جدول جو
جدول جو

معنی کودکشی - جستجوی لغت در جدول جو

کودکشی(کو کَ / کِ)
کناسی. (فرهنگ فارسی معین). عمل کودکش. رجوع به کودکش شود
لغت نامه دهخدا
کودکشی
کناسی
تصویری از کودکشی
تصویر کودکشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودکشی
تصویر خودکشی
خود را کشتن، عمل ارادی شخص برای کشتن خود، انتحار، کنایه از کوشش بسیار در امری
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ / خُدْ کُ)
انتحار
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَلْ لُ)
کناس را گویند. (آنندراج). کودکشنده. کناس. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوت کش شود، جاروب کش کوچه و برزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بچگی و طفولیت. (ناظم الاطباء). صبا. صباوت. صبوت. صبوّت. چگونگی و حال و صفت کودک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چنین تا برآمد بر این پنج سال
برافراخت آن کودکی فر و یال.
فردوسی.
جز افسر که هنگام افسر نبود
بدان کودکی تاج درخور نبود.
فردوسی.
پدر داده بودش گه کودکی
به آذر طوس آن حکیم نکی.
عنصری.
شیری که به کودکی لبم نوشیده ست.
اکنون ز بناگوشم برزوشیده ست.
عسجدی.
جلب کشی و همه خان و مانت پرجلب است
بلی جلب کش و کرده به کودکی جلبی.
عسجدی.
پدر خواست و خدا نخواست که پادشاه زاده به کودکی و جوانی گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 512). بدان روزگار جوانی و کودکی خویشتن ریاضتها کردی. (تاریخ بیهقی). از چنین... اثرها بود که او را به کودکی ولیعهد کرد. (تاریخ بیهقی).
وین عیش چو قند کودکی را
پیری چو کبست کرد و خربق.
ناصرخسرو.
چون که با کودک سر و کارت فتاد
پس زبان کودکی باید گشاد.
مولوی.
ز ایشان توان به خون جگر یافتن مراد
کز کودکی به خون جگر پروریده اند.
سعدی.
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار.
سعدی (گلستان).
، نادانی. جهالت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خودکشی
تصویر خودکشی
خود را بوسیله ای کشتن انتحار، کار زیاد کردن کوشش بسیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
صباوت، چگونگی و حال و صفت کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودکش
تصویر کودکش
کناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکشی
تصویر خودکشی
((~. کُ))
خود را به وسیله ای کشتن، انتحار، کار زیاد کردن، کوشش بسیار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
((دَ))
کودک بودن، زمان کودک بودن
فرهنگ فارسی معین
بچگی، طفولیت، نوباوگی
متضاد: پیری، کهولت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتحار، قتل نفس
متضاد: نسل کشی، تلاش مفرط، تقلای زیاد، کارمستمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
طفولةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
Childhood
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
enfance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
童年
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
بچپن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
শৈশব
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
เด็กวัย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
utoto
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
çocukluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
幼少期
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
Kindheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
dzieciństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
어린 시절
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
masa kecil
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
बचपन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
jeugd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
infanzia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
infância
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
infancia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
дитинство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
детство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کودکی
تصویر کودکی
ילדות
دیکشنری فارسی به عبری