سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)، بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد، (آنندراج)، زمین شوره که از دور آب نماید، سراب، (فرهنگ فارسی معین)، آل، (مهذب الاسماء)، خیدع، (منتهی الارب)، یلمع، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، گوراب، (برهان)، کور، (برهان) : سراب، کوراب و آن در نیمروز بینند، (ترجمان القرآن) : احزال الجبل، بلند شد کوه بر کوراب، (منتهی الارب)، اخفق السراب، جنبید کوراب و طپید، (منتهی الارب)، و رجوع به گوراب و کور شود، آبی همیشه جاری و سخت کم، آب جاری بسیار قلیل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کسی را گویند که بسیار تشنه باشد و آب اندک خورد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)، بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد، (آنندراج)، زمین شوره که از دور آب نماید، سراب، (فرهنگ فارسی معین)، آل، (مهذب الاسماء)، خیدع، (منتهی الارب)، یلمع، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، گوراب، (برهان)، کور، (برهان) : سراب، کوراب و آن در نیمروز بینند، (ترجمان القرآن) : احزال الجبل، بلند شد کوه بر کوراب، (منتهی الارب)، اخفق السراب، جنبید کوراب و طپید، (منتهی الارب)، و رجوع به گوراب و کور شود، آبی همیشه جاری و سخت کم، آب جاری بسیار قلیل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کسی را گویند که بسیار تشنه باشد و آب اندک خورد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان حومه بخش صوما که در شهرستان ارومیه واقع است و 119 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از بخش زابلی که در شهرستان سراوان واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان حومه بخش صوما که در شهرستان ارومیه واقع است و 119 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی از بخش زابلی که در شهرستان سراوان واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آن را برای زهرآلود ساختن نوک نیزۀ صید حیوانات به کار می بردند، این ماده از گیاهان مختلف خصوصاً گونه های مختلف جوزالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج می شود، (فرهنگ فارسی معین)
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آن را برای زهرآلود ساختن نوک نیزۀ صید حیوانات به کار می بردند، این ماده از گیاهان مختلف خصوصاً گونه های مختلف جوزالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج می شود، (فرهنگ فارسی معین)
شهری در اتحاد جماهیر شوروی ودر جنوب اورل واقع است و203000 تن سکنه دارد، دارای معادن آهن، صنایع کنف بافی، استخراج و تصفیه فلزات است، (از لاروس)، یکی از سرزمینهایی است که ظاهراً سکاهای مورد روایت هرودت درآنجاها ساکن بودند، (از ایران باستان ج 1 ص 615)
شهری در اتحاد جماهیر شوروی ودر جنوب اورل واقع است و203000 تن سکنه دارد، دارای معادن آهن، صنایع کنف بافی، استخراج و تصفیه فلزات است، (از لاروس)، یکی از سرزمینهایی است که ظاهراً سکاهای مورد روایت هرودت درآنجاها ساکن بودند، (از ایران باستان ج 1 ص 615)
قوت. طعام. (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه مرکب از ’خور’ بمعنی خورش و ’اک’ کلمه مفید معنی نسبت است. (از غیاث اللغات). - هم خوراک، هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد. ، توشه. ذخیره. تدارک، نان روزینه، خورش، به اصطلاح هندی یک نوع اضافه مواجبی که کشاورزان به کسی دهند که وی را برای جمع کردن مالیات می فرستند، چیزی که خوردنی باشد، مقداری از خورش. (ناظم الاطباء). خوردنی برای یک تن. (یادداشت بخط مؤلف). چون: یک خوراک بیفتک، یک خوراک کتلت، یک مقدار شربت از دواء و از آب. (ناظم الاطباء). چون:یک خوراک سولفات دوسود، پختنی. (یادداشت بخط مؤلف). - خوراک فرنگی، پختنی فرنگی. غذائی که فرنگان پزند. غذائی که به اسلوب فرنگی پخته شود. ، قابل اکل. قابل خوردن. - بدخوراک، غیرقابل اکل. بدمزه. بدطعم. - خوش خوراک، قابل اکل. خوشمزه. خوش طعم. ، خورنده. - بدخوراک، آنکه خوب نمی خورد. آنکه هر غذایی نمی خورد. - خوش خوراک، آنکه خوب غذا می خورد. آنکه بهر غذائی می سازد
