جدول جو
جدول جو

معنی کنگر - جستجوی لغت در جدول جو

کنگر
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، اشوزشت، کوچ، پش، کوکن، مرغ شباویز، پسک، بوم، بیغوش، کوف، کلک، کول، شباویز، پژ، پشک، مرغ شب آویز، بایقوش، مرغ حق، بوف، مرغ بهمن، چغو، هامه، چوگک، کلیک، آکو برای مثال نی چو طاووس خودنمای باش / نه به ویران وطن چو کنگر کن (ابن یمین - ۴۸۳)
گدای سمج که با پررویی و بی شرمی گدایی می کند
تصویری از کنگر
تصویر کنگر
فرهنگ فارسی عمید
کنگر
گیاهی با برگ های بریده و خاردار و ساقه های سفید کوتاه و ستبر که در پختن بعضی خوراک ها به کار می رود، سرم
کنگر فرنگی: در علم زیست شناسی گیاهی با بوتۀ کوتاه، برگ های سفید خاردار، ساقه و برگ های تلخ و گل ها و شکوفه های خوراکی که در تحریک اشتها و تصفیۀ خون و تقویت سلول های مغز و قلب و کاهش مقدار کلسترول و اوره مؤثر است
تصویری از کنگر
تصویر کنگر
فرهنگ فارسی عمید
کنگر
(کَ گَ)
رستنیی باشد معروف وآن بیشتر در کوهستان روید و کناره های برگ آن خارناک می باشد و آن را پزند و با ماست خورند. قوت باه دهد و عرق را خوشبوی کند و به عربی حرشف و جناح البیش خوانند. (به کسر بای ابجد) و شوکهالدمن هم می گویند. و تخم آن را حب العزیز و حب الزلم و فلفل السودان خوانند. (برهان). رستنیی باشد معروف کناره های آن خاردار و آن را پخته با ماست بخورند. (آنندراج). گیاه معروف که در پایه های کوه روید و کناره های آن خارناک بوده و آن را با ماست آمیخته خورند و کنگرماست گویند. (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). حرشف. (مفاتیح). جناح النسر. حرشف و صمغ آن کنگرزد است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرشف بستانی. (ابن بیطار از یادداشت ایضاً) و حرشف که به پارسی کنگر گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً). او را به تازی حرشف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً). گیاهی است از تیره مرکبان و از دستۀ لوله گلی ها. این گیاه در حقیقت یکی از گونه های خار تاتاری می باشد. گیاهی است علفی و پایا با برگهای متناوب و خاردار و بریده، گلهای آن صورتی رنگ و شبیه گلهای خار تاتاری است. کنگر علفی است خودرو و در صحاری خشک و لم یزرع آسیا (از جمله ایران) و آفریقا می روید. برگهای تازۀ این گیاه را در اغذیه به کار می برند و مخصوصاً از آنها خورش لذیذی تهیه می کنند. گندل. جندل. کویب. کعیب. کعوب. عقوب. کنگر معمولی. توضیح اینکه غالباً این گیاه را با کنگر فرنگی اشتباه می کنند. (از فرهنگ فارسی معین) :
که داند قدر سنبل تا نبیند
برسته همبرش سعدان و کنگر.
ناصرخسرو.
کنگر چوبرآورد سر از خاک زمین گفت
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم.
بسحاق اطعمه (دیوان ص 13).
کدک و کشک نهاده است و تغار لور و دوغ قدحی کرده پر از کنگر و کنب خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
- کنگر بری، هیشر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کنگر بستانی، کنگر فرنگی. (فرهنگ فارسی معین).
- کنگر تر، اسم فارسی حرشف رطب است. (فهرست مخزن الاودیه).
