بادرنگبویه را گویند و آن دوایی است که به فارسی بالنگو خوانند هرکه از برگ و تخم و بیخ آن قدری در خرقه کند و با ابریشم محکم ببندد و با خود نگاه دارد هرکه او را ببیند دوست دارد و محبوب القلوب گردد. (برهان) (آنندراج). بادرنگبویه. (ناظم الاطباء). درخت بنه. رجوع به بادرنگبویه و بنه شود
بادرنگبویه را گویند و آن دوایی است که به فارسی بالنگو خوانند هرکه از برگ و تخم و بیخ آن قدری در خرقه کند و با ابریشم محکم ببندد و با خود نگاه دارد هرکه او را ببیند دوست دارد و محبوب القلوب گردد. (برهان) (آنندراج). بادرنگبویه. (ناظم الاطباء). درخت بنه. رجوع به بادرنگبویه و بنه شود
کبک و چوبینه و شوات. کروانه مؤنث. ج، کراوین، کروان. بالکسر بر غیر قیاس. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب مصباح گوید: کروان پرنده ای است بلندپا و اغبر مانند حمامه و صوتی خوش داردو ابوحاتم در کتاب الطیر گوید: کروان به معنی کبک است و جمع آن کروان است، مانند ورشان که جمع آن ورشان آید. و گفته اند کروان حباری است که همان کرکی باشد. (از اقرب الموارد). چوبینه. جوینه. (زمخشری) (مهذب الاسماء). مرغی است بلندپا خاکی رنگ شبیه به مرغابی که خوش آواز باشد و شب نخسبد. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است بقدر مرغ خانگی بلندپا خوش صوت و در شب نخسبد. ج، کروان. مؤنث آن کروانه است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 72). فیروزآبادی صاحب قاموس آن را به قبج و حجل، یعنی کبک ترجمه می کند و مادۀ آن را کروانه می آورد و بعضی از لغویین عرب آن را حباری می دانند، لکن به گمان من حباری نیست چه در امثال میدانی مثل ذیل مضبوط است: ’الحباری خالهالکروان’ و نیز در کنیه های مصدر به ابن در مطولات ابن الکروان را به شب و ابن الحباری را به روز معنی می کنند و از این دو شاهد پیداست که حباری و کروان دو تا هستند نه یکی. حباری بی شبهه مرغ معروفی است که در فارسی آن را هوبره میگویند، یکی از این دو لفظ از دیگری گرفته شده است، کروان را لغویین فارسی به کاروانک معنی می کنند و در فرانسه کورلیس گویند که شباهت بسیاری به قرالی عرب دارد و هر دو نقل صوت این پرنده و اسم صوت اوست. تأیید دیگری در یکی بودن کورلیس و قرالی آن است که علمای فرنگ در شرح حال آن می نویسند که حازم و مشکل شکار است و آن رااز مرغان بلندپا که مرغان مردابی و نیمه آبی می باشندمی شمارند. در امثال عرب هم ’احزم من قرالی’ آمده است و آن را از مرغان آبی می دانند شباهت صوری میان حباری و کروان با قرالی که چوبینۀ فارسی است سبب شده است که عرب یکی را خالۀ دیگری بنامد و البته بی اعتبار بودن قول فیروزآبادی و دیگر لغت نویسان که کروان رابمعنی کبک دانسته اند آشکار است. (یادداشت مؤلف). - امثال: الحباری خالهالکروان. (یادداشت مؤلف). رجوع به حباری شود. ، حجل. (اقرب الموارد). رجوع به حجل شود، ماهی خوار. (بحر الجواهر). رجوع به ماهی خوار شود
کبک و چوبینه و شوات. کروانه مؤنث. ج، کراوین، کروان. بالکسر بر غیر قیاس. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب مصباح گوید: کروان پرنده ای است بلندپا و اغبر مانند حمامه و صوتی خوش داردو ابوحاتم در کتاب الطیر گوید: کروان به معنی کبک است و جمع آن کِروان است، مانند وَرَشان که جمع آن وِرشان آید. و گفته اند کروان حباری است که همان کرکی باشد. (از اقرب الموارد). چوبینه. جوینه. (زمخشری) (مهذب الاسماء). مرغی است بلندپا خاکی رنگ شبیه به مرغابی که خوش آواز باشد و شب نخسبد. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است بقدر مرغ خانگی بلندپا خوش صوت و در شب نخسبد. ج، کِروان. مؤنث آن کَرَوانَه است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 72). فیروزآبادی صاحب قاموس آن را به قبج و حجل، یعنی کبک ترجمه می کند و مادۀ آن را کروانه می آورد و بعضی از لغویین عرب آن را حباری می دانند، لکن به گمان من حباری نیست چه در امثال میدانی مثل ذیل مضبوط است: ’الحباری خالهالکروان’ و نیز در کنیه های مصدر به ابن در مطولات ابن الکروان را به شب و ابن الحباری را به روز معنی می کنند و از این دو شاهد پیداست که حباری و کروان دو تا هستند نه یکی. حباری بی شبهه مرغ معروفی است که در فارسی آن را هوبره میگویند، یکی از این دو لفظ از دیگری گرفته شده است، کروان را لغویین فارسی به کاروانک معنی می کنند و در فرانسه کورلیس گویند که شباهت بسیاری به قرالی عرب دارد و هر دو نقل صوت این پرنده و اسم صوت اوست. تأیید دیگری در یکی بودن کورلیس و قرالی آن است که علمای فرنگ در شرح حال آن می نویسند که حازم و مشکل شکار است و آن رااز مرغان بلندپا که مرغان مردابی و نیمه آبی می باشندمی شمارند. در امثال عرب هم ’احزم من قرالی’ آمده است و آن را از مرغان آبی می دانند شباهت صوری میان حباری و کروان با قرالی که چوبینۀ فارسی است سبب شده است که عرب یکی را خالۀ دیگری بنامد و البته بی اعتبار بودن قول فیروزآبادی و دیگر لغت نویسان که کروان رابمعنی کبک دانسته اند آشکار است. (یادداشت مؤلف). - امثال: الحباری خالهالکروان. (یادداشت مؤلف). رجوع به حباری شود. ، حجل. (اقرب الموارد). رجوع به حجل شود، ماهی خوار. (بحر الجواهر). رجوع به ماهی خوار شود
دهی از بلوک کلاتۀ دهستان مرکزی بخش میامی که در شهرستان شاهرود واقع است و 650 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) دهی از دهستان کرون که در بخش نجف آباد شهرستان اصفهان واقع است و 484 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) دهی از دهستان براآن که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 101 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از بلوک کلاتۀ دهستان مرکزی بخش میامی که در شهرستان شاهرود واقع است و 650 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) دهی از دهستان کرون که در بخش نجف آباد شهرستان اصفهان واقع است و 484 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) دهی از دهستان براآن که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 101 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
به معنی زین اسب است، (برهان)، در برهان گفته به معنی زین اسب است، (آنندراج) (انجمن آرا)، زین اسب، (ناظم الاطباء)، آنچه از پشت شتر و گاو برآمده هم کوهان می گویند، لیکن به طریق مجاز، (برهان)، آنچه بر پشت شتر و گاو برآید هم بر طریق مجاز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، حدبه و برآمدگی پشت شتر و گاو، (ناظم الاطباء)، برآمدگی وبلندی پشت شتر و بلندی پشت و بلندی شانۀ گاو، (غیاث)، (از: کوه + ان، پسوند نسبت) مقایسه شود با پهلوی ’کئفه’، ’کفک’ (کوه، کوهان)، و مقایسه شود با کردی گوهان (پستان)، (حاشیۀ برهان چ معین)، قسمت برآمدگی پشت شتر و گاو که عبارت از نسج چربی ذخیرۀ حیوان است، (فرهنگ فارسی معین)، حدبی باشد از پشت شتر برآمده و گاومیش و نوعی گاو را، کوزی که بر پشت شتر است، سنام، عریکه، غارب، کتر، جبله، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همان اشتر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش، ناصرخسرو، افزون ز که، کوهان او، از عاج تر دندان او از تیرها مژگان او از نوک سوفارش دهان، امیرمعزی، گر چو تیغ آفتاب آن تیغ بر کوهی زنی کوه تا کوهان گاو آن زخم را نبود حجاب، سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ناقه را چون ماه بر کوهان بود نام چرخ مشتری فالش کنم، خاقانی، برای توشۀ شب خوشۀ ثریا را فلک ز گوشۀ کوهان ثور کرد آونگ، ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کوهان اشتر، کف الخضیب: و گروهی مر کف الخضیب را کوهان اشتر خوانند، (التفهیم)، رجوع به کف الخضیب شود، - کوهان ثور، برآمدگی پشت گاو را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، - ، به معنی پروین هم هست و آن چند ستارۀ کوچک باشد که به منزلۀ کوهان است در ثور و آن یکی از منازل قمر است و به عربی ثریا خوانند، (برهان) (آنندراج)، پروین یعنی چند ستارۀ کوچک در برج ثور که به منزلۀ کوهان آن است و به تازی ثریا گویند، (ناظم الاطباء)، ثریا، پروین، پرن، پرو، نرگسۀ چرخ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به معنی زین اسب است، (برهان)، در برهان گفته به معنی زین اسب است، (آنندراج) (انجمن آرا)، زین اسب، (ناظم الاطباء)، آنچه از پشت شتر و