اسم فارسی تبن است که نیز به فارسی کاه نامند. (فهرست مخزن الادویه). در فرهنگ مخزن الادویه گفته اسم پارسی تبن است که کاه باشد. (از آنندراج) (انجمن آرا). کاه = که. تبن. کاه. (فرهنگ فارسی معین)
اسم فارسی تبن است که نیز به فارسی کاه نامند. (فهرست مخزن الادویه). در فرهنگ مخزن الادویه گفته اسم پارسی تبن است که کاه باشد. (از آنندراج) (انجمن آرا). کاه = که. تبن. کاه. (فرهنگ فارسی معین)
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، ملاز، ملازه، لهات، کنج چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون، برای مثال باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
زَبانِ کوچَک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، مَلاز، مَلازِه، لَهات، کَنج چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون، برای مِثال باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
جا، پسوند متصل به واژه به معنای محل مثلاً آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده، خانه، محل اقامت، برای مثال چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶ - ۱۱۴۷)
جا، پسوند متصل به واژه به معنای محل مثلاً آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده، خانه، محل اقامت، برای مِثال چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶ - ۱۱۴۷)
سر انسان یا حیوان، سر، نوک، کنایه از عقل، ذهن، ضمیر، صفت، کنایه از باهوش، با استعداد مثلاً عجب آدم کله ای بود!، در علم زیست شناسی قسمتی از سبزی که به ساقه یا ریشه متصل است مثلاً کلۀ بادنجان، واحد شمارش بعضی اشیا به ویژه اشیای خوراکی مثلاً دو کله سیر، در علم زیست شناسی استخوان سر، جمجمه کله پا شدن: به سر درآمدن، از پا درآمدن، سرنگون شدن
سر انسان یا حیوان، سر، نوک، کنایه از عقل، ذهن، ضمیر، صفت، کنایه از باهوش، با استعداد مثلاً عجب آدم کله ای بود!، در علم زیست شناسی قسمتی از سبزی که به ساقه یا ریشه متصل است مثلاً کلۀ بادنجان، واحد شمارش بعضی اشیا به ویژه اشیای خوراکی مثلاً دو کله سیر، در علم زیست شناسی استخوان سر، جمجمه کله پا شدن: به سر درآمدن، از پا درآمدن، سرنگون شدن
بوی دهان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، بوی خوش. (آنندراج). رجوع به نکهت شود، اسم است از نکه. (از متن اللغه). یک بار تنفس کردن با بینی. (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نکه شود
بوی دهان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، بوی خوش. (آنندراج). رجوع به نکهت شود، اسم است از نَکْه. (از متن اللغه). یک بار تنفس کردن با بینی. (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نَکْه شود