گیاهی است که در دواها به کار آید و آن مدر و ملین و مسخن و مهیج باه بود. (فرهنگ رشیدی). رستنی و دارویی باشد که در دواها نیز به کار برند و به عربی جرجیر گویند، ادرار آورد و ملین و مسخن و مقوی باه باشد. (برهان) (آنندراج). تره تیزک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
گیاهی است که در دواها به کار آید و آن مدر و ملین و مسخن و مهیج باه بود. (فرهنگ رشیدی). رستنی و دارویی باشد که در دواها نیز به کار برند و به عربی جرجیر گویند، ادرار آورد و ملین و مسخن و مقوی باه باشد. (برهان) (آنندراج). تره تیزک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
کهل گردیدن، و کاهل اسم فاعل است از آن، و یا ثلاثی مجرد آن، فعل مرده ای است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). صاحب منتهی الارب در ذیل اکتهال آرد: کهل گردیدن و دومو شدن، و هکذا قالوا و لایقال کهل من المجرد
کهل گردیدن، و کاهل اسم فاعل است از آن، و یا ثلاثی مجرد آن، فعل مرده ای است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). صاحب منتهی الارب در ذیل اکتهال آرد: کهل گردیدن و دومو شدن، و هکذا قالوا و لایقال کهل من المجرد
درختی جنگلی در لاهیجان، و نام دیگر آن لارک و لرک است. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچی یا کوچ، در لاهیجان و دیلمان و شهسوار، کهل در رامسر، ’سیاکهل’، در مازندران و گرگان، لرک و لارک و در مینودشت، قرقره. (جنگل شناسی ساعی ص 186)
درختی جنگلی در لاهیجان، و نام دیگر آن لارک و لرک است. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچی یا کوچ، در لاهیجان و دیلمان و شهسوار، کُهُل در رامسر، ’سیاکهل’، در مازندران و گرگان، لرک و لارک و در مینودشت، قرقره. (جنگل شناسی ساعی ص 186)
نام شاعری است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و زن او مسماه به ام الحدید است. (تاج العروس) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ح دد’ شود
نام شاعری است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و زن او مسماه به ام الحدید است. (تاج العروس) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ح دد’ شود
خردل بوستانی باشد. گویند اگر آب آن را بگیرند و در پای درخت انار ترش بریزند انار آن درخت شیرین گردد. و بعضی گویند تره تیزک است که به زبان عربی جرجیر خوانند. (برهان) (آنندراج). خردل بوستانی و تره تیزک. (ناظم الاطباء). در فهرست مخزن الادویه آرد: ’کهزک و کهزل اسم فارسی جرجیل است’، و در محیط اعظم ’کهزک و کهزل اسم جرجیر (ایهقان) است’. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مادۀ بعد شود
خردل بوستانی باشد. گویند اگر آب آن را بگیرند و در پای درخت انار ترش بریزند انار آن درخت شیرین گردد. و بعضی گویند تره تیزک است که به زبان عربی جرجیر خوانند. (برهان) (آنندراج). خردل بوستانی و تره تیزک. (ناظم الاطباء). در فهرست مخزن الادویه آرد: ’کهزک و کهزل اسم فارسی جرجیل است’، و در محیط اعظم ’کهزک و کهزل اسم جرجیر (ایهقان) است’. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مادۀ بعد شود
مخفف ’کاه و گل’، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کاهگل. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : سرای خود را کرده ستانۀ زرین به سقف خانه پدر بر ندیده کهگل و ویم. سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنگ رویم فتاد بر دیوار نام کهگل به زعفران برخاست. خاقانی. روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من. خاقانی. خود تو کفی خاک به جانی دهی یک جو کهگل به جهانی دهی. نظامی. تر و خشکی اشک و رخسار من به کهگل براندود دیوار من. نظامی. کی آن دهان مردم است سوراخ مار و کژدم است کهگل در آن سوراخ زن کژدم منه بر اقربا. مولوی (از فرهنگ فارسی معین). روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد. حافظ. چون عمر سر آمد حسن از عیش عنان تافت کهگل چه کند بام چو بنیاد نمانده ست. میر حسن دهلوی (از آنندراج). رجوع به کاهگل شود
مخفف ’کاه و گل’، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کاهگل. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : سرای خود را کرده ستانۀ زرین به سقف خانه پدر بر ندیده کهگل و ویم. سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنگ رویم فتاد بر دیوار نام کهگل به زعفران برخاست. خاقانی. روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من. خاقانی. خود تو کفی خاک به جانی دهی یک جو کهگل به جهانی دهی. نظامی. تر و خشکی اشک و رخسار من به کهگل براندود دیوار من. نظامی. کی آن دهان مردم است سوراخ مار و کژدم است کهگل در آن سوراخ زن کژدم منه بر اقربا. مولوی (از فرهنگ فارسی معین). روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد. حافظ. چون عمر سر آمد حسن از عیش عنان تافت کهگل چه کند بام چو بنیاد نمانده ست. میر حسن دهلوی (از آنندراج). رجوع به کاهگل شود
جمع واژۀ کهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : انبیااند بدانگاه که پیران وکهولند حکمااند از آن وقت که اطفال و صغارند. ناصرخسرو. و شیوخ و کهول از سرمستی دست بسته شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کهل شود
