کهیچ. (ناظم الاطباء). قلعه ای است معروف قریب به مکران که به کیج و مکران شهرت دارد و از ولایات نزدیک سیستان است، و آن را کهی نیز گویند. و بعضی کهیج را معرب کهی دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کهیچ شود
کهیچ. (ناظم الاطباء). قلعه ای است معروف قریب به مکران که به کیج و مکران شهرت دارد و از ولایات نزدیک سیستان است، و آن را کهی نیز گویند. و بعضی کهیج را معرب کهی دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کهیچ شود
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویژ
زالزالَک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهَج، کِویژ
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
عارضه ای که به سبب آلرژی نسبت به بعضی مواد غذایی، سرم های تزریقی یا داروها به طور ناگهانی به صورت برآمدگی های سرخ رنگ و خارش دار در پوست بدن ظاهر می شود
اسبی را گویند که هر دو پای اوکج باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسب سگ دست را گویند یعنی هر دو دست آن کج باشد. (براهین العجم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی (از براهین العجم)
اسبی را گویند که هر دو پای اوکج باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسب سگ دست را گویند یعنی هر دو دست آن کج باشد. (براهین العجم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی (از براهین العجم)
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
کریچ. کریچه. خانه کوچک باشد مطلقاً. (برهان). مطلق خانه کوچک. (انجمن آرا) (آنندراج) : در جهان فراخ پرنزهت چه کنی آن کریج پروحشت. سنائی. ، خانه کوچکی را گویند که از نی و علف سازند، مانند خانه ای که دهقانان در کنار زراعت و فالیز سازند. (برهان). خانه کوچکی باشد که از نی و علف سازند، چنانکه اکثر دهقانان در کنار راه زراعت خود می سازند. (جهانگیری). کلبه. کومه. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم بروجرد، کولا. کولاد. در تداول مردم قزوین، آله. عاله: درشدند از کریج دهقانی در سفالی شکسته ریحانی. امیرخسرو (از جهانگیری). ، خانه ای که مزارعان بر کنار زراعت سازند و در آن خرمن نهند که از باران محفوظ ماند. (انجمن آرا) (آنندراج). تالاری که بر بالای خرمن و غلۀ ناکوفته سازند تا باران ضایع نکند. کریچ. (برهان) ، پر ریختن جانوران شکاری. کریز. کریزه. (آنندراج). تولک و پر ریختن پرنده را گویند، خصوصاً چرغ و باز و شاهین و امثال آنرا. (برهان). رجوع به کریز شود، پیر منحنی که قوای او فتور یافته باشد. (آنندراج) ، حفره. مغاک. چاله. کریش. (یادداشت مؤلف). کریشک. کریشنگ. کریسنگ. رجوع به کریشک و کریشنگ شود
کریچ. کریچه. خانه کوچک باشد مطلقاً. (برهان). مطلق خانه کوچک. (انجمن آرا) (آنندراج) : در جهان فراخ پرنزهت چه کنی آن کریج پروحشت. سنائی. ، خانه کوچکی را گویند که از نی و علف سازند، مانند خانه ای که دهقانان در کنار زراعت و فالیز سازند. (برهان). خانه کوچکی باشد که از نی و علف سازند، چنانکه اکثر دهقانان در کنار راه زراعت خود می سازند. (جهانگیری). کلبه. کومه. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم بروجرد، کولا. کولاد. در تداول مردم قزوین، آله. عاله: درشدند از کریج دهقانی در سفالی شکسته ریحانی. امیرخسرو (از جهانگیری). ، خانه ای که مزارعان بر کنار زراعت سازند و در آن خرمن نهند که از باران محفوظ ماند. (انجمن آرا) (آنندراج). تالاری که بر بالای خرمن و غلۀ ناکوفته سازند تا باران ضایع نکند. کُریچ. (برهان) ، پر ریختن جانوران شکاری. کریز. کریزه. (آنندراج). تولک و پر ریختن پرنده را گویند، خصوصاً چرغ و باز و شاهین و امثال آنرا. (برهان). رجوع به کریز شود، پیر منحنی که قوای او فتور یافته باشد. (آنندراج) ، حفره. مغاک. چاله. کریش. (یادداشت مؤلف). کریشک. کریشنگ. کریسنگ. رجوع به کریشک و کریشنگ شود
نانی باشد که خمیر آن از دیوار تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، نان بزرگ روغنی را نیز گویند. (برهان). کلیچه. کلوچ. نان روغنی بزرگ. کلوچه. (فرهنگ فارسی معین). نان بزرگ روغنی. (ناظم الاطباء) : کریمی که بر سفرۀ عام دارد کلیج از مه و از کواکب کلیچه. ابوالعلاء گنجوی (از آنندراج). و رجوع به کلیچه شود
نانی باشد که خمیر آن از دیوار تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، نان بزرگ روغنی را نیز گویند. (برهان). کلیچه. کلوچ. نان روغنی بزرگ. کلوچه. (فرهنگ فارسی معین). نان بزرگ روغنی. (ناظم الاطباء) : کریمی که بر سفرۀ عام دارد کلیج از مه و از کواکب کلیچه. ابوالعلاء گنجوی (از آنندراج). و رجوع به کلیچه شود
نام پارسی زعرور احمر است که بستانی باشد نه کوهی، وبعضی کویژ به زای فارسی، مطلق زعرور را دانند. (آنندراج) (انجمن آرا). قسمی زالزالک. زالزالک بری. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوهیج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوهیج شود
نام پارسی زعرور احمر است که بستانی باشد نه کوهی، وبعضی کویژ به زای فارسی، مطلق زعرور را دانند. (آنندراج) (انجمن آرا). قسمی زالزالک. زالزالک بری. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوهیج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوهیج شود
به معنی کوهج است که آلوی کوهی باشد، و به عربی زعرور خوانند، (برهان)، زالزالک، که به تازی زعرور گویند، (ناظم الاطباء)، کوهج، کویج، کویژ، کوهیک (کوهی)، آلوی کوهی، زعرور، (فرهنگ فارسی معین)
به معنی کوهج است که آلوی کوهی باشد، و به عربی زعرور خوانند، (برهان)، زالزالک، که به تازی زعرور گویند، (ناظم الاطباء)، کوهج، کویج، کویژ، کوهیک (کوهی)، آلوی کوهی، زعرور، (فرهنگ فارسی معین)
شادمان. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مطلع شدن. مرادف بو بردن، احساس کردن و درک کردن: هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما ببوی. سعدی. رجوع به بوی شنیدن شود
شادمان. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مطلع شدن. مرادف بو بردن، احساس کردن و درک کردن: هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما ببوی. سعدی. رجوع به بوی شنیدن شود
سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثهحبات خوانند به سبب آنکه دانۀ آن سه پهلو می باشد. (برهان) (آنندراج). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوۀ خرس و ’کیل’ و ’کیلک’ نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یونانی زعرور نامند. (فرهنگ رشیدی). زعرور و ’کیل’ کوهی. (ناظم الاطباء). رجوع به کهیر شود
سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثهحبات خوانند به سبب آنکه دانۀ آن سه پهلو می باشد. (برهان) (آنندراج). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوۀ خرس و ’کیل’ و ’کیلک’ نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یونانی زعرور نامند. (فرهنگ رشیدی). زعرور و ’کیل’ کوهی. (ناظم الاطباء). رجوع به کهیر شود