جدول جو
جدول جو

معنی کورسو - جستجوی لغت در جدول جو

کورسو
در تداول عامه، نور اندک، روشنایی کم، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به ’کور’ و ’سو’ شود
لغت نامه دهخدا
کورسو
نور اندک روشنایی کم
تصویری از کورسو
تصویر کورسو
فرهنگ لغت هوشیار
کورسو
نور اندک
تصویری از کورسو
تصویر کورسو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوروس
تصویر کوروس
(پسرانه)
کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایرآنکه تخت جمشید را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کورس
تصویر کورس
مسیر معینی که وسیلۀ نقلیۀ عمومی با کرایۀ معین طی می کند
در ورزش مسیر مخصوص در رقابت های اسب دوانی، اتومبیل رانی، موتورسیکلت رانی و مانند آن ها
مسابقۀ سرعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورس
تصویر کورس
پیچ و تاب مو، موی پیچیده و مجعد، موی
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
جزیره ای در بحر ابیض (مدیترانه) و یکی از ایالتهای کشور فرانسه است و شهرهای عمده آن آژاکسیو (محل تولد ناپلئون اول) ، باستیا، کالوی، کورت و سارتن می باشد. این ایالت از پنج ولایت و 62 بلوک و 366 بخش تشکیل یافته و 8722 کیلومتر مربع وسعت و 269831 تن سکنه دارد. این جزیره به وسیلۀ ’ژنواها’ در سال 1768 میلادی به فرانسه فروخته شده است. ارتفاعات این جزیره را کوههای سنتو، روتوندو، اورو و جز اینها تشکیل داده و دره های عمیقی را در این جزیره بوجود آورده اند. محصولات عمده این جزیره شراب، زیتون و درختان میوه است، ولی محصول اصلی آن شاه بلوط و پرورش گوسفند و صید ماهی است. جلب سیاحان نیز از منابععمده تحصیل ثروت مردم این جزیره است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رْ / کَ وَ)
موی پیچیده و مجعد را گویند. (برهان). موی پیچیده و گره دار که به عربی مجعد گویند و آن را پارسیان شیراز نیز کرنجی گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). موی پیچیده و مجعد. (فرهنگ فارسی معین). کرس. کرسه. کورسه. (از حاشیۀ برهان چ معین) (از فرهنگ فارسی معین) ، به معنی چرک و ریم هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
دو، دویدن، مسابقه (اسبدوانی)، مسافتی که طی کنند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نور اندک دادن. با روشنایی ضعیف روشن کردن. (فرهنگ فارسی معین). درخشش پرتوی است ضعیف که از راه دور یا نزدیک به چشم رسد: دیدم از دور چراغی کورسو می زند. دیشب تا صبح چراخ خانه همسایه کورسو می زد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
شهری در اتحاد جماهیر شوروی ودر جنوب اورل واقع است و203000 تن سکنه دارد، دارای معادن آهن، صنایع کنف بافی، استخراج و تصفیه فلزات است، (از لاروس)، یکی از سرزمینهایی است که ظاهراً سکاهای مورد روایت هرودت درآنجاها ساکن بودند، (از ایران باستان ج 1 ص 615)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ)
یکی از جزایر یونان که 105000 تن سکنه دارد. مرکز این جزیره هم به همین نام نامیده می شود. این جزیره دارای مناظری زیباست و محصول آن شراب و میوه است. نام قدیمی این جزیره کورسیر بود. (از لاروس). و رجوع به کورسیر شود
لغت نامه دهخدا
همان کورسو است، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به کورسو شود،
- کورسوم انداختن، به معنی بسیارپایین کشیدن چراغ است، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کورس
تصویر کورس
مسابقه، مسافت طی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورسو زدن
تصویر کورسو زدن
نور اندک دادن با روشنایی ضعیف روشن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورس
تصویر کورس
((کَ رَ))
پیچ و شکن موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورس
تصویر کورس
((رْ))
مسابقه، هر بار سوار و پیاده شدن از اتوبوس
فرهنگ فارسی معین
مسابقه، دو، دوره، مسافت، مجعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرتو آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری نداشتن، نخواستن
فرهنگ گویش مازندرانی
مقداری از ساقه های درو شده ی برنج که در یک مشت جا گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
ارزن، گاورس
فرهنگ گویش مازندرانی