قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریۀ زریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. (معجم البلدان)
قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریۀ زُریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. (معجم البلدان)
غرامت، (صحاح الفرس) (فرهنگ خطی کتاب خانه دهخدا) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (ناظم الاطباء)، جریمانه، (ناظم الاطباء)، جریمه، وجه خسارت، جبران ضرر: به تاوانش دینار بخشم ز گنج بشویم دل غمگساران ز رنج، فردوسی، تو از گنج تاوان آن بازده بکشور ز فرموده آواز ده، فردوسی، همان نیز تاوان، بفرمان شاه رسانید خسرو بدان دادخواه، فردوسی، لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند، تاوان این از شما خواسته آید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 562)، تنت کز بهر طاعت بد بعصیانش بفرسودی چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان، ناصرخسرو، بفرمود تا خداوند اسب را بیاوردندو چندان که قیمت جو بود بوقت رسیدگی تاوان بستد و بخداوند زمین داد، (نوروزنامۀ منسوب به خیام)، حلقه ای ار کم شود از زلف تو خاتم جم خواه به تاوان آن، خاقانی، پروانه بسوخت خویشتن را بر شمع چه لازم است تاوان، سعدی، در عالم حساب به این مایه زندگی تاوان عمر از همه کس می توان گرفت، تنها (از آنندراج)، تاوان اگر تو لعل دهی در حساب نیست تو دل شکسته ای نه که گوهر شکسته ای، (از آنندراج) - امثال: سر را قمی میشکند تاوانش راکاشی میدهد، گنه کنند گاوان، کدخدا دهد تاوان، (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)، ، عوض و بدل، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : کنی ما را همین دو روز مهمان پس آنگه جان ما خواهی به تاوان، (ویس و رامین)، دو عید است ما را ز روی دو معنی که خوشی و خوبیش را نیست تاوان همایون یکی هست تشریف خسرو مبارک دگر عید اضحی و قربان، انوری، ، جرم و جنایت و زیان و گناه، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، نقص، تقصیر: ز شاهی بر او هیچ تاوان نبود بدآن بد که عهدش فراوان نبود، فردوسی، هر آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد بر او بود تاوان، فرخی، علی تکین را کز پیش تو ملک بگریخت هزار عدل همان بود و صدهزار همان اگر دل از زن و فرزند نازنین برداشت بدان دو کار نبود از خرد بر او تاوان، فرخی، اگر زمین برندهد تاوان بر زمین منه و اگر ستاره داد ندهد تاوان بر ستاره منه، (قابوسنامه)، ترا اسباب عطاری فراوان تو کناسی کنی کس را چه تاوان، ناصرخسرو، نیست تاوان بر سرشک ابر و نور آفتاب گر ز خارستان و شورستان برون ناید گیا، معزی، گوئی از اسم نکو، مرد نکوفعل شود نه چو بد باشد تن، اسم ورا تاوان نیست، سنائی، پس این تاوان اولاً خدای راست و ثانیاًرسول را و ثالثاً علی را، (کتاب النقض ص 353)، بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست اندر این شعر که گفتی زدر تاوانی، فتوحی مروزی (در جواب انوری)، چون من و تو هیچ کسان دهیم بیهده بر دهر چه تاوان نهیم، نظامی، تا هشیارم در طربم نقصان است چون مست شوم بر خردم تاوان است حالیست میان مستی و هشیاری من بندۀ آن دمم که شادی آنست، (از جوامعالحکایات عوفی)، گوی را گویی که ای بیچاره سرگردان مباش گوی مسکین را چه تاوانست چوگان را بگوی، سعدی، گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را، (بوستان)، اگر این مرداز قید هستی خود بازرسته است، هرچه کند مانع نیست واگر بخود گرفتار است، هرچه کند بر وی تاوان است، (رشحات علی بن حسین کاشفی)، آنچه در قمار، باخته را به برنده دادن باید، مصادره، (آنندراج)، رجوع به تاوان بودن و تاوان دادن و تاوان دار و تاوان زده و تاوان شدن و تاوان کردن و تاوان نهادن شود
غرامت، (صحاح الفرس) (فرهنگ خطی کتاب خانه دهخدا) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (ناظم الاطباء)، جریمانه، (ناظم الاطباء)، جریمه، وجه خسارت، جبران ضرر: به تاوانْش دینار بخشم ز گنج بشویم دل غمگساران ز رنج، فردوسی، تو از گنج تاوان آن بازده بکشور ز فرموده آواز ده، فردوسی، همان نیز تاوان، بفرمان شاه رسانید خسرو بدان دادخواه، فردوسی، لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند، تاوان این از شما خواسته آید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 562)، تنت کز بهر طاعت بُد بعصیانش بفرسودی چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان، ناصرخسرو، بفرمود تا خداوند اسب را بیاوردندو چندان که قیمت جو بود بوقت رسیدگی تاوان بستد و بخداوند زمین داد، (نوروزنامۀ منسوب به خیام)، حلقه ای ار کم شود از زلف تو خاتم جم خواه به تاوان آن، خاقانی، پروانه بسوخت خویشتن را بر شمع چه لازم است تاوان، سعدی، در عالم حساب به این مایه زندگی تاوان عمر از همه کس می توان گرفت، تنها (از آنندراج)، تاوان اگر تو لعل دهی در حساب نیست تو دل شکسته ای نه که گوهر شکسته ای، (از آنندراج) - امثال: سر را قمی میشکند تاوانش راکاشی میدهد، گنه کنند گاوان، کدخدا دهد تاوان، (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)، ، عوض و بدل، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : کنی ما را همین دو روز مهمان پس آنگه جان ما خواهی به تاوان، (ویس و رامین)، دو عید است ما را ز روی دو معنی که خوشی و خوبیش را نیست تاوان همایون یکی هست تشریف خسرو مبارک دگر عید اضحی و قربان، انوری، ، جرم و جنایت و زیان و گناه، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، نقص، تقصیر: ز شاهی بر او هیچ تاوان نبود بدآن بُد که عهدش فراوان نبود، فردوسی، هر آن سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد بر او بود تاوان، فرخی، علی تکین را کز پیش تو ملک بگریخت هزار عدل همان بود و صدهزار همان اگر دل از زن و فرزند نازنین برداشت بدان دو کار نبود از خرد بر او تاوان، فرخی، اگر زمین برندهد تاوان بر زمین منه و اگر ستاره داد ندهد تاوان بر ستاره منه، (قابوسنامه)، ترا اسباب عطاری فراوان تو کناسی کنی کس را چه تاوان، ناصرخسرو، نیست تاوان بر سرشک ابر و نور آفتاب گر ز خارستان و شورستان برون ناید گیا، معزی، گوئی از اسم نکو، مرد نکوفعل شود نه چو بد باشد تن، اسم ورا تاوان نیست، سنائی، پس این تاوان اولاً خدای راست و ثانیاًرسول را و ثالثاً علی را، (کتاب النقض ص 353)، بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست اندر این شعر که گفتی زدر تاوانی، فتوحی مروزی (در جواب انوری)، چون من و تو هیچ کسان دِهیم بیهده بر دهر چه تاوان نهیم، نظامی، تا هشیارم در طربم نقصان است چون مست شوم بر خردم تاوان است حالیست میان مستی و هشیاری من بندۀ آن دمم که شادی آنست، (از جوامعالحکایات عوفی)، گوی را گویی که ای بیچاره سرگردان مباش گوی مسکین را چه تاوانست چوگان را بگوی، سعدی، گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را، (بوستان)، اگر این مرداز قید هستی خود بازرسته است، هرچه کند مانع نیست واگر بخود گرفتار است، هرچه کند بر وی تاوان است، (رشحات علی بن حسین کاشفی)، آنچه در قمار، باخته را به برنده دادن باید، مصادره، (آنندراج)، رجوع به تاوان بودن و تاوان دادن و تاوان دار و تاوان زده و تاوان شدن و تاوان کردن و تاوان نهادن شود
