جدول جو
جدول جو

معنی کواکبی - جستجوی لغت در جدول جو

کواکبی
(کَ کِ)
عبدالرحمن بن احمد الکواکبی (1265- 1320 ه. ق.) ملقب به سیدالفراتی از علمای اجتماعی و از رجال اصلاح طلب اسلامی بود. در حلب تولد یافت و در همانجا به کسب دانش پرداخت روزنامۀ ’شهبا’ را تأسیس کرد ولی از طرف دولت توقیف گردید وسپس مناصب عدیده ای به او محول شد اما دشمنان اصلاحات به کینه توزی برخاستند و از او سعایت کردند تا زندانی شد و همه دارایی خود را از دست داد. آنگاه به مصر رفت و در کشورهای عربی و شرق آفریقا و بعضی از شهرهای هندوستان به سیاحت پرداخت و سرانجام در مصر اقامت گزید تا درگذشت. برخی از آثار او عبارتند از: ’ام القری’ و ’طبایع الاستبداد’. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 485)
محمد بن ابراهیم. از مشایخ و عرفای مشهور قرن نهم شام است که در علوم منقول نیز رتبتی عالی داشته است. به سال 897 ه. ق. در حلب درگذشت و در جوار مسجد مشهور به جامع کواکبی به خاک سپرده شد. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتابی
تصویر کتابی
نوشتاری مانند مثلاً سخن کتابی،
دارای شکل تخت و کتاب مانند مثلاً باتری کتابی،
ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مکعب مستطیل برای نوشیدنی های الکلی، بغلی، کنایه از کنار هم و بدون فاصله،
در فقه غیرمسلمان معتقد به یکی از کتاب های آسمانی، اهل کتاب،
کتابی زدن مثلاً کنایه از نوشیدن شراب از شیشۀ کتابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واجبی
تصویر واجبی
ماده ای که برای از بین بردن موی بدن به کار می رود، نوره، داروی نظافت، وظیفه، مستمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواکب
تصویر کواکب
کوکب ها، ستاره ها، نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شوند، جرم ها، کوکبه ها، نجمه ها، استاره ها، ستارها، نجم ها، تاراها، اخترها، نیّر ها، در علم زیست شناسی گلی زینتی ها، پرپر ها و به رنگ های سرخ ها، زردها، سفید ها و بنفش که از طریق پیاز زیاد می شود ها، کنایه از اشک ها، کنایه از میخ تزئینی شمشیرها، جمع واژۀ کوکب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابی
تصویر خوابی
خابیه، خم، خمره، سبو
فرهنگ فارسی عمید
خلاء و در میان چیزی نداشتن و میان تهی بودن، مجازاً غرور و تکبر، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
سیر کردن با دیگران و یا پیشی گرفتن ایشان را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی در موکب او رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سوار گردیدن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). سوار شدن با کسانی. (ناظم الاطباء) ، پیوسته بودن به کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). مواظبت کردن بر کاری و پیوسته در آن کار بودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراخ رفتن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ بَ)
ماده شتری که با جماعت شترسواران همراهی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماده شتر فراخ گام و شتابرو تیزرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
صاحب جهاز و خداوند کشتی و صاحب اراده و اراده ران. (ناظم الاطباء). صاحب مرکب. متصدی مرکب. منسوب است به مراکب. رجوع به مرکب و مراکب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
منسوب است به ابوالشوارب. و او محمد ابوالحسن بن عبدالله بن علی بن محمد بن عبدالملک بن ابوالشوارب بغدادی است و در سال 328 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان آتابای که در بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ / کِ)
کناسی. (فرهنگ فارسی معین). عمل کودکش. رجوع به کودکش شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ بی یِ)
دهی است. (از معجم البلدان). و منه المثل: ’دعوا دعوه کوکبیه’ و اصل آن چنان است که عاملی بر مردم آنجا ستم روا داشت، ایشان وی را نفرین کردند و او مرد، و این مثل سایر شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کابوس. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کابوس شود
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
پست بالا. (منتهی الارب). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). کوتاه قد. قصیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرحوم دهخدا در یادداشتی آرند: ’در بیت ذیل عمعق آیا کلاهوی است، در شاهنامه دیده شود. آیا کلاهوی اعور بوده ؟’
خری زیر من چون خبز دوک لیکن
بر او من چنان چون کلاکوی اعور.
