جدول جو
جدول جو

معنی کنعانیون - جستجوی لغت در جدول جو

کنعانیون(کَ نی یو)
منسوب به کنعان و اینان به لغتی نزدیک به لغت عرب سخن گویند. (از معجم البلدان). گروهی از نسل کنعان بن سام بن نوح که به لغتی مشابه لغت عرب سخن می گفتند. (از ناظم الاطباء). قبائل سامی که نخست بر ساحل خلیج فارس پیدا شدند سپس به سوریه رفتند. گروهی آنجا ساکن شدند و به زراعت و گله داری پرداختند و گروهی دیگر بر ساحل دریای روم (مدیترانه) مستقر گردیدند و فنیقی ها که به تجارت و صناعت و دریانوردی پرداختند از این دسته اند. (از اعلام المنجد). و رجوع به کنعان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنوانسیون
تصویر کنوانسیون
عهدنامه، موافقت نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنعانی
تصویر کنعانی
از مردم کنعان، برای مثال ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد / گاه آن است که بدرود کنی زندان را (حافظ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَنْ وَ گَ تَ)
مایل کردن و کج کردن. (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن. ظاهراً به معنی هل دادن در تداول عامه و تنه زدن باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :تزایغ، سوی یکدیگر کنبانیدن. (منتهی الارب). مداغشه،... کنبانیدن دیگران و به شتاب زدگی خوردن آب و کم خوردن. (منتهی الارب). ازاغه، کنبانیدن از راه. (منتهی الارب). رجوع به کنبیدن و گنبانیدن و جنبانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُعَنْ وَ شُ دَ)
کردن فرمودن و ساختن فرمودن. (ناظم الاطباء). کردن فرمودن. به کردن واداشتن. به کردن داشتن دیگری را. به کاری داشتن. واداشتن به کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دستور دادن به دیگری تا کاری را انجام دهد. کردن فرمودن. (فرهنگ فارسی معین) : اهرار، بانگ کنانیدن سگ را سرما و جز آن. (منتهی الارب). استخاره، بانگ کنانیدن صیاد آهو بره را تا مادر را نزدیک وی آرد وصید کند. (از منتهی الارب) : بر پیغامبری از پیغامبران که در آن زمان بودند وحی شد که بر فلان پادشاه بگوی که پیغامبری را برای رها کنانیدن بنی اسرائیل بفرستد. (از تفسیر بی نام مائه هفتم متعلق به عبدالعلی صدر الاشرافی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به شهر کنعان. (ناظم الاطباء) :
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را.
حافظ.
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من.
پروین اعتصامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنوانسیون
تصویر کنوانسیون
عهد نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنانیدن
تصویر کنانیدن
کردن فرمودن و ساختن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوانسیون
تصویر کنوانسیون
((کُ یُ))
موافقت نامه یا عهدنامه میان چند کشور
فرهنگ فارسی معین