گاو برآمده هم کوهان می گویند، لیکن به طریق مجاز، (برهان)، آنچه بر پشت شتر و گاو برآید هم بر طریق مجاز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، حدبه و برآمدگی پشت شتر و گاو، (ناظم الاطباء)، برآمدگی وبلندی پشت شتر و بلندی پشت و بلندی شانۀ گاو، (غیاث)، (از: کوه + ان، پسوند نسبت) مقایسه شود با پهلوی ’کَئُفه’، ’کفک’ (کوه، کوهان)، و مقایسه شود با کردی گوهان (پستان)، (حاشیۀ برهان چ معین)، قسمت برآمدگی پشت شتر و گاو که عبارت از نسج چربی ذخیرۀ حیوان است، (فرهنگ فارسی معین)، حدبی باشد از پشت شتر برآمده و گاومیش و نوعی گاو را، کوزی که بر پشت شتر است، سنام، عریکه، غارب، کتر، جبله، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همان اشتر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش، ناصرخسرو، افزون ز که، کوهان او، از عاج تر دندان او از تیرها مژگان او از نوک سوفارش دهان، امیرمعزی، گر چو تیغ آفتاب آن تیغ بر کوهی زنی کوه تا کوهان گاو آن زخم را نبود حجاب، سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ناقه را چون ماه بر کوهان بود نام چرخ مشتری فالش کنم، خاقانی، برای توشۀ شب خوشۀ ثریا را فلک ز گوشۀ کوهان ثور کرد آونگ، ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کوهان اشتر، کف الخضیب: و گروهی مر کف الخضیب را کوهان اشتر خوانند، (التفهیم)، رجوع به کف الخضیب شود، - کوهان ثور، برآمدگی پشت گاو را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، - ، به معنی پروین هم هست و آن چند ستارۀ کوچک باشد که به منزلۀ کوهان است در ثور و آن یکی از منازل قمر است و به عربی ثریا خوانند، (برهان) (آنندراج)، پروین یعنی چند ستارۀ کوچک در برج ثور که به منزلۀ کوهان آن است و به تازی ثریا گویند، (ناظم الاطباء)، ثریا، پروین، پرن، پرو، نرگسۀ چرخ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ده کوچکی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقعدر 25 هزارگزی شمال باختری درمیان. دامنه، معتدل، دارای 15 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ده کوچکی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقعدر 25 هزارگزی شمال باختری درمیان. دامنه، معتدل، دارای 15 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
قبیله ای است از یمن که از اولاد کهلان بن سبا هستند. (منتهی الارب). نام قبیله ای از تازیان یمن. (ناظم الاطباء). قبیلۀ دوم از قحطانیان، و آنان فرزندان کهلان بن سباء هستند و همه شاخه های آن از زید بن کهلان منشعب گردیده است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 318). نام یکی از هفت قبیلۀ سباء. رجوع به سباء و رجوع به کتاب صبح الاعشی شود
قبیله ای است از یمن که از اولاد کهلان بن سبا هستند. (منتهی الارب). نام قبیله ای از تازیان یمن. (ناظم الاطباء). قبیلۀ دوم از قحطانیان، و آنان فرزندان کهلان بن سباء هستند و همه شاخه های آن از زید بن کهلان منشعب گردیده است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 318). نام یکی از هفت قبیلۀ سباء. رجوع به سباء و رجوع به کتاب صبح الاعشی شود
قسمت برآمدگی پشت شتر و گاو که عبارت از نسج چربی ذخیره یی حیوان است: افزون ز که کوهان او از عاج تردندان او از تیر ها مژگان او از نوک سو فارش دهان. یا کوهان ثور. برآمدگی پشت گاو، پروین ثریا
قسمت برآمدگی پشت شتر و گاو که عبارت از نسج چربی ذخیره یی حیوان است: افزون ز که کوهان او از عاج تردندان او از تیر ها مژگان او از نوک سو فارش دهان. یا کوهان ثور. برآمدگی پشت گاو، پروین ثریا
پارسی تازی گشته کاروانک چکرنه در برخی از واژه نامه ها (کبک) امده کبک، پرنده ایست از راسته پا بلندان که در حدود 12 گونه آن در سراسر کره زمین میزیند. این پرنده دارا جثه ای متوسط (باندازه یک سار) است و رنگ پر هایش زرد مخلوط با خرمایی و خاکستر یست
پارسی تازی گشته کاروانک چکرنه در برخی از واژه نامه ها (کبک) امده کبک، پرنده ایست از راسته پا بلندان که در حدود 12 گونه آن در سراسر کره زمین میزیند. این پرنده دارا جثه ای متوسط (باندازه یک سار) است و رنگ پر هایش زرد مخلوط با خرمایی و خاکستر یست