- کنگر خر، گیاهی است از تیره مرکبان و از دستۀ خار تاتاریها که پایاست و دارای ساقۀ برافراشته می باشد و در حقیقت جزو گیاهان علفی با رشد زیاد محسوب است. ساقه اش نسبتاً محکم و پرخار و برگهایش نیز پرخارند. گلهایش قرمز متمایل به بنفش و گاهی دارای لکه های سفید است و به تعداد زیاد در انتهای متفرعات ساقه قرار دارند، و به شکل گلوله های پرخار می باشد. گیاه مزبور در اکثر صحاری لم یزرع و معتدل و کنار جاده ها به فراوانی می روید. شکاعی. طوبه. کافیلو. کنگر فرنگی وحشی. (فرهنگ فارسی معین). اسم فارسی بادآورد است. (فهرست مخزن الادویه).
- کنگرفرنگی، گیاهی است از تیره مرکبان که پایاست و دارای ساقۀ راست و شیاردار می باشد. منشاء نخستین این گیاه را نواحی بحرالروم (مدیترانه) ذکر کرده اند ولی امروزه به منظور تغذیه و استفاده های دارویی در اکثر نقاط کشت می شود. ریشه آن حجیم و برگهایش بسیار بزرگ و منقسم و دندانه دار است. سطح فوقانی پهنک برگهایش سبزرنگ ولی سطح تحتانی آنها به علت دارا بودن تارهای سفیدرنگ و فراوان پوشیده از کرک به نظر می آید. نهنج آن بزرگ و شامل گلهای لوله ای و برگه های مختلف الشکل می باشد. گلهایش بنفش و زیبا و میوه اش به رنگ قهوه ای تیره و شفاف و دارای تارهای سفید و متعدد در قسمت انتهایی است. قسمت قابل استفادۀ غذایی این گیاه بیشتر نهنج ضخیم و گوشت دار و برگه های اطراف نهنج است ولی از لحاظ مصرف دارویی برگ و ساقۀ آن مورد توجه است. حرشف. انگینار. انگنار. قناریه. توضیح اینکه این گیاه در ایران کشت نمی شود ولی در بسیاری از مأخذ آن را با کنگر معمولی (کنگر) که یکی از گونه های خار تاتاری است اشتباه کرده اند. به قول المآثر و الآثار ص 100 ’کنگر فرنگی’ در عهدناصرالدین شاه قاجار (نیمۀ دوم قرن 13 ه. ق.) به ایران وارد شده. (فرهنگ فارسی معین).
- کنگر فرنگی وحشی، کنگر خر. گیاهی است از تیره مرکبان که در حقیقت گونۀ خودروی کنگر فرنگی است. ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر و ساقه اش دارای انشعابات بسیار است. این گیاه در افریقای شمالی و اروپا و آسیای غربی به فراوانی می روید. خرشوف بری. زندالعبد. انگنار وحشی. کارلینا. (فرهنگ فارسی معین).
- کنگر کوهی، کنگر. (فرهنگ فارسی معین).
- کنگر معمولی، کنگر. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
کنگر خورده لنگر انداخته، به مزاح، در جائی یا نزد کسی طویل و مدیدمتوقف مانده است. (امثال و حکم ج 3 ص 1239).
، تعصب. (برهان) (اوبهی) (ناظم الاطباء). خصومت و تعصب. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 163) :
باز کژ مردم به کنگرش اندرآ
چون از او سود است مر شادی ترا.
رودکی.
، خصومت. (برهان) (فرهنگ اسدی) (اوبهی). خصومت و سرکشی. (ناظم الاطباء) ، تمرد و سرکشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنگر
(کِ گِ)
نام سازی است و آن را بیشتر مردم هندوستان نوازند و آن را کنگری گویند. (برهان) (جهانگیری). نام سازی است که در هندوستان غالباً نوازند. (آنندراج). نام سازی است که آن را کنگره و کنگری نیز گویندو اهل هند نوازند. (فرهنگ رشیدی). سازی است که در هندوستان متداول است و آن مرکب است از چوبی بلند که بر آن دو تار بسته است و بر هر طرف چوب کدویی نصب شده. (فرهنگ فارسی معین). نام یک نوع سازی مر اهالی هندرا که کنگره نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
رگ جانم چو کنگر می نوازد
نه ظاهر، بلکه در سر می نوازد.
روزبهان پارسی (از فرهنگ رشیدی).
