جدول جو
جدول جو

معنی کوردل - جستجوی لغت در جدول جو

کوردل
کورباطن، کندفهم
تصویری از کوردل
تصویر کوردل
فرهنگ فارسی عمید
کوردل(دِ)
کندفهم و کج طبع و بی ذهن و بی ادراک را گویند. (برهان). کورباطن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). آنکه حقایق را نبیند و درک نکند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اگر این کوردلان را تو به مردم شمری
من نخواهم که مرا خلق ز مردم شمرند.
ناصرخسرو.
کآن کوردل نیارد پذیرفتن
پند سوار دلدل شهبا را.
ناصرخسرو.
جرم از اجرام نبینند بجز کوردلان
طمع از چرخ ندارند مگر عشوه خران.
سنائی.
بر کوردلان سوزن عیسی نسپارم
بر پرده دران رشتۀ مریم نفروشم.
خاقانی.
بس کوردل است این فلک بی سر و بن
زآن کم نگرد به صورت آرای سخن.
خاقانی.
وای بسا کوردل که از تعلیم
گشت قاضی القضات هفت اقلیم.
نظامی.
حکایت بازجست از زیردستان
که مستم کوردل باشند مستان.
نظامی (خسرو و شیرین).
مادام که چرخ گوژپشت و فلک کوردل و گردون دون... (جهانگشای جوینی).
دیده کن کوردلان خیال
سرمه کش دیده وران کمال.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به کورباطن شود
لغت نامه دهخدا
کوردل
کج طبع و بی ذهن و بی ادراک را گویند
تصویری از کوردل
تصویر کوردل
فرهنگ لغت هوشیار
کوردل
کم هوش، کندفهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوردی
تصویر کوردی
جامۀ پشمین ضخیم، گلیم، پلاس، کوردین، گوردین
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
کورباطن شدن: العمی، کوردل شدن. (زوزنی). عمی، کوردل شدن. (ترجمان القرآن). عمیان، کوردل شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است در فارس از کورۀ اصطخر و منزل ششم است از شیراز تا سمیرم. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 121 و 161). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 124 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قریه ای است چهارفرسنگی میانۀ مغرب و جنوب نیم ده. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
دهی از دهستان حومه بخش اسکو که در شهرستان تبریز واقع است و 254 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کرسی یا صندلی قضات درجه اول روم و به قول تیت لیو مورخ رومی، علامت سلطنت بود و رومیها آن را از مردم اتروسک اقتباس کرده بودند، (از ایران باستان ج 3 ص 2451)، رجوع به کورولیس شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی از دهستان خنج که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 385 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
جامۀ پشمین را گویند، (برهان)، جامۀ پشمین و آن را کوردین نیز گفته اند، (آنندراج)، کوردین، گوردین، گوردی، (فرهنگ فارسی معین)، پلاس پشمین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گه خیش با کلاله به سر درکشد فسار
وز کوردی کند جل و کون پوش هفت رنگ،
سوزنی (از آنندراج)،
و رجوع به مدخل بعدشود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
عصارۀ اتری و الکلی دانۀ گیاهی است بنام ’اناکاردوم اکسیدانتالی’ از خانوادۀ ’تربانتاسه’ که در هند غربی میروید. به شکل مایع غلیظ قهوه ای رنگ با بوئی مخصوص غیر محلول در آب و محلول، در الکل و اتر و بنزین و روغنهای چربی، یافت میشود. این جسم دارای خواص رادع کانتارید میباشد وچون توسط پوست جذب نمیگردد عاری از خطر مسمومیت خواهد بود. (درمان شناسی، تألیف احمد عطائی ج 1 ص 509)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کورباطنی. (فرهنگ فارسی معین). کوردل بودن:
زی گوهر باقی نکند هیچکسی قصد
کز کفوردلی شیفته بر دار فنااند.
ناصرخسرو.
رجوع به کوردل، کورباطن و کورباطنی شود
لغت نامه دهخدا
کند فهم کم هوش کور دل: مدار چشم ازین کور باطنان انصاف که گشته است بعنقا هم آشیان انصاف. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پشمین: گه خیش با کلاله بسر در کشد فسار وز کوردی کند جل و کون پوش هفت رنگ. (سوزنی)، گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
ده کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی