جدول جو
جدول جو

معنی کواشه - جستجوی لغت در جدول جو

کواشه
(کُشَ)
سر کیر بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). سر حشفۀ کلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کواشه
(کُ / کَ شَ / شِ)
کواسه است که صفت و گونه باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، طرز و روش. (برهان) (آنندراج). طرز و روش و قاعده و قانون. (ناظم الاطباء). و رجوع به کواسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چهارشاخ که کشاورزان خرمن کوبیده شده را با آن بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواره
تصویر کواره
کوار، سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لواشه
تصویر لواشه
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
فرهنگ فارسی عمید
(کِ زَ / زِ)
چوبی که خر و گاو بدان رانند. (برهان). این معنی با کاف فارسی است. (آنندراج). صحیح گوازه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به گوازه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تیزرو گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سبک و کافی و بسند شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). کافی و بسنده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ نا شَ)
بیخ که از آن شاخها برآید. ج، کناشات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیخ و اصلی که از آن شاخه ها و فرع ها روید. ج، کناشات. (ناظم الاطباء). اصول که ازآن فروع منشعب شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ کِ)
نام قلعه ای است در جبال مشرق موصل و آن را در قدیم اردمشت می گفتند. (از معجم البلدان). در قاموس الاعلام ترکی کواش ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(کَ شِ)
جمع واژۀ کاشفه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کاشفه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / زِ)
به معنی اول کواز است که تنگ مسافران باشد. (برهان). به معنی کوزه ای است سرتنگ که مسافران برای خوردن آب با خود دارند. (آنندراج). تنگ آبخوری گردن کوتاه مسافران. (ناظم الاطباء). مصحف کرازه است. (حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کرازه و کراز شود، کشکول چوبین. (انجمن آرا). کچکول چوبین. (آنندراج) :
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با کوازۀ چوبین همی روم.
فاخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ / زِ)
تخم مرغ نیم پخته و معرب آن جوازق است. (برهان) (ناظم الاطباء). رشیدی صحیح این کلمه را ’گوازه’ می داند و معرب آن جوازق مؤید این قول است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به معنی آخر کواژه شود.
- کوازه کردن خایه، نیم بند کردن تخم مرغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
طرز. روش، صفت. گونه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
نوعی از روی بند زنان. (از اقرب الموارد). پارچه ای که زنان با روبند بر سر خود بندند. (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس). پارچه ای که زنان بر سر بندند. (از معجم متن اللغه) ، عمامه. (اقرب الموارد) ، لغتی است در کواره النحل. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
ظرف سفالین. (برهان) (آنندراج). ظاهراً به این معنی مصحف کوازه است. (تعلیقات برهان چ معین). و رجوع به کوازه شود:
پیش مستان بزم وحدت تو
چه کواره چه کاسۀ زرین.
فرید خراسانی (از آنندراج).
، خزف را هم می گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
دویدن سریع. تاختن تند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ رَ)
انگبین با موم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کواره النحل، خم مانندی است از شاخ درخت یا از گل درون تهی تنگ سر برای عسل نهادن زنبوران، یا خانه زنبور که در وی عسل نهد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چیزی است از شاخۀ درخت یا گل با سری تنگ که برای زنبوران سازند. (از اقرب الموارد). ج، کوائر. کوّارات. (منتهی الارب). کندوی زنبور عسل که از گل کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
سبدی باشد چون گهواره که انگور بدان آورند. (صحاح الفرس). به معنی اول کوار است که سبدی باشد که میوه و غیره در آن کنند و بر ستور بار کرده از جایی به جایی برند و به عربی دوخله گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). آن ظرف را به شیرازی لوده گویند. (آنندراج) (جهانگیری). سبد دراز که در آن انگور ودیگر میوه ها کرده هریک را یک لنگه بار خر و مانند آن کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرطال. (بحر الجواهر از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آنگه آرند کشته را به کواره
بر سر بازارشان نهند به زاره.
منوچهری.
وآن کشتگکان سخت کوش نکوشند
پس به کواره فرونهند و بپوشند.
منوچهری.
چون پیر ره نمود ترا، کارکردنی است
بی راهبر کوارۀ بازارگان کشند.
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ نظام).
ای پیرهنت کوارۀ گل
روی تو گل سر کواره.
سید احمد مشهدی (از آنندراج).
و رجوع به کواره و کباره شود، ابری که در شبهای تابستان بر روی هوا پدید آید. (برهان) (ناظم الاطباء). ابری که در شبهای تابستان به هوا پدیدآید گویند: امشب هوا کواره دارد. (آنندراج) ، نزم. (جهانگیری). بژم و آن بخاری باشد تیره و غلیظ ملاصق زمین. (برهان) (ناظم الاطباء) ، خانه زنبور. (جهانگیری) (از برهان). کندوی مگس عسل. (آنندراج) :
آن رخ پر نشان آبله بین
گر ندیدی کوارۀ زنبور.
روحی شارستانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ شِ)
قلابی که بدان چیزی از چاه برآرند. کلاژکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / شِ)
چارشاخ دهقان را گویند. و آن چوبی چند باشد به اندام کف دست. و دسته نیز دارد که دهقانان بدان غلۀ کوفته را بر باد دهند تا از کاه جدا شود و آنرا بعربی مدری خوانند. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). اوشین. چارشاخ دهقانان که افزاری است چوبین وشبیه به دست و دارای دسته. و غلۀ کوفته را بدان برباد دهند تا کاه از دانه جدا شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ)
آنچه ببریدن باقی ماند از درخت رز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آنچه از درخت رز پس از بریدن باقی ماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
آنچه از وی شرم آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، قرابت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رحم. (منتهی الارب) ، قطع رحم، حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاری که در آن گناه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
چوب آستان در خانه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوب زیرین در که فرودین نیز گویند، ضد بلندین. (فرهنگ رشیدی). چوب زیر در. (شرفنامۀ منیری) ، چوبی که پاشنۀ در برآن گردد. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لواشه
تصویر لواشه
پارسی تازی گشته لواشه لوایشه لبیشه ریسمانی برای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواشه
تصویر گواشه
طرز روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویشه
تصویر کویشه
ظرف دوغ و ماست، ظرف ماست و دوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناشه
تصویر کناشه
کناش در فارسی: سریانی تازی گشته جنگ گزیننامه، یاد نامه، بیخشاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماشه
تصویر کماشه
گاز انبر
فرهنگ لغت هوشیار
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن میگردد چوب زیرین در فرودین، مقابل بلندین
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کوار سبد کندو پارسی تازی گشته کوار روسری، دستار کوار: چون پیر ره نمود ترا کار کردنی است بی راهبر کواره بازارگان کشد. (خسرو دهلوی) توضیح در لغت فرس. چا. اق. 514 گواره بدین معنی آمده. انگبین با موم، خم مانندی است از شاخ درخت یا از گل درون تهی تنگ سر برای عسل نهادن زنبوران خانه زنبور که در وی عسل نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواشه
تصویر حواشه
شرمساز، نیاز، نزدیکی ، خویش گسلی (قطع رحم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواشه
تصویر گواشه
((گُ))
طرز، روش، گواش، گواسه، گواس، کواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواده
تصویر کواده
((کِ دَ یا دِ))
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواره
تصویر کواره
((کَ رَ یا رِ))
سبد، زنبیل، کبار، کباره، سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواژه
تصویر کواژه
((کَ ژَ یا ژِ))
طعنه، سرزنش، خوش طبعی، مزاح
فرهنگ فارسی معین