جدول جو
جدول جو

معنی کوبسن - جستجوی لغت در جدول جو

کوبسن
زدن، زدن ناگهانی، کتک زدن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوبن
تصویر کوبن
چکش، پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، پکوک
فرهنگ فارسی عمید
ظرفی مانند کفۀ ترازو که با برگ خرما یا نی بافته می شود و در کارگاه روغن گیری دانه های کوفته شده را در آن می ریزند و زیر فشار می گذارند تا روغن آن بیرون آید، چوب گازران
فرهنگ فارسی عمید
بالش کوچک تزیینی که برای تکیه دادن روی مبل یا کاناپه گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
چیزی بود که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنند و در تنگ تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید، (لغت فرس اسدی)، ظرفی باشد مانند کفۀ ترازو که از برگ خرما یا از نی بافند و به عربی معدل گویند و استادان روغن گیر مغزهای کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر نهندتا روغن از آن برآید و تنگ تیر شکنجۀ عصاری را گویند، (برهان)، آلتی است روغنگران را که مانند کفۀ ترازو باشد و آن را از برگ خرما بافند و عصاران تخم راکوفته در آن کنند و در تنگ تیر نهند تا به زور فشرده شود و روغن از آن بیرون آید و تنگ تیر شکنجۀ عصاری را گویند، (از آنندراج)، آوندی مانند کفۀ ترازو از نی یا برگ خرما که عصاران در آن مغزهای نیم کوفته را ریخته در تنگ نهند، (از ناظم الاطباء) :
بازگشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به گونۀ کوبین،
خجسته (از لغت فرس چ اقبال ص 364)،
من به نزدیک او شدم پنهان و از وی کوبین بافتن بیاموختم و هر روز ... به صحرا برون شدمی و دوخ بیاوردمی و کوبین بافتمی، (اسرار التوحید)، القفعه، کوبین و زنبیل روغن گران، (مهذب الاسماء)، از دو شاهد چنین استنباط می شود که کوبین ظاهراً حصیری نیز بوده است که برای جلوگیری از صدمۀ آفتاب بالای چشم یا جلو کلاه می گذاشته اند:
نیکو ببین که روی کجا داری
یکسو بکن ز چشم خرد کوبین،
ناصرخسرو،
از پس خویشم چو شتر می کشید
چشم به کوبین و گرفته زمام،
ناصرخسرو،
مرحوم دهخدا در یادداشتی پس از ذکر این دو بیت آرد: آیا کوبین آفتاب گردان یعنی لبۀ جدا بود که در سفرها به جلو کلاه می نهادند تا چشم را آفتاب آسیب نکند؟، کدین گازران باشد، (لغت فرس اسدی)، چکش و میخکوب و کدین، (ناظم الاطباء)، کدین گازران، (فرهنگ فارسی معین) :
وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیرکوبین زرنگ،
حکیم غمناک (از لغت فرس چ اقبال ص 386)
لغت نامه دهخدا
کوبنده،
در حال کوبیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر نیک محضر فرستاد کس
در توبه کوبان که فریاد رس،
سعدی،
- کوبان کوبان، در حال کوبیدن و به شتاب درنوردیدن:
از جور سپهر سبزه وار این دل
کوبان کوبان به اسفرایین آمد،
؟ (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 143)،
، رقص کنان و پای کوبان:
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید،
عنصری،
- پای کوبان، رقص کنان، (ناظم الاطباء)، در حال پای کوبی و پای کوبیدن، و رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های اصفهان است، ابن منده گوید: از نواحی خان لنجان و ناحیتی بزرگ و دارای دکانها و مردم بسیار است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چکش آهنگران و مسگران باشد و به عربی مطراق خوانند و آن دو قسم می باشد، یکی مربع و آن را پتک و دیگری دراز و آن را گزینه گویند. (برهان). آلت کوبیدن مسگران و آهنگران مانند چکش و رشیدی گفته، آنچه گرداست آن را پتک و آنچه دراز است کوبن گویند. (آنندراج). مطراق و چکش مسگران و آهنگران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آلتی است مانند کفه ترازو که از برگ خرما یا ازنی سازند و استادان روغنگر و عصار مغز های کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر (تیر شکنجه عصاری) نهند تا روغن آن بر آید معدل: باز گشای ای نگار، چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبه کوبین، کدین گازران: وانگهی فرزند گازر گازری ساز دز تو شوید کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد: یکی مربع که آنرا پتک خوانند و دیگری دراز و آنرا کدینه گویند مطراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسن
تصویر کوسن
زیر سری، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبن
تصویر کوبن
((بِ یا بَ))
چکش آهنگران و مسگران و آن دو قسم باشد، یکی مربع که آن را پتک خوانند، دیگری دراز و آن را کدینه گویند، مطراق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوسن
تصویر کوسن
((سَ))
بالش، بالشتک
فرهنگ فارسی معین
زدن، کسی را مورد حمله قرار دادن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری نداشتن، نخواستن
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی