جدول جو
جدول جو

معنی کورسک - جستجوی لغت در جدول جو

کورسک
شهری در اتحاد جماهیر شوروی ودر جنوب اورل واقع است و203000 تن سکنه دارد، دارای معادن آهن، صنایع کنف بافی، استخراج و تصفیه فلزات است، (از لاروس)، یکی از سرزمینهایی است که ظاهراً سکاهای مورد روایت هرودت درآنجاها ساکن بودند، (از ایران باستان ج 1 ص 615)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کورک
تصویر کورک
برجستگی سرخ رنگ شبیه دمل که روی پوست ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، کالوسک، باقلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورس
تصویر کورس
مسیر معینی که وسیلۀ نقلیۀ عمومی با کرایۀ معین طی می کند
در ورزش مسیر مخصوص در رقابت های اسب دوانی، اتومبیل رانی، موتورسیکلت رانی و مانند آن ها
مسابقۀ سرعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورس
تصویر کورس
پیچ و تاب مو، موی پیچیده و مجعد، موی
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
در تداول عامه، جوشهای چرکی کم و بیش برجستۀ روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند. کورک معمولاً دارای مرکزی سفیدرنگ و پر از چرک و اطراف آن ملتهب و قرمزرنگ است. دمل کوچک. دانۀ چرکی. (فرهنگ فارسی معین). دمل کوچک. دمل خرد. دمل خرد که سخت تر ازدمل، درد و سوزش دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ / کَ / کُو رَ)
نام جمعی از کفار باشد. (برهان). نام گروهی از کفار کتور که در هندوستان باشند. (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً مصحف گورک، گبرک. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گبر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
باقلا را گویند و به عربی جرجیر خوانند. (برهان). اسم فارسی جرجیر است و باقلا را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ پُ تِ)
نام موضعی هم هست نزدیک به هرمز. (برهان). نام موضعی است نزدیک به هرمز فارس که قریب به خلیج عمان باشد. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
دو، دویدن، مسابقه (اسبدوانی)، مسافتی که طی کنند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رْ / کَ وَ)
موی پیچیده و مجعد را گویند. (برهان). موی پیچیده و گره دار که به عربی مجعد گویند و آن را پارسیان شیراز نیز کرنجی گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). موی پیچیده و مجعد. (فرهنگ فارسی معین). کرس. کرسه. کورسه. (از حاشیۀ برهان چ معین) (از فرهنگ فارسی معین) ، به معنی چرک و ریم هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جزیره ای در بحر ابیض (مدیترانه) و یکی از ایالتهای کشور فرانسه است و شهرهای عمده آن آژاکسیو (محل تولد ناپلئون اول) ، باستیا، کالوی، کورت و سارتن می باشد. این ایالت از پنج ولایت و 62 بلوک و 366 بخش تشکیل یافته و 8722 کیلومتر مربع وسعت و 269831 تن سکنه دارد. این جزیره به وسیلۀ ’ژنواها’ در سال 1768 میلادی به فرانسه فروخته شده است. ارتفاعات این جزیره را کوههای سنتو، روتوندو، اورو و جز اینها تشکیل داده و دره های عمیقی را در این جزیره بوجود آورده اند. محصولات عمده این جزیره شراب، زیتون و درختان میوه است، ولی محصول اصلی آن شاه بلوط و پرورش گوسفند و صید ماهی است. جلب سیاحان نیز از منابععمده تحصیل ثروت مردم این جزیره است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، نور اندک، روشنایی کم، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ’کور’ و ’سو’ شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهری است در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر رود اورال که جمعیت آن در سال 1956م. به 157000 تخمین زده شده است. کارخانه های تصفیۀ فلزات و پالایشگاه نفت دارد. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ایستگاه های راه آهن شمال است و چون نزدیکترین نقطه به پل معتبر و قریه و رود ورسک است بدین نام نامیده شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ / کَ / کُو رَ / کَ وَ رَ)
به معنی کورز است که میوه و بار کبر باشد. (برهان). به معنی کورزه است. (از آنندراج) (از انجمن آرا). (از: کور، کبر + ک، پسوند تصغیر، با کورزه و کورز مقایسه شود، به شیرازی ’کورک کازرونی’. (از حاشیۀبرهان چ معین). رجوع به کبر، کور، کورز و کورزه شود
لغت نامه دهخدا
جوشهای چرکی کم و بیش برجسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند میوه و بار کور (کبر)، جوشهای چرکی کم و بیش بر جسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند. کورک معمولا دارای مرکزی سفید رنگ و پر از چرک و اطراف آن ملتهب و قرمز رنگ است دمل کوچک دانه چرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورس
تصویر کورس
مسابقه، مسافت طی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورسو
تصویر کورسو
نور اندک روشنایی کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
((کَ س))
باقلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورس
تصویر کورس
((رْ))
مسابقه، هر بار سوار و پیاده شدن از اتوبوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورس
تصویر کورس
((کَ رَ))
پیچ و شکن موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورک
تصویر کورک
((رَ))
تورم و التهاب و قرمزی و جمع شدن چرک در زیر پوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورسو
تصویر کورسو
نور اندک
فرهنگ فارسی معین
مسابقه، دو، دوره، مسافت، مجعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کویر، بیابان
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری نداشتن، نخواستن
فرهنگ گویش مازندرانی
زنبورخوار گلو خرمایی
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ناسزا، به سگ هار و دیوانه تشبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع پرنده، تنجره که کوچکتر از مرغابی است
فرهنگ گویش مازندرانی
غده ی چرکین در بدن، کورک، آبسه، دمل، زخم سربسته
فرهنگ گویش مازندرانی
ارزن، گاورس
فرهنگ گویش مازندرانی
محلی در سوادکوه که پل معروف راه آهن سراسری در آن جا واقع
فرهنگ گویش مازندرانی