جدول جو
جدول جو

معنی کهدل - جستجوی لغت در جدول جو

کهدل
(کَ دَ)
نام شاعری است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و زن او مسماه به ام الحدید است. (تاج العروس) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ح دد’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کژدل
تصویر کژدل
کج طبیعت، کج دل، کج طبع، کج خاطر، کج سلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَ)
کهل گردیدن، و کاهل اسم فاعل است از آن، و یا ثلاثی مجرد آن، فعل مرده ای است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). صاحب منتهی الارب در ذیل اکتهال آرد: کهل گردیدن و دومو شدن، و هکذا قالوا و لایقال کهل من المجرد
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جادوگری جاهلی. (منتهی الارب) (آنندراج). جادوگری از تازیان در جاهلیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
دهی از دهستان حومه بخش اسکو که در شهرستان تبریز واقع است و 254 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُهََ)
از نامهای عربان است. (منتهی الارب).
- یوم الکهیل، از ایام عرب است. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
انبیااند بدانگاه که پیران وکهولند
حکمااند از آن وقت که اطفال و صغارند.
ناصرخسرو.
و شیوخ و کهول از سرمستی دست بسته شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
(کَهَْ وَ)
تننده، یا نوعی از آن. (منتهی الارب). عنکبوت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). رجوع به معنی اول مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گِ)
مخفف ’کاه و گل’، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کاهگل. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
سرای خود را کرده ستانۀ زرین
به سقف خانه پدر بر ندیده کهگل و ویم.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رنگ رویم فتاد بر دیوار
نام کهگل به زعفران برخاست.
خاقانی.
روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس
از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من.
خاقانی.
خود تو کفی خاک به جانی دهی
یک جو کهگل به جهانی دهی.
نظامی.
تر و خشکی اشک و رخسار من
به کهگل براندود دیوار من.
نظامی.
کی آن دهان مردم است سوراخ مار و کژدم است
کهگل در آن سوراخ زن کژدم منه بر اقربا.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین).
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد.
حافظ.
چون عمر سر آمد حسن از عیش عنان تافت
کهگل چه کند بام چو بنیاد نمانده ست.
میر حسن دهلوی (از آنندراج).
رجوع به کاهگل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مردگران و ناگوارد که صحبت وی را دوست ندارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ / کَ بُ)
به معنی بی عقل و احمق و ابله باشد. (برهان). کهبله. احمق و ابله را گویند. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). رجوع به کهبله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
کهسله. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
گیاهی است که در دواها به کار آید و آن مدر و ملین و مسخن و مهیج باه بود. (فرهنگ رشیدی). رستنی و دارویی باشد که در دواها نیز به کار برند و به عربی جرجیر گویند، ادرار آورد و ملین و مسخن و مقوی باه باشد. (برهان) (آنندراج). تره تیزک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(رِ دِ)
رهدل. یک نوع مرغ که رهدن نیز گویند. (ناظم الاطباء). رهدل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به رهدل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دُ)
رهدل. رهدل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به رهدل و رهدل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
گران ناگوارد. (منتهی الارب). گران ناگوار. (آنندراج) (از اقرب الموارد). گران و سنگین و ناگوارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
گیاهی است از تیره چتریان به صورت درختچه با ارتفاع 1/2 تا 1/4 متر که در اکثر نقاط ایران می روید. ساقه اش ضخیم بی برگ و گلهایش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است. در مجاری ترشحی گیاه مذکور شیره ای جریان دارد که بر اثر گزش حشرات یا تولید زخم و خراش و شکافهایی که باد و عوامل دیگر در پوست ساقه اش ایجاد می کند به خارج ترشح می شود. و بعلاوه در ریشه های سه ساله تا چهارساله نیز مقدار زیادی از این صمغ وجود دارد که بر اثر گرمای ثابت زمین خودبخود از اطراف شکافهای ناحیۀ یقه به خارج ترشح می شود. این صمغ را به نام صمغ آمونیاک می نامند و آن به صورت قطعات کوچک ونامنظم (به بزرگی 1/3 تا 3/5 سانتیمتر) یا به شکل تودۀ حجیمی به رنگ زرد می باشد و بوی معطر و طعم گس وتلخ و مهوعی دارد. شجرالاشق. درخت اشه. درخت وشق. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اشق و الزاق الذهب شود
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
کوبین. سلۀ روغن. زنبیل روغن. چپین. (دهار). ج، کعادل. (این لغت در مآخذ دیگر نیست و در برهان ذیل کوبین، معدل آمده است و آنهم در لغتها دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
کژخاطر. کنایه از کسی که مزاج او براستقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. (آنندراج). بداندیش. بدنهاد. (ناظم الاطباء) :
چون صبا مجموعۀ گل را به آب ژاله شست
کژ دلم خوان گر نظر بر صفحۀ دفتر کنم.
حافظ.
رجوع به کژخاطر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قریه ای است چهارفرسنگی میانۀ مغرب و جنوب نیم ده. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروهشته شدن. (زوزنی). فروهشته شدن پوست خصیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، سست گردیدن لب، فروافتادن شاخهای درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهدیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بچه کفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). کفتار و سوراخ کفتار و جز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَنَ دَ)
دفزک و سطبر. (از منتهی الارب) (آنندراج). ستبر. دفزک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت رست و شدید. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت رست و درشت. (ناظم الاطباء). صلب و شدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهدل
تصویر بهدل
کفتار بچه، سبز پوشه (سبز قبا) سبز گرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدل
تصویر تهدل
فرو هشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهدل
تصویر رهدل
گول، ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهسل
تصویر کهسل
نادان احمق ابله
فرهنگ لغت هوشیار
کاهگل: کی آن دهان مردم است ک سوراخ مار و کژدم است کهگل دران سوراخ زن کژدم منه بر اقربا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
میانسال دو موی، تننده (ص) مردی که در ریش او مو های سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان بصورت درختچه بارتفاع 2، 1 تا 4، 2 متر که در اکثر نقاط ایران میروید. ساقه اش ضخیم بی کرک و گلها یش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است. در مجاری ترشحی گیاه مذکور شیره شیرینی رنگی جریان دارد که بر اثر گزش حشرات یا تولید زخم و خراش شکافها یی که باد و عوامل دیگر در پوست ساقه اش ایجاد میکند بخارج ترشح میشود و بعلاوه در ریشه های سه ساله تا چهار ساله نیز مقدار زیادی از این صمغ وجود دارد که بر اثر گرمای ثابت زمین خود بخود از اطراف شکافها ناحیه یقه بخارج ترشح میشود. این صمغ را بنام صمغ آمونیاک می نامند و آن بصورت قطعات کوچک و نا منظم (ببزرگی 3، 1 تا 5، 3 سانتیمتر) یا بشکل توده حجیمی برنگ زرد میباشد و بوی معطر و طعم گس و تلخ و مهوعی دارد شجر الاشق درخت اشه درخت و شق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهول
تصویر کهول
((کَ))
مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد، عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهبل
تصویر کهبل
((کَ بُ یا بَ))
نادان، احمق
فرهنگ فارسی معین
کج طبیعت، کژخاطر، کژمزاج، ناموزون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کندو، وسیله ای برای کره گیری، گاو ماده ای که آماده آبستنی است
فرهنگ گویش مازندرانی