جدول جو
جدول جو

معنی کوآر - جستجوی لغت در جدول جو

کوآر
بز ماده ی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوثر
تصویر کوثر
(دخترانه)
نام چشمه ای در بهشت، نام سوره ای در قرآن کریم که یکی از شأن نزول های آن تولد حضرت فاطمه است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کودر
تصویر کودر
بچۀ گاو و گوزن، گودر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویر
تصویر کویر
زمین شوره زار، سراب، شیر ژیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوار
تصویر کوار
سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولر
تصویر کولر
دستگاهی که برای خنک کردن هوای ساختمان به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزر
تصویر کوزر
خوشۀ گندم که هنگام کوبیدن خرمن خرد نشده باشد، کوزاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوثر
تصویر کوثر
نهری در بهشت، صد و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳ آیه، إنّااعطینا، هر چیز فراوان و متراکم، شخص بزرگ و پرخیر، بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
گندنا و آن سبزیی باشد خوردنی. (برهان). گندنا و کراث. (ناظم الاطباء). گندنا. (آنندراج). کراث. (فهرست مخزن الادویه). کردی، کور. گیلکی، کوار. (حاشیۀ برهان چ معین). تره. سبزی خوردنی. (فرهنگ فارسی معین) ، ابری که در شبهای تابستان کله بندد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
شهری است در سودان. (ابن البیطار ذیل کلمه بشمه). سرزمینی است از کشور سودان واقع در جنوب فزان، عقبه بن عامر آنجا را فتح کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
شهرکی است خوش و خرم و نواحی بسیار دارد و درختستانی عظیم است چنانکه میوه ها را قیمتی نباشد و همه میوه ها آنجا بغایت نیکوست خاصه انار که مانند انار طهرانی است و آبی نیکو و بادام بسیار، و بیشترین حوایج شیراز و آن حدود از آنجا آورندو غلۀ بسیار خیزد و کرباس و حصیر، و هوای آن سرد ومعتدل است و آب آنجا از رود ثکان است و در آن حدود نخجیر بسیار باشد. (فارسنامه ابن البلخی). نام قصبه ای از مضافات شیراز. (برهان). یکی از دهستانهای سه گانه بخش سروستان شهرستان شیراز. از شمال به دهستان قره باغ و دریاچۀ مهارلو، از مشرق به دهستان حومه سروستان، از جنوب به دهستان فرمشکان و از مغرب به ارتفاعات و دهستان سیاخ محدود است. این دهستان در جنوب غربی بخش واقع و هوای آن معتدل است و آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه قره آغاج و چشمه و قنات تأمین می شود. محصولاتش غلات و چغندر وحبوبات و میوه و لبنیات و شغل اهالی باغبانی و گله داری و قالی بافی و جمعیت آن در حدود نه هزار نفر است. از بیست و شش آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مرکز دهستان قریۀ کوار و آبادیهای مهم آن عبارتند از: اکبرآباد، مظفری، نوروزان، تسوح. شوسۀ شیراز به فیروزآباد از این دهستان می گذرد و در ارتفاعات آن طوایف کره کانی بیگی از ایل قشقایی ییلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
سبدی بود بزرگ که باغبانان دارند. (لغت فرس اسدی). سبدی که میوه و انگور و چیزهای دیگر در آن کنند و بر پشت گیرند و از جایی به جایی برند و دو عدد آن را بر یک خر الاغ بار کنند و آن را به عربی دوخله خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کواره:
کوارت بیارم که ورزدشیار (کذا)
نگویم که خاک آور اندر کوار.
اسدی (از لغت فرس).
آن چنان بادی که کمتر چاکرت
زر به دامن بخشد و لعل از کوار.
شمس فخری.
و رجوع به کواره شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دستگاهی که هوای اطاق و سالن را خنک کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ پِ)
دهی از دهستان منکور است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 316 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو بَ)
اسم هندی فلفل است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
بسیار از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غبار بسیار و برهم نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج). غباری که هنگام برخاستن بسیار درهم پیچد. (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارخیر و بسیاردهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مهتر. (منتهی الارب) (آنندراج). سرور بسیارخیر. (از اقرب الموارد) ، اسلام، نبوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیکی بسیار. (ترجمان القرآن) ، فرزندان بسیار. اولاد بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
سورۀ صدوهشتمین از قرآن، مکیه و آن سه آیت است، پس از ماعون و پیش از کافرون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
جویی است در بهشت که از آن جمیع چشمه های بهشت جاری می گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). نهری در بهشت. (از اقرب الموارد) : چشمۀ کوثر. حوض کوثر. نهر کوثر: انا اعطیناک الکوثر (قرآن 1/108) ، ما بدادیم ترا حوض کوثر. (ترجمه تفسیر طبری).
چو روی یار من شد دهر گویی
همی عارض بشوید بآب کوثر.
دقیقی.
آبش همه از کوثر و از چشمۀ حیوان
خاکش همه از عنبر و کافور عجین است.
منوچهری.
یکی قطره زو بر کفم برچکید
کف دست من گشت چون کوثری.