- کنگر زدن، نواختن آن را:
خواهی که شوی قبول ارباب زمن
کنگ آور و کنگری کن و کنگر زن.
عبید زاکانی (دیوان چ استانبول ص 3)
لغت نامه دهخدا
کنگر
(کَ گَ رَ زِ)
دهی از دهستان کوکلان است که در بخش مرکزی شهرستان گنبدکاوس واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کنگر
گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته لوله گلی ها. این گیاه در حقیقت یکی از گونه های خار تاتاری میباشد. گیاهی است علفی و پایا با برگهای متناوب و خار دار و بریده گلهای آن صورتی رنگ و شبیه گلهای خار تاتاری است. کنگر علفی است خود رو و در صحاری خشک و لم یزرع آسیا (از جمله ایران) و افریقا میروید. برگهای تازه این گیاه را در اغذیه بکار میبرند و مخصوصا از آنها خورش لذیذی تهیه میکنند گندل جندل کویب کعیب کعوب عقوب کنگر معمولی: کنگر چو بر آورد سر از خاک زمین گفت: خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم. (بسحاق اطعمه) یا کنگر بستانی. یا کنگر خر. گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته خار تاتاریها که پایاست و دارای ساقه ای بر افراشته میباشد و در حقیقت جزو گیاهان علفی با رشد زیاد محسوب است. ساقه اش نسبه محکم و پر خار و برگها یش نیز پر خارند. گلها یش قرمز متمایل به بنفش و گاهی دارای لکه های سفید است و بتعداد زیاد در انتهای متفرعات ساقه قرار دارند و بشکل گلوله های پر خاری میباشند. گیاه مزبور در اکثر صحاری لم یزرع و معتدل و کنار جاده ها بفراوانی میروید شکاعی طوبه کافیلو کنگر فرنگی وحشی. یا کنگر فرنگی. گیاهی است از تیره مرکبان که پایاست و دارای ساقه راست و شیار دار میباشد. منشا نخستین این گیاه را نواحی بحرالروم (مدیترانه) ذکر کرده اند ولی امروزه بمنظور تغذیه و استفاده های دارو یی در اکثر نقاط کشت میشود. ریشه آن حجیم و برگها یش بسیار بزرگ و منقسم و دندانه دار است. سطح فوقانی پهنک برگهایش سبز رنگ ولی سطح تحتانی آنها بعلت دارا بودن تار های سفید رنگ و فراوان پوشیده از کرک بنظر میاید. نهنج آن بزرگ و شامل گلهای لوله یی و برگه های مختلف الشکل میباشد. گلها یش بنفش و زیبا و میوه اش برنگ قهوه یی تیره و شفاف و دارای تار های سفید و متعدد در قسمت انتهایی است. قسمت قابل استفاده غذایی این گیاه بیشتر نهنج ضخیم و گوشت دار و برگه های اطراف نهنج است ولی از لحاظ مصرف دارو یی برگ و ساقه آن مورد توجه است حرشف انگینار انگنار قناریه. توضیح این گیاه در ایران کشت نمیشود ولی در بسیاری از ماخذ آنرا با کنگر معمولی که یکی از گونه های خار تاتاری است اشتباه کرده اند. کنگر فرنگی در عهد ناصر الدین شاه قاجار (نیمه دوم قر. 13 ه) بایران وارد شده. یا کنگر فرنگی وحشی. گیاهی است از تیره مرکبان که در حقیقت گونه خود روی کنگر فرنگی است. ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر و ساقه اش دارای انشعابات بسیار است. این گیاه در افریقای شمالی و اروپا و آسیای غربی بفراوانی میروید خرشوف بری زند العبد انگنار وحشی کارلینا. یا کنگر کوهی کنگر. یا کنگر معمولی کنگر. سازی است که در هندوستان متداول است و آن مرکب است از چوبی بلند که بر آن دو تار بسته است و بر هر طرف چوب کدویی نصب شده: رگ جانم چو کنگر می نوازد نه ظاهر بلکه در سر می نوازد. (روز بهان پارسی)
فرهنگ لغت هوشیار
کنگر
((کَ گَ))
گیاهی است خاردار با برگ های بریده و ساقه سفید، کوتاه و ستبر که پخته آن را می خورند
تصویری از کنگر
تصویر کنگر
فرهنگ فارسی معین
کنگر
((کِ گِ))
کنگری. کنگره، سازی است که در هندوستان متداول است و آن مرکب است از چوبی بلند که بر آن دو تار بسته است و بر هر طرف چوب کدویی نصب شده
