جدول جو
جدول جو

معنی کهیل - جستجوی لغت در جدول جو

کهیل
(کُهََ)
از نامهای عربان است. (منتهی الارب).
- یوم الکهیل، از ایام عرب است. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهیل
تصویر سهیل
(پسرانه)
روشنترین ستاره صورت فلکی سفینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهیلا
تصویر کهیلا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمیل
تصویر کمیل
(پسرانه)
نام پسر زیاد از یاران علی (ع)، نام دعایی است منسوب به کمیل پسر زیاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهیل
تصویر آهیل
(پسرانه)
مرغ انجیرخوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کحیل
تصویر کحیل
ویژگی چشم سرمه کشیده شده، سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیل
تصویر کفیل
ضامن، پایندان، کفالت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیل
تصویر کلیل
عاجز، درمانده، کند، سست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صهیل
تصویر صهیل
شیهه، آواز اسب، بانگ اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهیر
تصویر کهیر
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کهیله. اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه). کهیله. سلیخه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کهیله و سلیخه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام مبارزی بود ایرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام یکی از مبارزان ولایت توران. (از فرهنگ رشیدی). نام پهلوانی تورانی. (از فهرست ولف) :
به دست منوچهر بر میمنه
کهیلا که صد پیل بد یک تنه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
پوست درختی است نازک و تنک مانند شیطرج، و آن را در دواها به کار برند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کهیلا و کهیله اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
جایی است. (منتهی الارب). جایی است در بلاد تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لا)
کسّیلی ̍ کخلّیفی ̍، کهیلی معرب است و آن چوبی است شبیه به روناس سیاه سرخی مایل و تخمش همچو حب الرشاد، و گویند پوست درختی است شبیه سلیخۀ سیاه فربه کن بدن. (منتهی الارب). کسیلی معرب کهیلی است و آن چوبی است شبیه به روناس مایل به سرخی. (از اقرب الموارد). لغت هندی است و معرب آن کسیلی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهیلا و کهیله شود
لغت نامه دهخدا
میانسال دو موی، تننده (ص) مردی که در ریش او مو های سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
آماس و ورمی که در پوست بدن شبیه به آماسی که از برخورد گزنه پدید میاید میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهسل
تصویر کهسل
نادان احمق ابله
فرهنگ لغت هوشیار
کاهگل: کی آن دهان مردم است ک سوراخ مار و کژدم است کهگل دران سوراخ زن کژدم منه بر اقربا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهین
تصویر کهین
کوچکتر، اصغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیل
تصویر مهیل
ترسناک جای ترسناک مکان مخوف
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان کلانسال: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهیل
تصویر صهیل
پارسی تازی گشته شیهه آوای اسپ آوازاسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویل
تصویر کویل
شکوفه بابونه زهر بابونج
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده کامل - و - پاژ نام یکی از پیروان علی (ع) - و - نام ازبایی (دعا) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیل
تصویر کلیل
کند و سست و مانده شده و خیره و گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
همتا و مانند، مثیل، پذیرفتار، ضامن، زعیم، قبول کننده کاری بر خود، متعهد و ضامن و ذمه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کحیل
تصویر کحیل
زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریل
تصویر کریل
یکی از گونه های درخت کبر است که در هند و پنجاب فراوان روید کلیر
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره ایست که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما باخر رسد، ستاره ای است معروف
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهیل
تصویر سهیل
((سُ هَ))
برک، ستاره ای از قدر اول در نیم کره جنوبی آسمان در صورت فلکی «کشتی» یا «سفینه» که در آخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در آن وقت می رسند، و چون در یمن کاملاً مشهود است، آن را سهیل یمن یا سهیل یمانی خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صهیل
تصویر صهیل
((صَ))
آواز اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفیل
تصویر کفیل
((کَ))
ضامن، پذیرفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیل
تصویر کلیل
((کَ))
کند، سست، مانده شده
فرهنگ فارسی معین