منوچهری.
برنه به کف دستم آن جام چو کوثر
جام دگر آور به کف دست دگر نه.
منوچهری.
گه رستخیز آب کوثر وراست
لوا و شفاعت سراسر وراست.
اسدی.
صحراش منقش همه مانندۀ دیبا
آبش عسل صافی مانندۀ کوثر.
ناصرخسرو.
ای هوشیار مرد چه گویی که آن گروه
هرگز سزای نعمت فردوس و کوثرند.
ناصرخسرو.
در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند.
ناصرخسرو.
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
و آنجا می ناب و شهد و شکر باشد.
(منسوب به خیام).
آب وی آب زمزم و کوثر
خاک وی جمله عنبر و کافور.
(از کلیله و دمنه).
قطرۀ کوثر و قمطرۀ قند
از شکرهای لفظاو اثر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 85).
در لب تو هست از کوثر اثر
در دل خاقانی از آتش نشان.
خاقانی.
به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست
فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 51).
چو طاووسی عقابی بازبسته
تذروی بر لب کوثر نشسته.
نظامی.
چون نمی آید بسر زآن بحر هیچ
پس چراصد چشمه چون کوثر رسید.
عطار.
چون که آب خوش ندید آن مرغ کور
پیش او کوثر نماید آب شور.
مولوی.
عارضش باغی، دهانش غنچه ای
بل بهشتی در میانش کوثری.
سعدی.
بیا ای شیخ و از خم خانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد.
حافظ.
فردا شراب کوثر و حور ازبرای ماست
و امروزنیز ساقی مهروی و جام می.
حافظ
دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه شهرستان نیشابور واقع است و 118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خوشۀ گندم و جوی را گویند که در وقت کوفتن خرمن خرد نشده باشد و بار دیگر بکوبند و آن را به عربی قصاله و قصامه خوانند (برهان) (آنندراج). در یزدی ’کوزاره’، گندم از خوشه بیرون نیامده. (حاشیۀ برهان چ معین) ، غربیلی که آهک و سنگریزه را بدان غربیل کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پادشاهی است یا عریفی بود مر مهاجرین عبدالله کلابی را. (منتهی الارب). نام پادشاهی و یا سرداری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زمین دامن کوه را گویند. (برهان). در برهان گفته زمین و دامن کوه را گویند، و دو سه خطا کرده اول اینکه کاف فارسی است نه تازی دوم آنکه کاف و واونیست ’کاف و را’ است... (انجمن آرا). مصحف کردر. (حاشیه برهان چ معین) ، چرم نازکی که آستر موزه و یا کفش کنند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
پوست گوساله را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گودر. گودره. (برهان) ، گوساله را گویند. گودر. (برهان). گودره. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت زند و پازند به معنی امرود باشد و آن میوه ای است معروف که به عربی کمثری خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند امرود. (ناظم الاطباء). هزوارش، کومترا و کومترا (امروت) با کمثری مقایسه شود. بنابراین کومر مصحف ’کومتر’ است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَوْ تَ)
کبوتر باشد و عربان حمام گویند. (برهان) (آنندراج). به معنی کبوتر است و آن را کپتر و کفتر نیز گویند و کوتر دری و تبری آن است. (انجمن آرا) :
روح ازپی آبروی خود را
خلد ازپی رنگ و بوی خود را
دست آب ده مجاورانش
ارزن ده برج کوترانش.
خاقانی (تحفهالعراقین، از آنندراج).
وآنگاه چو عنکبوت و کوتر
دزبان و رقیبشان به هر در.
خاقانی.
و رجوع به کبوتر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کولر
تصویر کولر
دستگاهی که هوای اطاق و سالن را خنک کند، آرام بخش
فرهنگ لغت هوشیار
زمین بی آب و شوره زار باشد و آنرا بعربی قراح گویند، زمین شوره زار و بی آب و گیاه، کویر نمک
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست با پرواز عالی و با استقامت که از سار بزرگتر ولی از کبک کوچکتر است و خود راسته مشخصی را در بین پرندگان بوجود میاورد که بنام راسته کبوتران نامیده میشود و شامل تمام گونه های مختلف کبوتر ها میگردد. منقار کبوتر ان ضعیف و در قاعده بر آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
جویی است در بهشت که از آن جمیع چشمه های بهشت جاری میگردد، چشمه کوثر، هر چیز متراکم و فراوان، خیرکثیر
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه گندم و جوی که در وقت کوفتن خرمن خرد نشده و بار دیگر بکوبند قصاله قصامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوآر
تصویر دوآر
فرانسوی فریز (فریضه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویر
تصویر کویر
((کَ))
زمین وسیع و شوره زار، شیر ژیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوزر
تصویر کوزر
((زَ))
خوشه گندم و جو، غربیل، الک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولر
تصویر کولر
((لِ))
دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن هوای داخل یک فضا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوار
تصویر کوار
سبزی خوردنی، تره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوثر
تصویر کوثر
((کَ ثَ))
بسیار از هر چیز، نام جویی در بهشت
فرهنگ فارسی معین