تصویری از کنگر
تصویر کنگر
فرهنگ فارسی معین
کنگر
((کُ گُ))
قسمی گدا که شاخی و شانه گوسفندی به دست گیرد و بر در خانه ها و دکان های مردم آید و آن شاخ را بر آن شانه مالد تا از آن صدای غرغری پدید آید و بدین وسیله چیزی طلبد. اگر احیاناً در دادن پول اهمال کنند وی کاردی بر اعضای خویش زند و خود را مجرو
فرهنگ فارسی معین
کنگر
اگر در خواب دید که کنگر داشت و بخورد، دلیل که غمگین شود، اگر نخورد، غم نباشد. محمد بن سیرین
کنگر یک گیاه بیابانی و وحشی است که از کوه جمع می کنند. کنگر در خواب های ما به مال حرام و به زبان گویاتر به مال دزدی تعبیر شده است. نه آن چنان مالی که خود بیننده خواب بدزدد بل که مالی است که قطعا حرام است اما کسی نمی داند صاحبش کیست. روی هم رفته کنگر در خواب خوب نیست مخصوصا اگر تیغ های آن را حس کنید و ببینید. اگر در خواب ببینید خورش کنگر می خورید غمگین می شوید و اگر ببینید که کنگر پاک می کنید مالی به دست می آورید که بیهوده می کوشید آن را تطهیر کنید. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندر
تصویر کندر
(پسرانه)
صمغی خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ وزیر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
تجمعی که در آن گروهی از دانشمندان و متخصصین در مورد موضوعی علمی، فرهنگی، اقتصادی و یا سیاسی اظهارنظر می کنند، گردهمایی
در علوم سیاسی مجلس قانون گذاری در بعضی از کشورها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندر
تصویر کندر
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
دیوار، گودال یا برآمدگی خاک، سنگ یا شاخۀ درخت که سربازان هنگام جنگ برای خود درست می کنند و در پناه آن قرار می گیرند تا از تیراندازی دشمن آسیب نبینند، پناهگاه، جان پناه
سنگر بستن: در امور نظامی ساختن سنگر، آماده کردن سنگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
دندانه های مثلث یا نیم دایره که از گل، سنگ یا آجر بر بالای دیوار یا برج و بارو می سازند، هر چیز دندانه دار مثلاً کنگرۀ پارچه
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز متداول در هند به شکل چوبی دراز که دو تار بر آن کشیده شده و در دو طرف آن، دو کاسۀ کوچک دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنار
تصویر کنار
میوۀ سدر، درخت سدر، درختی گرمسیری و تناور با برگ های ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار می رود، شجر النبق، سدره، سدرة المنتهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
(کِ گِ)
به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان) (آنندراج). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره. و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود، نوعی از بربط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ رَ / رِ)
بلندیهای هر چیز را گویند عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند خصوصاً و عربان شرفه خوانند. (برهان) (آنندراج). شرفۀ دیوار و منظره و کوشک و برج. (صحاح الفرس). شرفه. (دهار). شرفه و برآمدگیهای محرابی شکلی که بر بالای دیوار شهر و حصار سازند و دندانه های بالای دیوارها و بلندیهای هر چیزی. (ناظم الاطباء) : فرمودش تا بر چهار حد شارستان بنای خانه ها سازند مر غله را و سلاح را و کنگره ها را باز آبادان کنند و دری آهنین نهند. (ترجمه تاریخ طبری).
آن روز نخستین که ملک جامه بپوشید
بر کنگرۀ کوشک بدم همچو غلیواچ.
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 68).
از فروغش شب تاری شده مر نقش نگین
ز سر کنگره برخواند مرد کلکا.
