جدول جو
جدول جو

معنی کنسول - جستجوی لغت در جدول جو

کنسول
نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
کنسول
(کُ)
مأموری که کار رسمی او حمایت هم میهنان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه می باشد (قنسول). (فرهنگستان). قنسول. نمایندۀ یک دولت در شهری از کشور بیگانه که موظف است هم میهنانش را تحت حمایت بگیرد و اطلاعات سیاسی و اقتصادی را به دولت خود برساند. در عهد قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی این کلمه به صورت قنسول مستعمل بوده و فرهنگستان کنسول را جانشین آن کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، در روم قدیم عامل دولتی که از طرف مردم برای یک سال انتخاب می شد و با یکی ازهمکارانش مشترکاً قدرت عالی کشور را در دست می گرفتند. (از لاروس) ، عنوانی که در قرون وسطی به بعض عمال بلدی اطلاق می شد (مخصوصاً در جنوب فرانسه). (فرهنگ فارسی معین) ، عنوان هر یک ازسه عامل جمهوری فرانسه، از سال هشتم جمهوری تا آغازامپراطوری (1799- 1804 میلادی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کنسول
ماموری که کار رسمی او حمایت هم میهمانان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
کنسول
((کُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، قنسول
تصویری از کنسول
تصویر کنسول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنسول گری
تصویر کنسول گری
اداره یا محل کار کنسول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنسولتاسیون
تصویر کنسولتاسیون
مشاورۀ دو یا چند پزشک دربارۀ تشخیص بیماری و معالجۀ بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنسول یار
تصویر کنسول یار
نایب کنسول، ویس کنسول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کپسول
تصویر کپسول
دارویی که مواد دارویی آن را در پوسته ای ژلاتینی قرار می دهند، پوشه ای استوانه ای شکل از جنس ژلاتین حاوی دارویی به شکل پودر، ظرف استوانه ای با سری گنبدی شکل برای نگهداری گاز، مایع، پودر و مانند آن مثلاً کپسول آتش نشانی، در علم زیست شناسی میوۀ خشک که به وسیلۀ سرپوش یا منافذی باز می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
کنسول، نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(غَغَ سَ)
افتادن پشم از حیوان و افتادن پر از پرندگان و جامه از تن انسان. (از منتهی الارب). ریختن و افتادن پر و پشم از طیور و حیوانات. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ریختن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نسّال. به شتاب رو. تندرو. (از المنجد). مسرع
لغت نامه دهخدا
(کُ)
معاون کنسول. ویس قنسول. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کنسول به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(کُ گَ)
اداره ای که کنسول یا کارمندانش در آن به کار مشغولند. قنسولگری. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کنسول (معنی اول) شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از جمله خدایان قدیم روم که مردم را به طریق صواب هدایت می کرد، و رومیان زنان سابین را در عیدی که برای خدای مزبور اقامه شده بود ربودند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
زن سست و تنبل. (ناظم الاطباء). زن سست. (منتهی الارب) ، جاریه کسول، دختر نازپرورده که از مجلس خود بیرون نرود و هو مدح لها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کپسول. رجوع به کپسول شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رجوع به قنسل و کنسول و قونسول شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
محل کنسول. کنسول گری. و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پوشینه ای ژلاتینی و به اندازه های مختلف که گردها و گاهی مایعات و روغنهای دارویی را به جهت مخفی نگاه داشتن طعم بد آنها در درون آن جای میدهند، چاشنی تفنگ، محفظۀ فلزی نگهداری اکسیژن را، گونه ای میوۀ خشک شکوفا که از چند برچه بوجود آمده است. میوه کپسول دارای اشکال متعدد است، در برخی میوه ها قسمتی از میوه مانند سرپوش از روی قسمت دیگر برداشته می شود. در این صورت کپسول را به نام مجری یا پیکسید می خوانند مانند میوۀ بارهنگ و گل ناز و برخی دیگر بواسطه سوراخهائی که در زیر صفحۀ کلاله واقع است دانه را آزاد می کنند، در این صورت گرز خوانده می شوند مانند میوۀ شقایق و خشخاش. برخی میوه ها هم شکفتنشان با صدایی نسبتاً شدید توأم است و ناگهانی است مانند میوۀ گیاه فلوکس و میوۀ هور. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنسول گری
تصویر کنسول گری
اداره ای که کنسول با کارمند انش در آن بکار مشغولند قنسول گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسولتاسیون
تصویر کنسولتاسیون
مشاوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسولگری
تصویر کنسولگری
اداره که کنسول و کارمندانش در آن بکار مشغولند، قنسولگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکنسول
تصویر سرکنسول
ژنرال قنسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایب کنسول
تصویر نایب کنسول
یار کار گزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
فرانسوی رفدیس، ستون گچ بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسولیار
تصویر کنسولیار
معاون کنسول ویس قنسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسول
تصویر کسول
سست تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
پوششی ژلاتینی و باندازه های مختلف که گردها و گاهی مایعات و روغنهای دارویی را به جهت مخفی نگاهداشتن طعم بد آنها در درون آن جای دهند، تخمدان گیاه، چاشنی تفنگ و ظرف محتوی گاز را هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویس کنسول
تصویر ویس کنسول
فرانسوی بنگرید به کنسولیار معاون کنسول نایب کنسول کنسو لیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کُ سُ))
پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد، میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد، قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصله بین د
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کَ س))
لغو، فسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسولتاسیون
تصویر کنسولتاسیون
مشاوره، شور (مخصوصاً مشاوره پزشکان درباره مرض یک بیمار)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسول گری
تصویر کنسول گری
((~. گَ))
اداره یا محل کار کنسول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپسول
تصویر کپسول
((کَ))
غشا یا پوشش یا ساختار دیگری که بافت یا اندامی را دربر می گیرد، پوشش لعاب مانندی معمولاً از جنس پلی ساکارید که لایه ای محافظ به دور برخی باکتری ها می سازد، پوشینه (واژه فرهنگستان)، دارویی که دارای پوشش ژلاتینی شبیه به کپسول است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
((قُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، کنسول
فرهنگ فارسی معین