جدول جو
جدول جو

معنی کوت - جستجوی لغت در جدول جو

کوت
(پسرانه)
نام پسر هزاره سرداران رومی و از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه
تصویری از کوت
تصویر کوت
فرهنگ نامهای ایرانی
کوت
تودۀ چیزی مثلاً کوت گندم، کوت سنگ
تصویری از کوت
تصویر کوت
فرهنگ فارسی عمید
کوت
سردار رومی، پسر هزاره، (از فهرست ولف) (فرهنگ شاهنامه)، ازسرداران رومی در سپاه خسرو پرویز که در جنگ با بهرام چوبینه به دست بهرام کشته شد:
چو بگسست کوت از میان سپاه
از آهن به کردار کوهی سیاه،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2774)،
چو بشنید خسرو ز کوت این سخن
دلش گشت پر درد رزم کهن،
فردوسی (ایضاً)،
چو کوت هزاره به ایران و روم
نبینند هرگز به آباد بوم،
فردوسی (ایضاً ص 2775)،
و رجوع به شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 9 صص 2774- 2776 شود
لغت نامه دهخدا
کوت
(زُنْ نا بَ)
که + او + ت ضمیر متصل، مخفف که او ترا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوت
یکی از پنج سهمی که بر حسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود، (فرهنگ فارسی معین)، یکی از سهم ها در معاملۀ مالک و زارع، بهر، بهره: سه کوت، پنج کوت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- سه کوت، طرز تقسیم محصول که به موجب آن دو سهم به زارع و یک سهم به مالک می رسد یا بالعکس، (فرهنگ فارسی معین)، با الغاء مالکیتهای عمده و تقسیم زمین های مزروعی اکنون این رسم از میان رفته است
لغت نامه دهخدا
کوت
شهری بوده است از آشور به مسافت 15میلی شمال شرقی بابل و در آنجا خشتی از زمان نبوکدنصر باقی است و اسم این شهر بر آن نوشته شده است، (از قاموس کتاب مقدس)
کوت الحواشم، دهی از بخش حومه سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان قصبۀ نصار است که در بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان واقع است و 300 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان مینوحی است که در بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان ده ملای بخش هندیجان است که در شهرستان خرمشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کوت
کود که بدان کشت را نیرو دهند، (ناظم الاطباء)، کود، رشوه، نیرو، بار، انبار، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کود شود،
مجموع، انباشته، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوت کردن شود، پر، با برآمدگی از لب ظرف، مقابل سیله، فوق پری: یک کاسه کوت برنج، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کوت
قلعه، (تحقیق ماللهند ص 157)، به زبان هندی قلعه را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قلعه، حصار، (فرهنگ فارسی معین)، دژ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به جزیره هرمز راه یافته، کوت - که عبارت از قلعه است - ترتیب داده مسکن گرفتند، (عالم آرای عباسی ص 64 از فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوتوال شود
لغت نامه دهخدا
کوت
کود که بدان کشت را نیرو دهد، نیرو
تصویری از کوت
تصویر کوت
فرهنگ لغت هوشیار
کوت
یکی از پنج سهمی که برحسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود
تصویری از کوت
تصویر کوت
فرهنگ فارسی معین
کوت
قلعه، حصار
تصویری از کوت
تصویر کوت
فرهنگ فارسی معین
کوت
کفل و سرین آدمی
تصویری از کوت
تصویر کوت
فرهنگ فارسی معین
کوت
کود، مجموع، انباشته
تصویری از کوت
تصویر کوت
فرهنگ فارسی معین
کوت
ذخیره، انباشته شده، روی هم انباشته شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکوت
تصویر سکوت
ساکت شدن، خاموش شدن، آرام شدن، خاموشی، در موسیقی بخشی از یک میزان که ساز نواخته نمی شود یا خواننده نمی خواند ولی زمان آن رعایت می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَوْ تَ)
کبوتر باشد و عربان حمام گویند. (برهان) (آنندراج). به معنی کبوتر است و آن را کپتر و کفتر نیز گویند و کوتر دری و تبری آن است. (انجمن آرا) :
روح ازپی آبروی خود را
خلد ازپی رنگ و بوی خود را
دست آب ده مجاورانش
ارزن ده برج کوترانش.
خاقانی (تحفهالعراقین، از آنندراج).
وآنگاه چو عنکبوت و کوتر
دزبان و رقیبشان به هر در.
خاقانی.
و رجوع به کبوتر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
نام ناحیتی است از آن آنسوی رودیان به گیلان. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 149). شهرکی است از نواحی گیلان و هبهاﷲ بن ابی المحاسن بن ابی بکر جیلانی ابوالحسن - یکی از زهاد دقیق النظر در ورع و اجتهاد - بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). کوتم از اقلیم چهارم است و در کنار دریا افتاده است و بندرگاه کشتی که از گورگان و طبرستان و شیروان از آنجابیرون می آید و حاصل عظیم دارد. (نزهه القلوب). بندرگاه کوچکی بود در کنار مصب سفیدرود. کهدم. کوهدم. (فرهنگ فارسی معین) : و او (خداوند جلال الدین حسن بن... بزرگ امید) چهار دختر از امرای جیلانات بخواست. از دختر امیرۀ کوتم علاءالدین متولد شد. (تاریخ گزیدۀ چ نوایی ص 525)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کتل. تپه. گردنه. (فرهنگ فارسی معین) : از کوتل کیالان که راهی است در نهایت صعوبت... روانه شدند. (عالم آرا ص 501 از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کتل شود، علمی که پیشاپیش دسته های عزاداری ایام محرم و صفر حرکت دهند و آن مرکب است از چوبی بلند که قسمت فوقانی آن را با استوانه ای که از پارچه های نخی یا ابریشمی رنگارنگ پوشانده اند و بر فراز آن پنجه مانندی نصب و آن را تزیین کنند. و رجوع به کتل شود، مرکب سواری خاص. این لفظ ترکی است. (آنندراج) (غیاث) ، اسب یدکی. اسب یدک. نوبتی. جنیبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شرابی که بر کوتلان بار بود
تلف شد ضرورت که ناچار بود.
نزاری قهستانی (دیوان چ روسیه ص 65)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
خاموش شدن، خاموشی
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست با پرواز عالی و با استقامت که از سار بزرگتر ولی از کبک کوچکتر است و خود راسته مشخصی را در بین پرندگان بوجود میاورد که بنام راسته کبوتران نامیده میشود و شامل تمام گونه های مختلف کبوتر ها میگردد. منقار کبوتر ان ضعیف و در قاعده بر آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتل
تصویر کوتل
((کُ تَ))
تپه، گردنه، علمی که پیشاپیش دسته های عزاداری ایام محرم و صفر حرکت دهند و آن مرکب است از چوبی که با پارچه های رنگارنگ یا ابریشمی آن را تزیین کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
((سُ))
خاموش شدن، خاموشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
خاموشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
Silence, Quietness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
tranquillité, silence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کبوتر، کبوتر جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
سربالایی، تپه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
Ruhe, Stille
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
тишина , тиша
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
cisza
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
安静 , 沉默
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
quietude, silêncio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
tranquillità, silenzio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
quietud, silencio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
тишина
دیکشنری فارسی به روسی