عمعق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شاید این کلمه مصحف کاغو یاکلاوو = کلاهو + ی (حرف بیان حرکت کسرۀ اضافه) است. و رجوع به کلاوو و کلاهو و کلاکموش شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ / کِ)
عمل کراکش. کرایه کشی. رجوع به کراکش و کرایه کشی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ بی ی)
قوأب: اناء قوأبی. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به قوأب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
از صوفیه و علما و فقهای قرن یازدهم هجری و نام او ملا ابراهیم است، وی نخست در زادگاه خویش، حلب به کسب دانش پرداخت و سپس برای تحصیل علم به استامبول رفت و در سال 1039 به قضای مکه منصوب و با کشتی روانۀحجاز شد ولی در حوالی جده از کشتی به دریا افتاد و غرق گردید و او را بدان جهت کواکبی گفتند که جد او محمد بن ابراهیم در بدایت حال به صنعت آهنگری امرار معاش می کرده و بیشتر نوعی از مسمار می ساخته که آن را در عرف مردم آن نواحی کواکبی می نامند و سلسله و اولاد او را نیز بنی الکواکبی نامند. این خاندان طایفۀ بزرگی است از اهل فضل و ریاست و دارای طریقتی مشهور به طریقت اردبیلیه که به جد عالی شان شیخ صفی الدین اسحاق اردبیلی (جد صفویه) منسوب است. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان بخش حومه شهرستان قوچان است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوه معروفی است و از سنگهای آن آسیاب می سازند. (از معجم البلدان). کوهی است که از آن آسیاسنگ سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
جمع واژۀ کوکب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کوکب به معنی ستارگان بزرگ. (آنندراج). ستارگان. اختران. نجوم. انجم. روشنان فلک. و رجوع به کوکب شود: چون کوکبی برو پیوندد از آن کواکب که میان ایشان دوستی است، دستش گرفته دارد. (التفهیم ص 488). و گروهی هست که چون قمر وحشی السیر باشد. بودن او به حدهای کواکب اندر آن برج به جای اتصال بر ایشان نهد. (التفهیم ص 492). گروهی دیگرشش درجه گفتند زیرا که این پنج یک برج است و پنج یک برج مقدار معتدل است حدود کواکب را. (التفهیم ص 479). خدای تعالی قوتی به پیغمبران داده است و قوت دیگر به شاهان... و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد. (تاریخ بیهقی).
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب
ما را ز چه رانده است بر این گوی مغبر.
ناصرخسرو.
چو سیر کواکب بدین گونه دیدم
براندام نجیب ازمقام مصائب.
امیرمعزی.
چون آثار این کواکب در اقطار این عناصر تأثیر کرد... این جمادات پدید آمد. (چهارمقاله). اما علم هیأت علمی است که شناخته شود اندرو... حال آن حرکات که مر کواکب راست و افلاک را. (چهار مقاله). منجم برخاست و ارتفاع بگرفت و کواکب ثابت کرد. (چهار مقاله).
جوابش داد مریم کای جهانگیر
شکوهت چون کواکب آسمان گیر.
نظامی.
زنگ هوا را چو کواکب سترد
جان صبا را به ریاحین سپرد.
نظامی.
کواکب را به قدرت کارفرمای
طبایع رابه صنعت گوهرآرای.
نظامی.
کواکب دید چون در شب افروز
که شب از نور ایشان گشته چون روز.
عطار.
به بزم تو جمعند خورشیدرویان
چو در خانه مه قران کواکب.
امیدی طهرانی.
- کواکب آثار، آنچه آثار کواکب بر آن مترتب است. آنچه آثاری چون کواکب دارد: غبار مواکب کواکب آثارش کحل الجواهر دیدۀ ماه و مهر. (حبیب السیر جزو4 از ج 3 ص 322).
- کواکب ثابته، ستارگانی که ساکن هستندو حرکت نمی کنند. (فرهنگ فارسی معین ذیل ثابت). کواکب ثابته از نظر قدما اجرام بسیطه ای هستند که مرکوز در بخش فلک ثوابت می باشند و سیارات هریک دارای فلکی خاص می باشند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سید جعفر سجادی ص 266). و رجوع به ثابت و ثابته شود.
