جدول جو
جدول جو

معنی کنک - جستجوی لغت در جدول جو

کنک
گردوی سخت، بخیل، خسیس، کنسک، کنس
تصویری از کنک
تصویر کنک
فرهنگ فارسی عمید
کنک
(کُ نُ)
قنق. بخور. لبان. کندر. (از دزی ج 2 ص 495)
لغت نامه دهخدا
کنک
((کَ نِ یا کَ نَ))
بخیل، خسیس
تصویری از کنک
تصویر کنک
فرهنگ فارسی معین
کنک
((کَ نَ))
گردویی که مغز آن به سختی برآید
تصویری از کنک
تصویر کنک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جلسۀ آزمون کتبی که داوطلبان برای ورود به دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالی در آن شرکت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکنک
تصویر بکنک
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، ابتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنکاش
تصویر کنکاش
شور، مشورت، جستجو، تفحص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنکاشستان
تصویر کنکاشستان
جای شور و مشورت، مجلس شورا
فرهنگ فارسی عمید
(کُ کُ)
رجوع به گنگلاج شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ لَ)
پیراهن و پوشاکی که ملصق ببدن باشد و بتازی شعار گویند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). به مغولی پیراهن را گویند. (آنندراج). رجوع به کنگلک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ لَ)
نام ابزاری از موسیقی است که در میان مسیحیان استعمال دارد. مرادف دایره. دف. (از دزی ج 2 ص 495)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
کان کن. (ناظم الاطباء) ، چاه کن. (ناظم الاطباء). مقنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ)
گریختن، کاهلی کردن، در خانه نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مسابقه (مخصوصاً برای ورود به دانشگاه یا مؤسسه ای دیگر). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جن. (ناظم الاطباء). جنی. (از اشتینگاس) ، دیو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ کَ یِ هَِ)
اسم او را ’منکه’ نیز نوشته اند و حتی برخی مانند ابن ابی اصیبعه ’کنکه’ و ’منکه’ را دو تن ذکر کرده و از کتب منسوب به کنکه قسمتی را به نخستین و دسته ای را به دومین نسبت داده اند. لیکن این هر دو اسم یک تن و اصح ضبطها نیز کنکه است که قابل انطباق بر اسم هندی می باشد. وی از منجمان و پزشکان گندی شاپور و از کسانی است که به مباشرت مترجمان، کتبی را به فارسی یا عربی درمی آورد. کنکه در قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری می زیست. وی به فرمان هارون الرشید به بغداد خوانده شد و در خدمت خلیفه وظیفه و راتبۀ خاص داشت و از آل برمک نیز برخوردار بود. کنکه چند کتاب طبی و نجومی را به مباشرت مترجمان از هندی به پهلوی یا به عربی درآورد و ازآن جمله است ’کتاب السموم’ منسوب به ’شاناق’ یکی ازدانشمندان و اطباء قدیم هند. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی صص 87- 88). قاضی ساعد اندلسی از کتاب الوف ابومعشر بلخی آرد که کنکه در علم نجوم مقدم همه علمای هند در قرون قدیمه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). او راست: کتاب نمودار در اعمار و کتاب اسرارالموالید و کتاب القرانات الکبیر و کتاب القرانات الصغیر. (ابن الندیم). مؤلف کشف الظنون آرد، کنکه الهندی از قدمای منجمین است و اسرار الموالید از اوست. (کشف الظنون ج 1 ص 84). و رجوع به تاریخ الحکماء ابن قفطی و فهرست ابن الندیم و عیون الانباء ج 2 ص 32 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
درخت بزرگی از محصولات آمریکا که پوست آن را در طب مانند مقویات و جهت دفع تب بسیار استعمال می کنند و پوست این درخت را نیز کنکینا و پوست گنه گنه نیز نامند. (ناظم الاطباء). کینکینا کلمه اسپانیایی مأخوذ از زبان ساکنان کشور ’پرو’ از درختان بومی ’پرو’ و سرزمینهای اطراف آن است و مخصوصاً به واسطۀ کنین سرشاری که در پوست آن وجود دارد، در اندونزی کشت می شود. (از لاروس). و رجوع به کینین و گنه گنه در همین لغت نامه و کارآموزی داروسازی ص 188 شود
لغت نامه دهخدا
(کَکَ)
خاندانی دیلمی که نخست در طارم به فرمانروائی پرداختند و سپس به آذربایجان و اران و ارمنستان و زنجان و ابهر و سهرورد نیز دست یافتند و بیشتر دیلمستان در تصرف ایشان بود. نخستین کسی که از این خاندان شناخته شده محمد بن مسافر است. افراد معروف این خاندان از این قرارند: 1- محمد بن مسافر. 2- وهسودان بن محمد 3- نوح بن وهسودان 4- جستان بن نوح 5- ابراهیم بن مرزبان بن اسماعیل بن وهسودان. وی در سال 387 ه. ق. بر زنجان و ابهر و سهرورد و طارم دست یافت و در 420میان او و مسعود غزنوی جنگهایی رخ داد. 6- جستان بن ابراهیم (در حدود 430). 7- مسافر (در حدود 456). کنکریان چون با خاندان بویه که شیعه بودند دشمنی پیدا کرده و از خلیفۀ بغداد که اختیارش به دست آل بویه بودروگردان بودند، از مذاهب سنی و شیعه هر دو منحرف شده آیین باطنی را پذیرفتند و سکه به نام آنان زدند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شهریاران گمنام شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ / بَ نَ)
بگنگ. حیوان دم بریده را گویند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (سروری) (از انجمن آرا) (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنکرسیون
تصویر کنکرسیون
فرانسوی سنگال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکور
تصویر کنکور
هم آهنگی، همکاری، مسابقه، رقابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکوس
تصویر کنکوس
جن، دیو، جنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکور دانس
تصویر کنکور دانس
فرانسوی همشیبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکر
تصویر کنکر
پارسی تازی گشته از کنگر سیب زمینی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکور دانت
تصویر کنکور دانت
فرانسوی همشیب
فرهنگ لغت هوشیار
زیر و زبر شدن ویران گشتن کنگاج کنکاش ترکی مغولی رایزنی اوسکار سگالش شور مشورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکاح
تصویر کنکاح
مشورت، صلاح و پند و نصیحت و تدبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکاش
تصویر کنکاش
مشورت، صلاح و مصلحت و تدبیر در کار مهم
فرهنگ لغت هوشیار
اوسکار ستان از عهد مشروطیت این ترکیب را بتصور فارسی بودن بجای مجلس شوری وضع کردند و گروهی آنرا بکار بردند ولی بزودی متروک گردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنکاش
تصویر کنکاش
((کَ))
مشورت، شور، کنکاج هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنکور
تصویر کنکور
((کُ))
مسابقه، امتحان ورودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکنک
تصویر بکنک
((بَ نَ))
حیوان دم بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنکاش
تصویر کنکاش
مشورت
فرهنگ واژه فارسی سره
منفی بافی کردن، شگون بد زدن، نق نق کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی، مثل بتن، سنگریزه ای
دیکشنری اردو به فارسی