جایی که در آن کاه و علف ستوران نهند. (آنندراج). کاهدان. متبن. متبنه. انبار کاه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وینها که نیند از تو سزای که و کهدان مر حور جنان را تو چه گویی که سزااند؟ ناصرخسرو. تو چه گویی که جهان از قبل اینهاست که دریغ آید زیشانت همی کهدان. ناصرخسرو. دیگ شکم از طعام لبریز مکن گر کاه نباشد ز تو کهدان از توست. میرالهی همدانی. - امثال: مردان در میدان جهند و ما در کهدان جهیم. (امثال و حکم ص 1512). ، جایی که در آن جهت خوابیدن سگ کاه می ریزند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : افسر زرین تو را و دولت بیدار وآنکه تو را دشمن است بد سگ کهدان. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 636). - امثال: گر سگی بانگی کند بر بام کهدان غم مخور. ؟ (از امثال و حکم ص 1295)
جایی که در آن کاه و علف ستوران نهند. (آنندراج). کاهدان. مَتْبَن. مَتْبَنه. انبار کاه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وینها که نیند از تو سزای که و کهدان مر حور جنان را تو چه گویی که سزااند؟ ناصرخسرو. تو چه گویی که جهان از قبل اینهاست که دریغ آید زیشانْت همی کهدان. ناصرخسرو. دیگ شکم از طعام لبریز مکن گر کاه نباشد ز تو کهدان از توست. میرالهی همدانی. - امثال: مردان در میدان جهند و ما در کهدان جهیم. (امثال و حکم ص 1512). ، جایی که در آن جهت خوابیدن سگ کاه می ریزند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : افسر زرین تو را و دولت بیدار وآنکه تو را دشمن است بد سگ کهدان. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 636). - امثال: گر سگی بانگی کند بر بام کهدان غم مخور. ؟ (از امثال و حکم ص 1295)
کدوء. سرما خوردن گیاه و پژمریدن و بر زمین نشستن یا بی آب ماندن و ناگوالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین نشاندن سرما کشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر زمین نشاندن سرما کشت را به اینکه متوقف شود یا سرنگون یا بیرون آمدنش کند گردد. (از اقرب الموارد)
کُدوء. سرما خوردن گیاه و پژمریدن و بر زمین نشستن یا بی آب ماندن و ناگوالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین نشاندن سرما کشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر زمین نشاندن سرما کشت را به اینکه متوقف شود یا سرنگون یا بیرون آمدنش کند گردد. (از اقرب الموارد)
اول شب یا ثلث آن. پاسی از شب. (از اقرب الموارد) ، آرامش شب. یقال: اتانا بعد مهدء اللیل، آمد ما را پس از آرامش شب، یعنی پس ازآنکه مردم خفته و آرام شده بودند. (ناظم الاطباء)
اول شب یا ثلث آن. پاسی از شب. (از اقرب الموارد) ، آرامش شب. یقال: اتانا بعد مهدء اللیل، آمد ما را پس از آرامش شب، یعنی پس ازآنکه مردم خفته و آرام شده بودند. (ناظم الاطباء)
بسیار هدیه آرنده. (منتهی الارب). هدیه آرنده. (آنندراج). کسی که عادت وی هدیه فرستادن باشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. امراءه مهداء،زنی که برای همسایگان هدیه فرستد. (ناظم الاطباء)
بسیار هدیه آرنده. (منتهی الارب). هدیه آرنده. (آنندراج). کسی که عادت وی هدیه فرستادن باشد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. امراءه مهداء،زنی که برای همسایگان هدیه فرستد. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ شهید. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار). رجوع به شهید شود. - شهداء کربلا، شهدای کربلا. آنانکه در روز عاشورا در کربلا شهید شدند. شهداء از اولاد امام حسین (ع) : علی اکبر. شهداء از اولاد امام حسن (ع) : عبدالله بن حسن، قاسم بن حسن، ابوبکر بن حسن. شهداء از اولاد علی بن ابیطالب (ع) : عباس بن علی، عبدالله بن علی، جعفر بن علی، عثمان بن علی، محمد بن علی. شهداء از اولاد جعفر بن ابی طالب: محمد بن عبدالله بن جعفر، عون بن عبدالله بن جعفر. شهداء از اولاد عقیل بن ابی طالب: مسلم بن عقیل به کوفه، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل. و مسعودی گوید مجموع شهدای روز عاشورا به کربلا 87 تن بوده اند، لیکن مشهور 72 است. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ شهید. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار). رجوع به شهید شود. - شهداء کربلا، شهدای کربلا. آنانکه در روز عاشورا در کربلا شهید شدند. شهداء از اولاد امام حسین (ع) : علی اکبر. شهداء از اولاد امام حسن (ع) : عبدالله بن حسن، قاسم بن حسن، ابوبکر بن حسن. شهداء از اولاد علی بن ابیطالب (ع) : عباس بن علی، عبدالله بن علی، جعفر بن علی، عثمان بن علی، محمد بن علی. شهداء از اولاد جعفر بن ابی طالب: محمد بن عبدالله بن جعفر، عون بن عبدالله بن جعفر. شهداء از اولاد عقیل بن ابی طالب: مسلم بن عقیل به کوفه، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل. و مسعودی گوید مجموع شهدای روز عاشورا به کربلا 87 تن بوده اند، لیکن مشهور 72 است. (یادداشت مؤلف)
ناقه کهباء، ماده شتر سپید به تیرگی مایل و یا سیاه و یا تیره مایل به سیاهی. ج، کهب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه رنگ ’کهبه’ دارد. (از اقرب الموارد). رجوع به کهبه شود
ناقه کهباء، ماده شتر سپید به تیرگی مایل و یا سیاه و یا تیره مایل به سیاهی. ج، کُهْب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه رنگ ’کهبه’ دارد. (از اقرب الموارد). رجوع به کُهْبَه شود