- کواکب ذوذؤابه، ستارگان دنباله دار. (از تعلیقات و حاشیۀ چهارمقاله چ معین) : و اگر آتشی درو افتد و روشن شود مدوری مستطیل نماید، آن را کواکب ذوذؤابه خوانند. (رسالۀ آثارعلوی خواجه ابوحاتم اسفزاری صص 13- 16 از تعلیقات چهارمقاله چ معین). و رجوع به تعلیقات چهارمقاله شود.
- کواکب سبعه، هفت سیاره که عبارتند از: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زحل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب آنندراج آرد: مرادف آن: آتش هفت مجمره، این هفت نقطه، آباء علوی، روندگان عالم، مشعبدان حقه باز، آتش هفت اژدرها، ترکان چرخ، صاحب سفران افلاک، هفت پیکر، هفت آیت، هفت سلطان، هفت بانو، هفت شمع، اجرام چرخ، رقیبان دشت، رقیبان هفت نام، عاملان دریا و کان است. و رجوع به هفت سیاره شود.
- کواکب سیاره، ستارگانی که گرد خورشید یا ستارۀ دیگر گردش می کنند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیاره شود.
- کواکب مرصوده، یک هزار و بیست و پنج ستارۀ ثوابت اند که اهل هیئت از قواعد رصدآنها را معلوم کرده چهل و هشت صور که بر فلک مرتسم اند از آنها مرکب است، از آن جمله دوازده صور بر نقش منطقهالبروج واقعاند که دوازده بروج مشهوره عبارت ازآن است و بیست و یک صور به جانب شمال منطقهالبروج واقع شده و پانزده صور به جانب جنوب منطقهالبروج. (غیاث اللغات) (آنندراج). 1025 ستارۀ ثابت اند که اهل هیئت از قواعد رصد آنها را تشخیص داده اند و 48 صورت مرتسم بر فلک جزو آنهاست و از آن جمله است 12 صورت منطقهالبروج، 21 صورت در جانب شمال منطقهالبروج واقع است و 15 صورت در جانب جنوب. (فرهنگ فارسی معین).
- کواکب منقضه، شهابها. و رجوع به تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 5شود: از میان خاک و آب و معونت باد و آتش این جمادات پدید آمد چون کوهها... و کواکب منقضه. (چهارمقاله).
، در شواهد ذیل ظاهراًج کوکبه است و آن چوب بلند سرکجی باشد با گوی فولادی صیقل کرده از آن آویخته و آن نیز مانند چتر از لوازم پادشاهی است و آن را پیشاپیش پادشاهان برند. (برهان) (از آنندراج) :
منم از نژاد بزرگان سامان
که بودند شاهان چتر و کواکب.
امیرمعزی.
درفش بنفش سپاه حبش را
روان در رکاب از کواکب مواکب.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
نبیرۀ شیخ بایزید یله و در مشهد زادگاه آبا و اجداد خود زندگی می کند. مطلع زیر از اوست:
کشتی من دل خسته را، ترک کمان ابروی من
تا بازیابم زندگی، تیری بیفکن سوی من.
(از مجالس النفایس ص 111)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ بی ی)
منسوب به خرائب مصر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو کَ)
منسوب به کوکب.
- شمع کوکبی، از شاهد زیر چنین برمی آید که ظاهراً نوعی شمع بوده است:
کونشان شده ست چون لگن شمع کوکبی
وندر جواب این همه لال اند و الکن اند.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بِ جِ)
رجوع به مادۀ قبل و رجوع به واجب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بواجبی
تصویر بواجبی
به بایستگی به درستی چنانکه باید آنطور که شایسته است: (من ذات ترا بواجبی کی دانم ک داننده ذات تو بجز ذات تو نیست) (فخر رازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوابیس
تصویر کوابیس
جمع کابوس، خفتک ها بختک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودکشی
تصویر کودکشی
کناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهکنی
تصویر کوهکنی
عمل کندن کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواکبه
تصویر مواکبه
همسواری، گشت و گذار، پیوسته کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوابی
تصویر بوابی
دربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوابی
تصویر سوابی
جمع سابیاء، زهپوسته ها یارک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواکب
تصویر کواکب
جمع کوکب، یعنی ستارگان بزرگ، نجوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواکب
تصویر کواکب
((کَ کِ))
جمع کوکب، ستارگان
فرهنگ فارسی معین