جدول جو
جدول جو

معنی کهینه - جستجوی لغت در جدول جو

کهینه(کُ نَ / نِ)
کهنه. دیرین. قدیم:
چه آویزی در این چون می ندانی
که دینه ست این مدینه یا کهینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
کهینه
کوچکتر، کوچکترین، انگشت کوچک
تصویری از کهینه
تصویر کهینه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهینه
تصویر بهینه
(دخترانه)
بهترین، خوبترین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوهینه
تصویر کوهینه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهینه
تصویر رهینه
آنچه به گرو گذاشته شده، گروی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمینه
تصویر کمینه
کمتر، کمترین مقدار و میزان، دست کم، مینیمم، حدّاقلّ برای مثال به جان او که گرم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ - ۸۸۲)،
کم ارزش، فرومایه، بعضی به غلط پنداشته اند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تانیث است و به همین جهت آن را دربارۀ زنان به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجینه
تصویر کجینه
منسوب به کج، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهینه
تصویر مهینه
مهین، حداکثر بیشینه مقابل کمینه حداقل: (کمینه طهر پانزده روزاست و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهیانه
تصویر کهیانه
عودالطلیب
فرهنگ لغت هوشیار
کمتر کمترین: بجان او که گرم دسترس بجان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی. (حافظ)، شخص کم اهمیت و اعتبار فرومایه حقیر، نویسنده و شاعر و گوینده بتواضع از خود چنین تعبیر آورد: اگر مرحمت پادشاهانه این کمینه را مهلت بخشد تا بعد از تسکین غلوای خوف و هراس چون سلطان مار دین و دیگر حکام مواضع بدرگاه گردون اشتباه شتابد. توضیح بعضی بخطا کمینه را بسیاق عربی مونث پنداشته اند، حداقل دست کم مقابل مهینه بیشینه. حداکثر: کرد زندانیم برنج و وبال این سخن را کمینه رفت دو سال. (هفت پیکر) کمینه طهر پانزده روز است و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرینه
تصویر کرینه
زن سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاینه
تصویر کاینه
مونث کاین (کاین) :جمع کاینات (کائنات)
فرهنگ لغت هوشیار
گرویی گروگان مونث رهین مرهونه زن گروی زن گروگان جمع رهائن (رهاین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
گزیده و انتخاب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمینه
تصویر کمینه
((کَ نِ))
کمترین، فرومایه، حقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدین، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
((ذِ یِّ))
مؤنث ذهنی. (در علم منطق قضیه ای است که مصادیق و محکوم علیه و موضوع آن در ذهن باشد مانند قضیه «دونقیض با هم جمع نگردند.» موضوع که نقیضان است در ذهن است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
((بِ نِ))
بهین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
اپتیمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمینه
تصویر کمینه
حد اقل، حداقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
Optimal, Optimally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
optimal, de manière optimale
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
óptimo, óptimamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
optimal, secara optimal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
ที่ดีที่สุด , อย่างเหมาะสมที่สุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
optimaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
最佳的 , 最优地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
ottimale, ottimamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
ótimo, de forma ótima
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
optymalny, optymalnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
оптимальний , оптимально
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
optimal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
оптимальный , оптимально
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بهینه
تصویر بهینه
सर्वोत्तम , इष्टतम रूप से
دیکشنری فارسی به هندی