قوت. طعام. (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه مرکب از ’خور’ بمعنی خورش و ’َاک’ کلمه مفید معنی نسبت است. (از غیاث اللغات). - هم خوراک، هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد. ، توشه. ذخیره. تدارک، نان روزینه، خورش، به اصطلاح هندی یک نوع اضافه مواجبی که کشاورزان به کسی دهند که وی را برای جمع کردن مالیات می فرستند، چیزی که خوردنی باشد، مقداری از خورش. (ناظم الاطباء). خوردنی برای یک تن. (یادداشت بخط مؤلف). چون: یک خوراک بیفتک، یک خوراک کتلت، یک مقدار شربت از دواء و از آب. (ناظم الاطباء). چون:یک خوراک سولفات دوسود، پختنی. (یادداشت بخط مؤلف). - خوراک فرنگی، پختنی فرنگی. غذائی که فرنگان پزند. غذائی که به اسلوب فرنگی پخته شود. ، قابل اکل. قابل خوردن. - بدخوراک، غیرقابل اکل. بدمزه. بدطعم. - خوش خوراک، قابل اکل. خوشمزه. خوش طعم. ، خورنده. - بدخوراک، آنکه خوب نمی خورد. آنکه هر غذایی نمی خورد. - خوش خوراک، آنکه خوب غذا می خورد. آنکه بهر غذائی می سازد
به معنی دویم کولاب است که موجۀ عظیم باشد، (برهان)، به معنی کلاک یعنی موج بزرگ نوشته شده، (از آنندراج)، همان کلاک یعنی موج بزرگ، (فرهنگ رشیدی)، موجۀ عظیم، (ناظم الاطباء)، بعضی به معنی طوفان گفته اند، (فرهنگ رشیدی)، افادۀ معنی طوفان نیز می کند، (آنندراج)، در گیلان طوفان دریا را گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)، تلاطم امواج دریا، (فرهنگ فارسی معین)، طوفان دریا، طوفان دریایی، انقلاب در دریا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، باد و برف، (ناظم الاطباء)، طوفان برف و باد، انقلاب در هوا، دمه، دمق، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به معنی دویم کولاب است که موجۀ عظیم باشد، (برهان)، به معنی کلاک یعنی موج بزرگ نوشته شده، (از آنندراج)، همان کلاک یعنی موج بزرگ، (فرهنگ رشیدی)، موجۀ عظیم، (ناظم الاطباء)، بعضی به معنی طوفان گفته اند، (فرهنگ رشیدی)، افادۀ معنی طوفان نیز می کند، (آنندراج)، در گیلان طوفان دریا را گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)، تلاطم امواج دریا، (فرهنگ فارسی معین)، طوفان دریا، طوفان دریایی، انقلاب در دریا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، باد و برف، (ناظم الاطباء)، طوفان برف و باد، انقلاب در هوا، دمه، دمق، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
طبل بزرگ و کلان، (ناظم الاطباء)، طبل بزرگ، کهورکای، کورکه، (فرهنگ فارسی معین)، کهورکه، کورگه: چون سرمست شدخروش کورکا و نای زرین به وی رسید، (جامعالتواریخ رشیدی)، و دیگر امرای هزاره کورکا در قول نزده بودند که امیر قتلغشاه حمله کرده ... (تاریخ غازان ص 64)
طبل بزرگ و کلان، (ناظم الاطباء)، طبل بزرگ، کهورکای، کورکه، (فرهنگ فارسی معین)، کهورکه، کورگه: چون سرمست شدخروش کورکا و نای زرین به وی رسید، (جامعالتواریخ رشیدی)، و دیگر امرای هزاره کورکا در قول نزده بودند که امیر قتلغشاه حمله کرده ... (تاریخ غازان ص 64)
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آنرا برای زهر آلود ساختن نوک نیزه صید حیوانات بکار میبرند. این ماده از گیاهان مختلف خصوصا گونه های مختلف جوالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج میشود
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آنرا برای زهر آلود ساختن نوک نیزه صید حیوانات بکار میبرند. این ماده از گیاهان مختلف خصوصا گونه های مختلف جوالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج میشود