جدول جو
جدول جو

معنی کنسول - جستجوی لغت در جدول جو

کنسول
ماموری که کار رسمی او حمایت هم میهمانان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
کنسول
((کُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، قنسول
تصویری از کنسول
تصویر کنسول
فرهنگ فارسی معین
کنسول
نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کپسول
تصویر کپسول
دارویی که مواد دارویی آن را در پوسته ای ژلاتینی قرار می دهند، پوشه ای استوانه ای شکل از جنس ژلاتین حاوی دارویی به شکل پودر، ظرف استوانه ای با سری گنبدی شکل برای نگهداری گاز، مایع، پودر و مانند آن مثلاً کپسول آتش نشانی، در علم زیست شناسی میوۀ خشک که به وسیلۀ سرپوش یا منافذی باز می شود
فرهنگ فارسی عمید
پوششی ژلاتینی و باندازه های مختلف که گردها و گاهی مایعات و روغنهای دارویی را به جهت مخفی نگاهداشتن طعم بد آنها در درون آن جای دهند، تخمدان گیاه، چاشنی تفنگ و ظرف محتوی گاز را هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
((قُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، کنسول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپسول
تصویر کپسول
((کَ))
غشا یا پوشش یا ساختار دیگری که بافت یا اندامی را دربر می گیرد، پوشش لعاب مانندی معمولاً از جنس پلی ساکارید که لایه ای محافظ به دور برخی باکتری ها می سازد، پوشینه (واژه فرهنگستان)، دارویی که دارای پوشش ژلاتینی شبیه به کپسول است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
کنسول، نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسول
تصویر کسول
سست تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
فرانسوی رفدیس، ستون گچ بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کَ س))
لغو، فسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کُ سُ))
پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد، میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد، قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصله بین د
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسول یار
تصویر کنسول یار
نایب کنسول، ویس کنسول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنسول گری
تصویر کنسول گری
اداره یا محل کار کنسول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنسولتاسیون
تصویر کنسولتاسیون
مشاورۀ دو یا چند پزشک دربارۀ تشخیص بیماری و معالجۀ بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنسولیار
تصویر کنسولیار
معاون کنسول ویس قنسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسولگری
تصویر کنسولگری
اداره که کنسول و کارمندانش در آن بکار مشغولند، قنسولگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسولتاسیون
تصویر کنسولتاسیون
مشاوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسول گری
تصویر کنسول گری
اداره ای که کنسول با کارمند انش در آن بکار مشغولند قنسول گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسولتاسیون
تصویر کنسولتاسیون
مشاوره، شور (مخصوصاً مشاوره پزشکان درباره مرض یک بیمار)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسول گری
تصویر کنسول گری
((~. گَ))
اداره یا محل کار کنسول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکنسول
تصویر سرکنسول
ژنرال قنسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایب کنسول
تصویر نایب کنسول
یار کار گزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویس کنسول
تصویر ویس کنسول
فرانسوی بنگرید به کنسولیار معاون کنسول نایب کنسول کنسو لیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویس کنسول
تصویر ویس کنسول
نایب کنسول، کاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمت کنسولی
تصویر سمت کنسولی
Consulship
دیکشنری فارسی به انگلیسی