دزدار. (لغت فرس اسدی). نگه دارندۀ قلعه و شهر باشد و او را سرهنگ هم گویند و بعضی گویند این لغت هندی است و فارسیان استعمال کرده اند، چه کوت به هندی قلعه است. (برهان). مفرس لفظ هندی است به معنی صاحب قلعه چه در اصل کوت وال بود به تای ثقیل هندی. (آنندراج). نگهبان قلعه. قلعه بیگی. قلعه دار. دژبان. (فرهنگ فارسی معین). از: کوت به معنی قلعه + آل، پسوند نسبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتوال به نقل دزی ج 2 ص 444 از هندی مأخوذ است. در سانسکریت کته پاله به معنی محافظ قلعه مرکب از دو جزء: کته و کته در سانسکریت به معنی قلعه و دژ نظامی، و پاله به معنی محافظ، حامی، نگهبان. و در پراکریت، کوت به معنی قلعه و ساختمان بزرگ است. گویا این کلمه را لشکریان سبکتکین و محمود به ایران آوردند. بعضی این لغت را ترکی دانسته اند، چه درترکی جغتایی کوتاوال (کوتاول) به معنی پاسبان و نگاهبان و محافظ قلعه آمده. ولی این کلمه از هندی به ترکی رفته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : چو آگاه شد کوتوال حصار برآویخت با رستم نامدار. فردوسی. آلت است آری ولیکن روزگارش زیردست قلعه است آری ولیکن کوتوالش آفتاب. عنصری (از لغت فرس). سپهبد زرد نامی کوتوالش که بیش از مال موبد بود مالش. (ویس و رامین). کسی پوشیده نزدیک کوتوال قلعت آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431). حاجب بزرگ علی را... به قلعۀ کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. (تاریخ بیهقی). و کوتوال قلعه بدان وقت قتلغتکین غلام بود. (تاریخ بیهقی). به قلعۀ سخنهای نغز اندرون نیامد به از طبع من کوتوال. ناصرخسرو. جز بدین اندر نیابی راستی راستی شد حصن دین را کوتوال. ناصرخسرو. ... مانند آن جماعت که به ذکر همه نتوان رسید چه از سلاطین و جهانبانان و چه کوتوالان و سپاه سالاران. (کتاب النقض). بر آن دژ که او راست انگیخته سرکوتوال از دژ آویخته. نظامی کوتوالی معتمد بر قلعه گماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). و از جوانب دیلمان و اشکور و طارم و خرکام کوتوالان بیامدند. (جهانگشای جوینی). تاجی بود زرین و چند اوانی زر و نقره... و هیچ معلوم نشد که ذخیرۀ کدام پادشاه و کوتوال بوده است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 51). پاسبان درگهت آن کوتوال هفتمین مهر و مه را بر درت در خاک غلطان یافته. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 6). ، حاکم اندرون شهر. مقابل فوجدار. (فرهنگ فارسی معین)
دزدار. (لغت فرس اسدی). نگه دارندۀ قلعه و شهر باشد و او را سرهنگ هم گویند و بعضی گویند این لغت هندی است و فارسیان استعمال کرده اند، چه کوت به هندی قلعه است. (برهان). مفرس لفظ هندی است به معنی صاحب قلعه چه در اصل کوت وال بود به تای ثقیل هندی. (آنندراج). نگهبان قلعه. قلعه بیگی. قلعه دار. دژبان. (فرهنگ فارسی معین). از: کوت به معنی قلعه + آل، پسوند نسبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتوال به نقل دزی ج 2 ص 444 از هندی مأخوذ است. در سانسکریت کته پاله به معنی محافظ قلعه مرکب از دو جزء: کته و کته در سانسکریت به معنی قلعه و دژ نظامی، و پاله به معنی محافظ، حامی، نگهبان. و در پراکریت، کوت به معنی قلعه و ساختمان بزرگ است. گویا این کلمه را لشکریان سبکتکین و محمود به ایران آوردند. بعضی این لغت را ترکی دانسته اند، چه درترکی جغتایی کوتاوال (کوتاول) به معنی پاسبان و نگاهبان و محافظ قلعه آمده. ولی این کلمه از هندی به ترکی رفته است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : چو آگاه شد کوتوال حصار برآویخت با رستم نامدار. فردوسی. آلت است آری ولیکن روزگارش زیردست قلعه است آری ولیکن کوتوالش آفتاب. عنصری (از لغت فرس). سپهبد زرد نامی کوتوالش که بیش از مال موبد بود مالش. (ویس