- کهه
- کاه تبن
معنی کهه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نکهت در فارسی بوی خوش، بوی دهان
گوی، گویال
هر قسمت ده تائی از چیزی
بدست آوردن نتیجه از در آمیختن نر و ماده نتایج تخم گیری
طرف و جانب، کرانه
آواز اسب بانگ اسب
دیرینه، فرسوده، کنانه
فضله، براز، غایط، سرگین
انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
بچۀ چهارپا به ویژه الاغ یا اسب
بزغالۀ شیرمست، بزغالۀ شیرخوار
پرده، سراپرده، روپوش، پشه بند
کله بستن: پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن،برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶) ، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
کلۀ خضرا: کنایه از آسمان
کلۀ نیلوفری: کنایه از آسمان
کله بستن: پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن،
کلۀ خضرا: کنایه از آسمان
کلۀ نیلوفری: کنایه از آسمان
کهنه، دیرین، دیرینه، قدیم، بزرگ
کچه، انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
اصل، گوهر، حقیقت، پایان، نهایت چیزی
غوزه و غلاف پنبه، غلاف خشخاش، کوکنار
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، ملاز، ملازه، لهات، کنج
چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون،برای مثال باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون،
مادۀ سفید یا زرد رنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل می شود
چرک و کثیفی به ویژه در دست و پا
چرک و کثیفی به ویژه در دست و پا
کجک، هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج، قلاب چنگک، میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست می گیرند
سایه بان بالای در، سقف یا پوشش بالای در خانه
خطی که با قلم دیگر بکشند، تنگ چهارپایان، گدا
نابینا شدن، کور شدن، کوری، در پزشکی شب کوری
کراهت، ناپسند داشتن، ناخوش داشتن، ناراضی بودن، زشتی، در فقه اولی بودن ترک عملی در حالی که انجام آن هم منع نشده
اسبی که رنگش سرخ مایل به سیاهی باشد، اسب قهوه ای رنگ
هر جسم مستدیر، گوی مثلاً کرۀ زمین، در علم نجوم سیاره
کلاه، پوششی برای سر از جنس پارچه، پوست یا نمد، پوشش سر
سر انسان یا حیوان، سر، نوک، کنایه از عقل، ذهن، ضمیر، صفت،
کنایه از باهوش، با استعداد مثلاً عجب آدم کله ای بود!،
در علم زیست شناسی قسمتی از سبزی که به ساقه یا ریشه متصل است مثلاً کلۀ بادنجان،
واحد شمارش بعضی اشیا به ویژه اشیای خوراکی مثلاً دو کله سیر،
در علم زیست شناسی استخوان سر، جمجمه
کله پا شدن: به سر درآمدن، از پا درآمدن، سرنگون شدن
کنایه از باهوش، با استعداد مثلاً عجب آدم کله ای بود!،
در علم زیست شناسی قسمتی از سبزی که به ساقه یا ریشه متصل است مثلاً کلۀ بادنجان،
واحد شمارش بعضی اشیا به ویژه اشیای خوراکی مثلاً دو کله سیر،
در علم زیست شناسی استخوان سر، جمجمه
کله پا شدن: به سر درآمدن، از پا درآمدن، سرنگون شدن
جا، پسوند متصل به واژه به معنای محل مثلاً آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده، خانه، محل اقامت، برای مثال چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶ - ۱۱۴۷)
تل، پشته، بلندی و برآمدگی چیزی، برآمدگی جلو و عقب زین اسب، موج آب، نهیب، حمله، برای مثال چو در معرکه برکشم تیغ تیز / به کوهه کنم کوه را سنگ ریز (نظامی۵ - ۷۹۴)
کاهن ها، روحانیان مسیحی یا یهودی، روحانی اقوام باستان مانند بابلیان ها و مصریان ها، غیب گوها، جمع واژۀ کاهن
برنج پختۀ بی روغن که آب آن را با آبکش نگرفته باشند، دم پخت، دم پختک
ظرفی چوبی که برای کارهای ساختمانی در آن خاک یا گل می ریزند
ساقه های خشک شده و کوبیدۀ گندم یا جو که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، که
پسوند متصل به واژه به معنای کاهنده مثلاً جان کاه
پسوند متصل به واژه به معنای کاهنده مثلاً جان کاه