اغراء. (اقرب الموارد). ورغلانیدن. (ناظم الاطباء) ، وارد شدن بر کسانی به هنگام خوردن طعام تا با آنان غذا خورد بدون آنکه دعوت شده باشد. (از اقرب الموارد). بر طعام خوردن طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ناخوانده برآمدن بر قوم در وقت خوردن. (ناظم الاطباء) ، گرفتن طعام و به حرص تمام خوردن آن را. (اقرب الموارد). گرفتن غذا و گویند با ولع و حرصی تمام خوردن آن را تا آنجا که از شدت حرص و میل به طعام خود را نیز مکرم و محترم ندارد. (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی از طعام را. (ناظم الاطباء) ، آزمند شدن و طمع ورزیدن چیزی را و در پی کارهای دون شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به ورش شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قسمی مروارید. لؤلؤ. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کرش و کرش. (اقرب الموارد). بمعنی شکنبۀ ستور نشخوارزننده چون معده مردم را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرش شود
شکنبه را گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَوْ رُشْ)
گاوروش. یکی از قهرمانان بینوایان ویکتور هوگو
لغت نامه دهخدا
موش کور (به اضافه)، (از فرهنگ فارسی معین)، نوعی از موش باشد بغایت گنده و بدبوی و کریه منظر و روزها بیرون نیاید، (برهان) (آنندراج)، خلد، جلذ، موش کور، انگشت برک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدای تعالی موشی بفرستاد که آن را کورموش خوانند تاآن بند را پاره کرد، (تفسیر کمبریج از فرهنگ فارسی معین)، عرم، کورموشان باشند، (قصص الانبیاء ص 177)،
چشم ننهاده ست حق در کورموش
زآنکه بی چشمش چریدن هست خوش،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کو کَ)
دهی از دهستان قائدرحمت است که در بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 855تن سکنه دارد که از طایفۀ قائدرحمت هستند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ نِ)
کرنش. خم شده سلام کردن. (غیاث). نوعی از آداب که سلاطین را کنند و با کردن مستعمل است. (آنندراج). سجده و تعظیم و تکریم و عبادت و ستایش و خم شده ستایش کردن و به خاک افتادن. (ناظم الاطباء). تعظیم. تکریم. سجده. به خاک افتادن. (فرهنگ فارسی معین) : اگر در قول خود صادق بوده بلاتأمل به موکب عالی پیوسته سعادت کورنش دریابد. (عالم آراص 363 از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کرنش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَرْ)
به معنی کبرباست که آش کبربا باشد. (برهان) (آنندراج). کوربا. کبربا. کبروا. آش کبر. (فرهنگ فارسی معین). اصفیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوربا، کور و کبر شود
لغت نامه دهخدا
کرسی یا صندلی قضات درجه اول روم و به قول تیت لیو مورخ رومی، علامت سلطنت بود و رومیها آن را از مردم اتروسک اقتباس کرده بودند، (از ایران باستان ج 3 ص 2451)، رجوع به کورولیس شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دهی از دهستان قیلاب که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
آن که روش نیکو دارد. (یادداشت مؤلف). نکورفتار. نکوکردار:
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از یوروش
تصویر یوروش
تاخت وتاز هجوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورنش
تصویر کورنش
خم شدن و سلام کردن، سجده و تعظیم و تکریم و عبادت و ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوروش
تصویر حوروش
زنی که مانند حوریان باشد زن زیبا. پریوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورش
تصویر کورش
سلیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
حوری، زن بسیارزیبا، حورمانند
متضاد: عفریته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستن چشم
فرهنگ گویش مازندرانی