جدول جو
جدول جو

معنی کوتالان - جستجوی لغت در جدول جو

کوتالان
دوک، (ازاشتینگاس)، دوک و مغزل، (ناظم الاطباء)، کشتارگاه، (از اشتینگاس)، قصابخانه، (ناظم الاطباء)،
فرمانروای قلعه، (از اشتینگاس)، کوتوال و حاکم قلعه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوتالان
(کُ)
دهی از دهستان روضه چای است که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است و 105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تالان
تصویر تالان
تاراج
واحد اندازه گیری وزن در یونان باستان، واحد پول در یونان باستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والان
تصویر والان
گروهی از پستانداران دریایی
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، وادیان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ)
دهی از دهستان چناران که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 8 هزارگزی باختری شهرزنجان، کنار راه آهن تبریز به زنجان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 283 تن است. آب آن از زنجان رود تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج و قلمستان و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
در حال گوالیدن. مترعرع. و رجوع به گوالانیدن و گوالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کو کَ)
طایفه ای از ترکمانان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طوایف ترکمن به دو دسته تقسیم می شوند: اول، ترکمنهای یموت که پانزده تیره اند... دوم، ترکمنهای کوکلان که بیست وهفت تیره اند و تیره های مهم آن: کرخ، قرابی خان، آی درویش و تسمیک می باشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 309)
لغت نامه دهخدا
سرو کوهی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بلوک شرقی است که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری است به اسبزار در خراسان، جایی با نعمت است و مردمان او خوارج اند و جنگی. (حدود العالم چ دانشگاه ص 92)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
کوه... کوهی است که خط سرحدی عراق و ایران از قلۀ آن عبور می کند. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 134 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / کُ نَ)
قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریۀ زریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام بزرگترین معبد بت پرستان تابع دین بودا در نزدیکی شهر لهاسا از سرزمین تبت و آن تحت ادارۀ بزرگترین رئیس روحانی بودائیان دالای لاما میباشد
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ دَ / دِ)
دهی از دهستان میرده که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است از دهستان قیلاب، بخش اندیمشک شهرستان دزفول. سکنه 150 تن. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
از جزایر دریای قلزم است و در نزدیک این جزیره گرداب است، (نزهه القلوب چ لیدن ص 235)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودبار، بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. سکنه 700 تن. چشمه سار. محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، زردآلو، لبنیات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
انژلیکا، مغنیۀ ایطالیائی متولد در ’سینیگاگلیا’ (1779 - 1819)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
لانۀ کبوتر. آشیانۀ کبوتر
لغت نامه دهخدا
ده قشلاقی جزء دهستان سیاه رود بخش افجۀ شهرستان تهران، فعلاً بدون سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
دهی است از دهستان جاپلق الیگودرز. جلگه ای و معتدل، و سکنۀ آن 773 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی به اصفهان، (منتهی الارب)، از دیه های اصفهان است و به قول ابن منده، محمد بن الحسن بن محمد الوندهندی الکوبانانی بدانجا منسوب است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
قصیرانه و به طور کوتاهی و مانند کوتاه و پست قدمانند. (ناظم الاطباء) : کردمه، کوتاهانه دویدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اوچ تپه که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 421 تن سکنه دارد، این ده از دو محل نزدیک بهم به نام کوسالار بالا (علیا) و کوسالار پایین (سفلی) مرکب است و کوسالار بالا دارای 283 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر است که 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوکلان
تصویر کوکلان
سرو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتالچی
تصویر کوتالچی
مغولی پالاد گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالان
تصویر تالان
یونانی سنگی برابر با شست منه پارسی مغولی تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوالان
تصویر گوالان
در حال گوالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالان
تصویر کالان
غلاف شمشیر و خنجر (گویش کردی مهاباد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولان
تصویر کولان
فرانسوی تازی گشته کبک آمریکایی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتال
تصویر کوتال
مغولی کتل بنگرید به کتل اسب سواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالان
تصویر تالان
تاراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالان
تصویر تالان
واحد وزنی در یونان قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتال
تصویر کوتال
اسب سواری
فرهنگ فارسی معین