جَمعِ واژۀ کهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : انبیااند بدانگاه که پیران وکهولند حکمااند از آن وقت که اطفال و صغارند. ناصرخسرو. و شیوخ و کهول از سرمستی دست بسته شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کَهْل شود
در کلاردشت این نام به درخت اولاس (اولس) داده می شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به اولس شود. در اطراف رشت فق و فق، در شیرگاه ساری و بهشهر و میان دره ممرز یا ممرز و مرز و در لاهیجان شرم و در گرگان و علی آباد رامیان و حاجیلر تغار و در کتول کچف و در رامسر و رودسرجلم می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 168)
در کلاردشت این نام به درخت اولاس (اولَس) داده می شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به اولَس شود. در اطراف رشت فِق و فُق، در شیرگاه ساری و بهشهر و میان دره مِمرُز یا مُمرُز و مُرِز و در لاهیجان شَرُم و در گرگان و علی آباد رامیان و حاجیلر تُغار و در کتول کُچُف و در رامسر و رودسرجُلُم می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 168)
مرد نه پیر نه جوان. (ترجمان القرآن). دوموی. دومویه. نیم عمر. میانه سال. (زمخشری) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سیاه سپیدموی باوقار، یا مرد میانه سال، یا آنکه از سی و سی وچهار درگذشته باشد تا پنجاه ویک رسیده باشد. گویند که مرد تاشانزده سال حدث است و از شانزده تا سی ودو، شاب و ازسی ودو تا پنجاه کهل، سپس آن شیخ. ج، کهول، کهلون، کهال، کهلان، کهّل. کهلهمؤنث، کهلات و یا کهلات جمع. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مردی که سنش بین سی تا پنجاه باشد. (فرهنگ فارسی معین). بزرگتر از شاب و خردتر از شیخ است، و آن از سی وپنج سالگی است تا چهل سالگی، و صاحب این سن را در تداول عامه، عاقل مرد و عاقله زن و گاهی عاقل و عاقله گویند. مرد میانه سال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اذ قال اﷲ یا عیسی بن مریم اذکر نعمتی علیک و علی والدتک اذ ایدتک بروح القدس تکلم الناس فی المهد و کهلاً. (قرآن 110/5). و یکلم الناس فی المهد و کهلاً و من الصالحین. (قرآن 46/3). و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً). و سیزده مرد از پیر و جوان و کهل در آنجا بر قفا خوابانیده. (مجمل التواریخ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناگاه سواری پیداشد کهل و پیاده ای چند چالاک و مردانه در پیش این مردکهل روان شد... (سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین). کهل گشتی و همچنان طفلی شیخ بودی و همچنان شابی. سعدی. کهلی آن روز که ریشت شمرند ابیاری پیریت صوف سفید است گه استغفار. نظام قاری. - نبات کهل، گیاه به پایان درازی رسیده و سخت گردیده و شکوفه برآورده. ، طار له طائر کهل، یعنی او را نصیبی و بهره ای است از نعمت دنیا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)
مرد نه پیر نه جوان. (ترجمان القرآن). دوموی. دومویه. نیم عمر. میانه سال. (زمخشری) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سیاه سپیدموی باوقار، یا مرد میانه سال، یا آنکه از سی و سی وچهار درگذشته باشد تا پنجاه ویک رسیده باشد. گویند که مرد تاشانزده سال حدث است و از شانزده تا سی ودو، شاب و ازسی ودو تا پنجاه کهل، سپس ِ آن شیخ. ج، کهول، کهلون، کهال، کُهلان، کُهَّل. کهلهمؤنث، کَهلات و یا کَهَلات جمع. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مردی که سنش بین سی تا پنجاه باشد. (فرهنگ فارسی معین). بزرگتر از شاب و خردتر از شیخ است، و آن از سی وپنج سالگی است تا چهل سالگی، و صاحب این سن را در تداول عامه، عاقل مرد و عاقله زن و گاهی عاقل و عاقله گویند. مرد میانه سال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اذ قال اﷲ یا عیسی بن مریم اذکر نعمتی علیک و علی والدتک اذ ایدتک بروح القدس تکلم الناس فی المهد و کهلاً. (قرآن 110/5). و یکلم الناس فی المهد و کهلاً و من الصالحین. (قرآن 46/3). و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً). و سیزده مرد از پیر و جوان و کهل در آنجا بر قفا خوابانیده. (مجمل التواریخ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناگاه سواری پیداشد کهل و پیاده ای چند چالاک و مردانه در پیش این مردکهل روان شد... (سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین). کهل گشتی و همچنان طفلی شیخ بودی و همچنان شابی. سعدی. کهلی آن روز که ریشت شمرند ابیاری پیریت صوف سفید است گه استغفار. نظام قاری. - نبات کهل، گیاه به پایان درازی رسیده و سخت گردیده و شکوفه برآورده. ، طار له طائر کهل، یعنی او را نصیبی و بهره ای است از نعمت دنیا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)
میانسال دو موی مردی که سنش بین سی تا پنجاه سالگی باشد: ناگاه سواری پیدا شد کهل و پیاده ای چند چالاک و مردانه در پیش این مرد کهل روان شد، مرد دو موی (سیاه و سپید موی) باوقار
میانسال دو موی مردی که سنش بین سی تا پنجاه سالگی باشد: ناگاه سواری پیدا شد کهل و پیاده ای چند چالاک و مردانه در پیش این مرد کهل روان شد، مرد دو موی (سیاه و سپید موی) باوقار