و رامین). کسی پوشیده نزدیک کوتوال قلعت آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431). حاجب بزرگ علی را... به قلعۀ کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. (تاریخ بیهقی). و کوتوال قلعه بدان وقت قتلغتکین غلام بود. (تاریخ بیهقی). به قلعۀ سخنهای نغز اندرون نیامد به از طبع من کوتوال. ناصرخسرو. جز بدین اندر نیابی راستی راستی شد حصن دین را کوتوال. ناصرخسرو. ... مانند آن جماعت که به ذکر همه نتوان رسید چه از سلاطین و جهانبانان و چه کوتوالان و سپاه سالاران. (کتاب النقض). بر آن دژ که او راست انگیخته سرکوتوال از دژ آویخته. نظامی کوتوالی معتمد بر قلعه گماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). و از جوانب دیلمان و اشکور و طارم و خرکام کوتوالان بیامدند. (جهانگشای جوینی). تاجی بود زرین و چند اوانی زر و نقره... و هیچ معلوم نشد که ذخیرۀ کدام پادشاه و کوتوال بوده است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 51). پاسبان درگهت آن کوتوال هفتمین مهر و مه را بر درت در خاک غلطان یافته. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 6). ، حاکم اندرون شهر. مقابل فوجدار. (فرهنگ فارسی معین)
اسطبل. (المصادر زوزنی). اسطبل و کلمه فارسی است. ج، کستوانات. (از اقرب الموارد) ، در افسانه های عامیانۀ دورۀ صفویه معنی ’زشتی’ می دهد ولی نمی دانم چگونه زشتی باشد. (یادداشت مؤلف)
اسطبل. (المصادر زوزنی). اسطبل و کلمه فارسی است. ج، کستوانات. (از اقرب الموارد) ، در افسانه های عامیانۀ دورۀ صفویه معنی ’زشتی’ می دهد ولی نمی دانم چگونه زشتی باشد. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان رودبار، بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. سکنه 700 تن. چشمه سار. محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، زردآلو، لبنیات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان رودبار، بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. سکنه 700 تن. چشمه سار. محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، زردآلو، لبنیات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 120 تن است، آب آن از دو رشته چشمه تأمین می شود، محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 120 تن است، آب آن از دو رشته چشمه تأمین می شود، محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پهلوانان کردان باشند از جنس نیکو (کذا). (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 394). پهلوانان و گردان را گویند. (برهان) (آنندراج). گرد و پهلوان. (ناظم الاطباء). اقبال در حاشیۀ 7 ص 394 لغت فرس نوشته اند: سابقاً مفرد این لغت، یعنی کولا را از همین نسخه نقل کردیم و باز هم معنی درست این کلمه معلوم نشد. مؤلف لغت فرس در ذکر کولانویسد: ’کولا زبان کردان بود، بارانی گوید: در بیابان...’ آقای دهخدا نوشته اند: این کلمه شولای امروز است و ظاهراً عبارت این بوده که ’کولا به زبان کردان بارانی بود’ و نام شاعر افتاده است میان ’بود’ و ’گوید’. و نیز عبارت ص 394 لغت فرس را چنین تصحیح کرده اند:کولا، وین بارانی که پهلوانان کردان پوشند از جنس نیکو. (حاشیۀ برهان چ معین). مرحوم دهخدا در یادداشتی آرد: کولاویان پهلوانان کردان باشند از جنس نیکو بارانی گوید. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : در بیابان بدید قومی کرد کرده از موی هر یکی کولا وآن زبان نظیف هر کردی با برنشم و دیدۀ شهلا. (ازحاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). در غالب فرهنگها کولاویان را به همین عبارت یا شبیه آن شرح کرده اند و هیچ یک شاهدی ندارند، فقط در نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی شاهد فوق آمده است و چنانکه مشاهده می شود در قطعۀ مذکور کلمه کولاویان نیست و به گمان من اصل تمام فرهنگها برای این کلمه همین نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی است و کاتبی از قدیم ترین زمانها در مستی یا هشیاری، خستگی یا تازه نفسی گرسنگی یا سیری عبارت مؤلف را زیر و رو کرده و به این صورت درآورده است و اصل این بوده: کولاویان، پهلوانان کردان که کولا پوشند و آن نوعی بارانی است شاعر گوید... و کولا و شولا همان جامۀ پشمین است که امروز کردان و روستاییان و درویشان چون جبه ای به سرما، در زمستان در بر کنند... و در نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی نظایر این تصحیفات و تحریفات بسیار است - انتهی. و رجوع به کولا شود، شولاپوشان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پهلوانان کردان باشند از جنس نیکو (کذا). (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 394). پهلوانان و گردان را گویند. (برهان) (آنندراج). گرد و پهلوان. (ناظم الاطباء). اقبال در حاشیۀ 7 ص 394 لغت فرس نوشته اند: سابقاً مفرد این لغت، یعنی کولا را از همین نسخه نقل کردیم و باز هم معنی درست این کلمه معلوم نشد. مؤلف لغت فرس در ذکر کولانویسد: ’کولا زبان کردان بود، بارانی گوید: در بیابان...’ آقای دهخدا نوشته اند: این کلمه شولای امروز است و ظاهراً عبارت این بوده که ’کولا به زبان کردان بارانی بود’ و نام شاعر افتاده است میان ’بود’ و ’گوید’. و نیز عبارت ص 394 لغت فرس را چنین تصحیح کرده اند:کولا، وین بارانی که پهلوانان کردان پوشند از جنس نیکو. (حاشیۀ برهان چ معین). مرحوم دهخدا در یادداشتی آرد: کولاویان پهلوانان کردان باشند از جنس نیکو بارانی گوید. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : در بیابان بدید قومی کرد کرده از موی هر یکی کولا وآن زبان نظیف هر کردی با برنشم و دیدۀ شهلا. (ازحاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). در غالب فرهنگها کولاویان را به همین عبارت یا شبیه آن شرح کرده اند و هیچ یک شاهدی ندارند، فقط در نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی شاهد فوق آمده است و چنانکه مشاهده می شود در قطعۀ مذکور کلمه کولاویان نیست و به گمان من اصل تمام فرهنگها برای این کلمه همین نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی است و کاتبی از قدیم ترین زمانها در مستی یا هشیاری، خستگی یا تازه نفسی گرسنگی یا سیری عبارت مؤلف را زیر و رو کرده و به این صورت درآورده است و اصل این بوده: کولاویان، پهلوانان کردان که کولا پوشند و آن نوعی بارانی است شاعر گوید... و کولا و شولا همان جامۀ پشمین است که امروز کردان و روستاییان و درویشان چون جبه ای به سرما، در زمستان در بر کنند... و در نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی نظایر این تصحیفات و تحریفات بسیار است - انتهی. و رجوع به کولا شود، شولاپوشان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جای کشت. محل کشت: دردو فرسنگی شهر دهی از نو احداث کرده و بیوتات و بساتین و کشتخوان بساخت و قنات جاری کرده و آن را ایران آباد نام نهاد. (تاریخ یزد). آب مدوار که به طرف مهریجرد است به سعی او از کوه به کشتخوان جاری گشت و اکنون داخل آب نعیم آباد می گردد. (تاریخ جدید یزد)
جای کشت. محل کشت: دردو فرسنگی شهر دهی از نو احداث کرده و بیوتات و بساتین و کشتخوان بساخت و قنات جاری کرده و آن را ایران آباد نام نهاد. (تاریخ یزد). آب مدوار که به طرف مهریجرد است به سعی او از کوه به کشتخوان جاری گشت و اکنون داخل آب نعیم آباد می گردد. (تاریخ جدید یزد)