ابوالعباس.
به حلقه درآمد سر کنگره
برآمد ز بن تا به سر یکسره.
فردوسی.
کمندی بدان کنگره در ببست
گره زد برو چند بپسود دست.
فردوسی.
فروهشت گیسو بدان کنگره
بدل گفت زال این کمندی سره.
فردوسی.
بزرگ شهری و در شهرکاخهای بزرگ
رسیده کنگرۀ کاخها به دوپیکر.
فرخی.
خشت او از کوه برگیرد همی تیغ بلند
ناوک او کنگره برباید از برج حصار.
فرخی.
چون صفیری بزند کبک دری در هزمان
بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی.
منوچهری.
هر یک از دندانه های حصار و باره و دیواری و چندانکه کنگرۀ قلعه ارک بود از هر کنگره جوشن سواری و خودی و... نهاده بودند. (تاریخ سیستان).
ره کوشک یکسر ز ساده رخام
زمین مرمر و کنگره عود خام.
اسدی.
معلق بدو چارصد کنگره
ز جزع و بلور و گهر یکسره.
اسدی.
هر وقت که بر تو دست یابم سرت ببرم و بر کنگرۀ قلعه نهم. (اسکندرنامۀ نسخه سعید نفیسی). و دوازده کنگره از ایوان کسری درافتاد و دریای ساوه خشک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 96- 97). و بالای دیوار آن بهشت سیصد گز برآوردند وخشتی از سیم و خشتی از زر و کنگره ها از مروارید و مرجان. (قصص الانبیاء). و از این رکن تا بدان رکن هفتادکنگره بود. (قصص الانبیاء).
چون می فروکشد سر سروت فلک بچاه
تو بر فلک همی چه کشی طرف کنگره.
ناصرخسرو.
و کنگره های ایوان کسری بیفتاد. (مجمل التواریخ).
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه اوشهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو.
خیام (چ فروغی ص 108).
کنگرۀ قلعۀ اسلام را
نیست به از خامۀ تو دیده بان.
خاقانی.
خروس کنگرۀ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپیده شد پیدا.
خاقانی.
از او شخصی فروافتد گران سنگ
ز بیم جان زند در کنگره چنگ.
نظامی.
هم آخر کار کو بی تاب گردد
هم او هم کنگره پرتاب گردد.
نظامی.
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدو چون سایه های کنگره.
مولوی.
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق.
مولوی.
چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان بود
یک روز نگه کن که در این کنگره خشتیم.
سعدی.
گر بی تو بود جنت بر کنگره بنشینم
ور باتو بود دوزخ در سلسه آویزم.
سعدی.
سعدیا کنگرۀ وصل بلند است ولیک
تا سر اندرننهی دست بدانجا نرسد.
سعدی.
ترا ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست.
حافظ.
، پر بالای خود، زینتهای بالای تاج. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ گِ رِ)
مجمعی از سران دول، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که در بارۀ مسائل سیاسی، اقتصادی، علمی و غیره بحث کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ رَ / رِ)
به معنی کنگر است که سازی باشد که مردم هندوستان نوازند و آن چوبی است که بر آن دو تار فولادی کشیده اند و بر زیر هر دو سر آن چوب دو کدو نصب کرده اند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). رجوع به کنگر و کنگری شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
منسوب به کنگر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ)
منسوب به کنگر. (فرهنگ فارسی معین) :
تو مردم کریمی من کنگری گدایم
ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر.
فرخی (از فرهنگ فارسی ایضاً).
