جدول جو
جدول جو

معنی کهج - جستجوی لغت در جدول جو

کهج(کَ)
توت فرنگی و یا توت فرنگی جنگلی که به ترکی چیالک نامند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، شاهدانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کهج(کُ)
درخت کلان توت فرنگی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهن
تصویر کهن
کهنه، دیرین، دیرینه، قدیم، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرج
تصویر کرج
دکمه، گوی گریبان، چاک پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوهج
تصویر کوهج
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کویج، کویژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهر
تصویر کهر
اسبی که رنگش سرخ مایل به سیاهی باشد، اسب قهوه ای رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجه
تصویر کجه
کچه، انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنج
تصویر کنج
گوشه، زاویه، چین و شکن، چروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاج
تصویر کاج
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)

کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
اسم هندی خرماست. (فهرست مخزن الادویه). به هندی اسم تمر است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی نبیذالتمر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِ دِ)
دهی از دهستان مشهدریزۀ میان ولایت باخرز است که در بخش طیبات شهرستان مشهد واقع است و 384 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
رنگ سرخ مایل بتیرگی (مخصوص اسب و استر) رنگ قرمز سیرتر از کرن (کرنگ)، اسب یا استری که برنگ مذکور باشد کمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهد
تصویر کهد
رنج سختی، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهج
تصویر کوهج
آلوی کوهی زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهب
تصویر کهب
گاو میش پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهف
تصویر کهف
غار بزرگ در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
میانسال دو موی مردی که سنش بین سی تا پنجاه سالگی باشد: ناگاه سواری پیدا شد کهل و پیاده ای چند چالاک و مردانه در پیش این مرد کهل روان شد، مرد دو موی (سیاه و سپید موی) باوقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن
تصویر کهن
قدیم و دیرینه و فرسوده، مقابل نو و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهه
تصویر کهه
کاه تبن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهی
تصویر کهی
منسوب به که کاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیج
تصویر کیج
دم بریده (خر) : ، چاروا یی که زیر گلو و زیر دهانش ورم کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرج
تصویر کرج
گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوج
تصویر کوج
رحلت کوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمج
تصویر کمج
بن ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنج
تصویر کنج
گوشه و بیغوله، زاویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ککج
تصویر ککج
تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلج
تصویر کلج
پیچ و خم زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کخج
تصویر کخج
علف جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبج
تصویر کبج
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است که دارای برگهای باریک و دراز، تنه آن راست و ستبر می باشد و چون برگهای آن یکدفعه نمی ریزد همیشه سبز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهج
تصویر سهج
سودن بویه را، سخت وزیدن باد، همه شب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهج
تصویر رهج
گرد، ابر نابار، بد انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهج
تصویر بهج
شادمان شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کها
تصویر کها
خجل، شرمنده، منفعل
فرهنگ لغت هوشیار