- که
- کاه، ساقه های خشک شده و کوبیدۀ گندم یا جو که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد
معنی که - جستجوی لغت در جدول جو
- که
- ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار می رود، چه کسی؟، کدام فرد؟،
برای مثال که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱ - ۵۶) ،
شخصی که در ترکیب با «آن»، «این»، «هر» و ضمایر شخصی،برای مثال وان که در بحر قلزم است غریق / چه تفاوت کند ز بارانش؟ (سعدی۲ - ۴۷۱) ، هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد / گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش(سعدی - ۶۳) دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمن این نظر داری(سعدی - ۲۰)
شخصی که، برای مثال ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار / که خر خارکش سوخته در آب و گل است (سعدی - ۱۸۲)،
(حرف) قسمتی از جمله را به قسمت های دیگر پیوند می دهد،برای مثال ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند / احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند (منوچهری - ۲۵) ، رودی که از اینجا می گذرد از کوه های البرز سرچشمه می گیرد،
(حرف) برای بیان اعتراض خفیف به کار می رود، برای مثال این شیر خراب است که، این لباس که باز کثیف است،
(حرف) برای تایید و تاکید به کار می رود، برای مثال که گفت پول را نمی دهم، آره؟، دیدی که،
(حرف) هنگامی که،برای مثال آب کز سر گذشت در جیحون / چه بدستی، چه نیزه ای، چه هزار (سعدی۲ - ۷۰۰) ، مرا که دید شدیداً تعجب کرد،
(حرف) باوجوداینکه، برای مثال من که عددی نبودم خودم را بستم، ببین گردن کلفت ها چقدر به جیب زدند،
(حرف ربط) زیرا،برای مثال همی گفت کاین رسم کهبد نهاد / از این دل بگردان که بس بد نهاد ،(ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۹)
(حرف ربط) تا، برای مثال بلندشو که برویم،
(حرف ربط) البته، برای مثال ما که پیر شدیم،
(حرف ربط) اگر،برای مثال به رخ چو مهر فلک بی نظیر آفاق است / به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی ،(حافظ - ۸۸۲)
(حرف ربط) در همان لحظه، ناگهان،برای مثال همی رفت تا مرز توران رسید / که از دیده گه دیده بانش بدید ،(فردوسی۴ - ۶۶۴)
(حرف ربط) برای بیان شدت یا فراوانی چیزی قبل از فعل امر آورده می شود، برای مثال جار و جنجالی راه انداخت که بیا و ببین،
(قید، حرف اضافه) بلکه،برای مثال نه از این آمد، بالله نه از آن آمد / که ز فردوس برین وز آسمان آمد ،(منوچهری - ۲۰۲)
(قید، حرف اضافه) درحالی که،برای مثال بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت / برآید که ما خاک باشیم و خشت ،(سعدی۱ - ۱۸۶)
(قید، حرف اضافه) ولی، اما،برای مثال ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی / برکنم دیده که من دیده از او برنکنم ،(سعدی۲ - ۵۰۷)
(قید، حرف اضافه) کجا،برای مثال زندان خدایگان که و من که / ناگه چه قضا نمود دیدارم؟ ،(مسعودسعد - ۲۹۹)
(حرف اضافه) از،برای مثال به تمنای گوشت مردن به / که تقاضای زشت قصابان (سعدی - ۱۱۲)
- که
- از لغوی به معنای، کس، کسی “که“ موصول قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد
- که ((کُ))
- مخفف کوه
- که ((کَ))
- مخفف کاه
- که ((کِ))
- کوچک، خرد
- که ((کِ))
- کلمه ای که دو قسمت جمله را به یکدیگر پیوند می دهد، چه کسی، کی، از ادات استفهام
- که
- کوچک، خرد
- که
- مخفّف واژۀ کوه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تاریخ (رشته)
حقیر
ائوسین
نگهبان کوه، کوه نشین، پارسایی که در کوه خانه گرفته و در آنجا عبادت می کند
دیرینه، فرسوده، کنانه
سوار کهنه کار و باتجربه
کوچک تر، خردتر، اندک تر
کارآزموده، باتجربه، ماهر
جامۀ کهنه و فرسوده، ژنده پوش
کسی که لباس های کهنه می فروشد
پناهگاه فقیران، پناه تهیدستان
بزغالۀ شیرمست، بزغالۀ شیرخوار
اخترشناسی، غیب گویی، حرفۀ کاهن
دژ کهن، قلعۀ کهن، کنایه از دنیا