رجوع به کنگر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
صمغ کنگر را گویند و آن را کنگرزد نیز خوانند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). صمغ کنگر که کنگرزد نیز گویند و خوردن آن به آسانی قی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حصار، توده یا تپه و مانعی است که در حوالی شهر محصور در موقع حمله دشمن بر میاورند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته لوله گلی ها. این گیاه در حقیقت یکی از گونه های خار تاتاری میباشد. گیاهی است علفی و پایا با برگهای متناوب و خار دار و بریده گلهای آن صورتی رنگ و شبیه گلهای خار تاتاری است. کنگر علفی است خود رو و در صحاری خشک و لم یزرع آسیا (از جمله ایران) و افریقا میروید. برگهای تازه این گیاه را در اغذیه بکار میبرند و مخصوصا از آنها خورش لذیذی تهیه میکنند گندل جندل کویب کعیب کعوب عقوب کنگر معمولی: کنگر چو بر آورد سر از خاک زمین گفت: خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم. (بسحاق اطعمه) یا کنگر بستانی. یا کنگر خر. گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته خار تاتاریها که پایاست و دارای ساقه ای بر افراشته میباشد و در حقیقت جزو گیاهان علفی با رشد زیاد محسوب است. ساقه اش نسبه محکم و پر خار و برگها یش نیز پر خارند. گلها یش قرمز متمایل به بنفش و گاهی دارای لکه های سفید است و بتعداد زیاد در انتهای متفرعات ساقه قرار دارند و بشکل گلوله های پر خاری میباشند. گیاه مزبور در اکثر صحاری لم یزرع و معتدل و کنار جاده ها بفراوانی میروید شکاعی طوبه کافیلو کنگر فرنگی وحشی. یا کنگر فرنگی. گیاهی است از تیره مرکبان که پایاست و دارای ساقه راست و شیار دار میباشد. منشا نخستین این گیاه را نواحی بحرالروم (مدیترانه) ذکر کرده اند ولی امروزه بمنظور تغذیه و استفاده های دارو یی در اکثر نقاط کشت میشود. ریشه آن حجیم و برگها یش بسیار بزرگ و منقسم و دندانه دار است. سطح فوقانی پهنک برگهایش سبز رنگ ولی سطح تحتانی آنها بعلت دارا بودن تار های سفید رنگ و فراوان پوشیده از کرک بنظر میاید. نهنج آن بزرگ و شامل گلهای لوله یی و برگه های مختلف الشکل میباشد. گلها یش بنفش و زیبا و میوه اش برنگ قهوه یی تیره و شفاف و دارای تار های سفید و متعدد در قسمت انتهایی است. قسمت قابل استفاده غذایی این گیاه بیشتر نهنج ضخیم و گوشت دار و برگه های اطراف نهنج است ولی از لحاظ مصرف دارو یی برگ و ساقه آن مورد توجه است حرشف انگینار انگنار قناریه. توضیح این گیاه در ایران کشت نمیشود ولی در بسیاری از ماخذ آنرا با کنگر معمولی که یکی از گونه های خار تاتاری است اشتباه کرده اند. کنگر فرنگی در عهد ناصر الدین شاه قاجار (نیمه دوم قر. 13 ه) بایران وارد شده. یا کنگر فرنگی وحشی. گیاهی است از تیره مرکبان که در حقیقت گونه خود روی کنگر فرنگی است. ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر و ساقه اش دارای انشعابات بسیار است. این گیاه در افریقای شمالی و اروپا و آسیای غربی بفراوانی میروید خرشوف بری زند العبد انگنار وحشی کارلینا. یا کنگر کوهی کنگر. یا کنگر معمولی کنگر. منسوب به کنگر، صمغ کنگر کنگر زد. منسوب به کنگر: تو مردم کریمی من کنگری گدایم ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
بلندیهای هر چیز را گویند، عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند مجمعی از سران دول، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که درباره مسائل اقتصادی، علمی و غیره بحث کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
((کُ گِ رِ))
شرفه، دندانه، دندانه های بالای دیوارها و بلندی های هرچیزی
فرهنگ فارسی معین
((کُ گْ یا گِ رِ))
مجلسی متشکل از نمایندگان چند دولت یا عده ای دانشمند برای بحث و گفتگو، همایش (واژه فرهنگستان)، مجلس قانون گذاری ایالات متحده امریکا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگر
تصویر چنگر
آنقوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنشگر
تصویر کنشگر
فعال، فاعل، آنزیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنار
تصویر کنار
جنب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
همایش
فرهنگ واژه فارسی سره
دندانه، شرفه، مجلس
فرهنگ واژه مترادف متضاد