جدول جو
جدول جو

معنی کنیاک - جستجوی لغت در جدول جو

کنیاک
نوعی نوشابۀ الکلی که از تقطیر شراب سفید در بشکه های مخصوص تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
کنیاک
(کُ)
نوعی مشروب الکلی گرانبها، به مناسبت آنکه در ’کنیاک’ ساخت می شده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
کنیاک
(کَ کَ)
مرکز ناحیه ای است در ایالت شارانت فرانسه و بر کنار رود شارانت واقع است و 21100تن سکنه دارد. این ناحیه دارای 7 بلوک و 100 دهکده و 83000 تن سکنه است و محصول عمده آن مشروبات الکلی و عرق است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
کنیاک
نوشابه الکلی فرانسوی میچک نوعی مشروب الکلی گرانبها
تصویری از کنیاک
تصویر کنیاک
فرهنگ لغت هوشیار
کنیاک
((کُ))
نوعی مشروب الکلی گران قیمت
تصویری از کنیاک
تصویر کنیاک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنیزک
تصویر کنیزک
کنیز خردسال، دختر، دخترک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناک
تصویر کناک
درد شکم، پیچش شکم
فرهنگ فارسی عمید
(کُ خوَ / خُ)
ظرف خاص برای خوردن کنیاک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کنیاک شود
لغت نامه دهخدا
(نَیْ یا)
بسیار گاینده. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت جماع کننده. (فرهنگ خطی). رجوع به نیک شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل، در 6هزارگزی خاور رینه و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 585تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، وشغل مردمش زراعت و گله داری است، زیارتگاهی به نام امام زاده حسن دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به لغت ژند وپاژند نی میان خالی را گویند که کلک باشد. (برهان) (آنندراج). لغت زند و پازند، میان خالی و کاواک. (ناظم الاطباء). هزوارش، کنیا و گنیا. پهلوی، نذ (نی). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
اف آخر این لفظ جزو کلمه نیست بلکه برای تصغیر یا تحقیر است. (غیاث). مصغر کنیز یعنی کنیز خردسال. (ناظم الاطباء). پهلوی، پازند کنیچک، زن خرد. پرستار زن. دخترک یا زنکی که برده باشد. کنیز. (فرهنگ فارسی معین). فتاه. (ترجمان القرآن) (دهار) .داه. پرستار. (صحاح الفرس). امه. زن زرخرید. جاریه. عقداء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به مشکوی زرین ده و دوهزار
کنیزک به کردار خرم بهار.
فردوسی.
بیاورد رومی کنیزک چهل
همه ازدر کام و آرام دل.
فردوسی.
غلام و کنیزک ببر هم دویست
بگویش که با تو مرا جنگ نیست.
فردوسی.
هدهد چو کنیزکیست دوشیزه
با زلف ایاز و دیدۀ فخری.
منوچهری.
این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزۀ نادره هر سالی فرستادی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). این بوالقاسم کنیزک پروردی و نزدیک امیرنصر آوردی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 365) .چند کنیزک آورده بود وقتی امیرنصر بوالقاسم را دستاری داد. (تاریخ بیهقی ایضاً). کنیزک گفت تا این مرد مرا خریده است من پیش وی چراغ ندیده ام. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 524). ای کنیزک گناه مهتر تو بزرگوارتر از آن است که آمرزش توان کرد. (نوروزنامه). بزرگان چون با زنی یا کنیزکی نزدیکی خواستندی کردن کمر زرین بر میان بستندی. (نوروزنامه). ده تخت جامۀ مرتفع از هر لونی و ده کنیزک و هیفده غلام. (تاریخ بخارا). و از جمله اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند. (فارسنامه ابن البلخی ص 103). بر کنیزک بس نمی آمد که حجاب حیا از میان برداشته بود. (کلیله و دمنه). آن زن کنیزکان داشت. (کلیله و دمنه). چرا عبا می پوشی و برد نمی پوشی یا چرا کنیزک می خواهی و زن نمی خواهی. (کتاب النقض ص 441).
سرو بود او، کنیزکان چمنش
او گل سرخ و آن بتان سمنش.
نظامی.
با کنیزک گفت هان رو مرغ وار
طشت را از خانه برگیر و بیار.
مولوی.
از طعمه های لطیف خوردن گرفت و کسوتهای نظیف پوشیدن و در جمال غلام و کنیزک نظر کردن. (گلستان). یکی را از ملوک کنیزکی چینی آوردند خواست که در حالت مستی با وی جمع آید. (گلستان). ملک را این لطیفه پسند آمد و گفت اکنون سیاه را بتو بخشیدم کنیزک را چه کنم. (گلستان). رجوع به کنیز معنی اول شود.
- کنیزک فراش، صیغه و کنیزی که به جای زن شخص باشد. (ناظم الاطباء).
، دخترک. (فرهنگ فارسی معین). دختر بکر و دوشیزه. (ناظم الاطباء). دختر. دوشیزه. عذراء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از همه این ناحیت مردان و کنیزکان و غلامان آراسته به بازار آیند (به جبل قارن در قصبۀ پریم به روزبازار) و با یکدیگر مزاح کنند و بازی کنند و رود زنند و دوستی گیرند. (حدود العالم از یادداشت ایضاً) .و رسم این ناحیت (قارن) چنان است که هر مردی کنیزکی را دوست دارد او را بفریبد و ببرد و سه روز بداردهر چون که خواهد. آنگه به بر پدر کنیزک کس فرستد تااو را بزنی بوی دهد. (حدود العالم از یادداشت ایضاً).
یکی دختری دید برسان ماه
فروهشته از چرخ دلوی به چاه...
کنیزک ز برنا بپیچید روی
بشد دور بنشست در پیش جوی...
کنیزک چو او دلو را برکشید
بیامد به مهر آفرین گسترید...
کنیزک بدو گفت کای شهریار
هر آنگه که یابم به جان زینهار...
بگویم همه پیش تو از نژاد
چو یابم ز خشم شهنشاه داد...
کنیزک بدو گفت کز راه داد
منم دختر مهرک نوشزاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اتین بونو دو کندیاک. فیلسوف فرانسوی که در گرنوبل به سال 1715 میلادی متولد شد و به سال 1780 درگذشت. وی مؤسس مکتب ’سانسوآلیسم’ می باشد. این مکتب تمایلات و احساسات را اساس کلیۀ فعالیتهای روحی می داند. مهمترین آثار وی عبارتند از: ’رسالۀ احساسات’ و ’رساله ای در منشاء علم انسان’. وی به عضویت آکادمی فرانسه برگزیده شد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به روانشناسی پرورشی دکتر سیاسی ص 464 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیچش شکم و به عربی زحیر خوانند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). بیماری زحیر. (بحرالجواهر). پیچش شکم. (ناظم الاطباء). اسهال پیچ (در لهجه خراسانیان). دل پیچه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درد شکم. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیاک
تصویر نیاک
نیا جد: (ایا شاهی که ملک تو قدیم است (قدیمی) از ادهاکا. نیاکت بوده پاک (در اصل: بردباک) از اژدهاکا) (دقیقی. لفا اق. 253 با تصحیح دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
زن خرد، دخترک، پرستار زن خرد، دخترک یا زنکی که برده باشد: و روایت کرده اند که کنیزکی داشت (محمد) گلستان نام، کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
پیچش شکم ز حیر: عارض چو شود کناک و نبود صادق میدان که بنزدیک طبیب صادق (حاذق) از خوردن معجون بنفسج گردد بر ماده مرض طبیعت فایق. (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناک
تصویر کناک
((کَ))
درد شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاک
تصویر نیاک
نیا، جد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیزک
تصویر کنیزک
((کَ زَ))
دخترک، پرستار زن خرد، دخترک یا زنکی که برده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیزک
تصویر کنیزک
آلتون
فرهنگ واژه فارسی سره
جد، سلف، نیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن کنیزک در خواب مال است. اگر کنیزک بخرید، دلیل که مال یابد. اگر دید بفروخت، دلیل بر نقصان مال است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نانی که با آرد ذرت طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی