جدول جو
جدول جو

معنی کوخان - جستجوی لغت در جدول جو

کوخان
جمع واژۀ کوخ، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به کوخ شود
لغت نامه دهخدا
کوخان(خِ)
دهی از دهستان شهر ویران که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کروخان
تصویر کروخان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی فرزند ویسه در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشان
تصویر کوشان
(پسرانه)
کوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوسان
تصویر کوسان
خنیاگر، رامشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوهان
تصویر کوهان
برآمدگی پشت شتر که از پیه و چربی انباشته شده، برآمدگی روی شانۀ گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوران
تصویر کوران
جریان هوا، جریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
کشیخان، مرد بی غیرت، دیوث، برای مثال تا نگویی چو شعر برخوانم / کاین چه بسیار گوی کشخانی ست (مسعودسعد - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان بالاگریوه که در بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع است، این ده 100 تن سکنه دارد که از طایفۀکوگان هستند، قلعۀ خرابه ای به نام کوک کوهزار در این ده وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
پسر دوم اوکتای قاآن بن چنگیزخان، (تاریخ مغول ص 152)، و رجوع به جهانگشای جوینی ص 197 و 198 و 200 و 201 و 204 و 206 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیاه منصور است که در شهرستان بیجار واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام برادر پیران ویسه است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما ولف در فهرست شاهنامه نوشته نام پهلوان تورانی که پسر ویسه بود. (فهرست ولف) :
یکی نامور ترک را کرد یاد
سپهبد کروخان ویسه نژاد.
فردوسی.
رجوع به کروت شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دیزمار مشگین باختری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 396 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کوچنده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در حال کوچیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
از دیه های اصفهان است، ابن منده گوید: از نواحی خان لنجان و ناحیتی بزرگ و دارای دکانها و مردم بسیار است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کوبنده،
در حال کوبیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر نیک محضر فرستاد کس
در توبه کوبان که فریاد رس،
سعدی،
- کوبان کوبان، در حال کوبیدن و به شتاب درنوردیدن:
از جور سپهر سبزه وار این دل
کوبان کوبان به اسفرایین آمد،
؟ (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 143)،
، رقص کنان و پای کوبان:
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید،
عنصری،
- پای کوبان، رقص کنان، (ناظم الاطباء)، در حال پای کوبی و پای کوبیدن، و رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان رستم است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 352 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گلخن حمام. (ناظم الاطباء). کوره ای برای گرم کردن حمام. گلخن. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
دیوث و دیوث شخصی را گویند که زن او هرچه خواهد کند و او چشم از آن پوشیده دارد. (از برهان). ج، کشاخنه. کشیخان. در عربی زن جلب و بی غیرت در حق زن، کشخنه، کشخان خواندن کسی را و النون زائده، یکشیخ، زن جلب خواندن، یقال ’کشخه، اذا قال له یا کشخان’. (منتهی الارب). رشیدی کلمه را معرب پنداشته است. (از حاشیۀ برهان). زن جلب و بی غیرت درباره زن. (از ناظم الاطباء). بی غیرت. قرنان. دیوث. زن بمزد. قرمساق. غرزن. صفعان. قلتبان. غرطبان. قرطبان. (یادداشت مؤلف). هدایت در انجمن آرا نویسد: در فرهنگها و برهان همه به تقلید و اقتفای یکدیگر نوشته اند که به معنی دیوث و زن قحبه و مردی که زن خود را به عمل بد بیند و منع نکند، بلکه به آن عمل مایل و راغب باشد ومشتری را محرک و ب خانه خود خواند و تحقیق ترکیب این لفظ و لغت را ندانسته اند و آن را کشیخان به اضافۀیای تحتانی نیز گفته اند چنانکه حکیم خاقانی گفته:
این طرفه که موبدی گرفته ست
بر یک دو کشیش رنگ کشخان.
و حکیم سوزنی در هجو گفته:
به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کور
نظیر نیست کل وکور را به کشخانی.
و کمال اسماعیل گفته:
نی نی بخدا اگر عمل جویم
اینهم همه ابلهی و کشخانی.
و عبدالرزاق اصفهانی گفته:
ساحر درگر توئی شاعر زرگر منم
کیست که باد و بروت زین دو کشیخان برد.
فقیر مؤلف گوید که کشن بضم، طالب نر شدن ماده است برای یار گرفتن چه انسان و چه حیوان شیخ نظامی در خسرو شیرین در نسب شبدیز گفته:
ز دشت آن کلّه را در هر قرانی
به کشن آید تکاور مادیانی.
کشیخان چه مردو چه زن یعنی طلب کننده و خواهندۀ نر و در لغت سهوی کرده اند و خوان را بی واو کرده اند و کشیخان نیز مصحف کشنخان است... - انتهی. اما این گفتۀ هدایت پایۀ تحقیقی ندارد: این کشخانان احمدحسن را فراموش کرده اند. (تاریخ بیهقی).
تا نگویی چو شعر برخوانم
کاین چه بسیارگوی کشخانیست.
مسعودسعد.
چند گویی که نیست در همه کش
مثل من هیچ خواجه و دهقان
من گرفتم که توبه کش خانی
تیز در سبلت تو ای کشخان.
دهقان علی شطرنجی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان الموت که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 582 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
بیرون برآمدن باد از مردم و ستور با بانگ یا بی بانگ، دمیدن بوی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فوج و فوح و فوخ شود
لغت نامه دهخدا
محلی کنار راه زاهدان به قاین میان کلاتۀ بیرنج و کلاتۀ آقادر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از رستاق طبرش، (تاریخ قم ص 118 و 120)
دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قسمت برآمدگی پشت شتر و گاو که عبارت از نسج چربی ذخیره یی حیوان است: افزون ز که کوهان او از عاج تردندان او از تیر ها مژگان او از نوک سو فارش دهان. یا کوهان ثور. برآمدگی پشت گاو، پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوران
تصویر کوران
جاری، رایج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسان
تصویر کوسان
موسیقی دان خنیاگر: (بهرام گور) همواره از احوال جهان خبر و کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنک مردمان بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا بملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان (گوسان) خواستند و کوسان (گوسان) بزبان پهلوی خنیاگر بود پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامد زن و مرد و لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند و ایشان را ساز و چهار پا داد تا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشان
تصویر کوشان
در حال کوشیدن سعی کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوفان
تصویر کوفان
رنج، گردالو، ارج ارجمندی، ریگتوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولان
تصویر کولان
فرانسوی تازی گشته کبک آمریکایی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
کشخان: پارسی تازی گشته کشخان (دیوث) این طرفه که موبدی گرفته است بر یک دو کشیش رنگ کشخان (خاقانی) کشیخان (گویش گیلکی) ساحر درگر تویی شاعر زرگر منم کیست که باد بروت زین دو کشیخان برد (عبد الرزاق اسپهانی) غلتبان زن جلب زن قحبه دیوث: (ایا کشخان بد اصل ای سه پوشش علی نامی دریغ این نام بر تو)، (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهان
تصویر کوهان
برآمدگی پشت شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوران
تصویر کوران
جریان، بحبوحه، جریان هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوسان
تصویر کوسان
گوسان، موسیقی دان، خنیاگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشخان
تصویر کشخان
((کَ))
بی غیرت، دیوث
فرهنگ فارسی معین