جدول جو
جدول جو

معنی کنسوس - جستجوی لغت در جدول جو

کنسوس
(کُ)
از جمله خدایان قدیم روم که مردم را به طریق صواب هدایت می کرد، و رومیان زنان سابین را در عیدی که برای خدای مزبور اقامه شده بود ربودند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
ضد بخشنده است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جن. (ناظم الاطباء). جنی. (از اشتینگاس) ، دیو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مأموری که کار رسمی او حمایت هم میهنان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه می باشد (قنسول). (فرهنگستان). قنسول. نمایندۀ یک دولت در شهری از کشور بیگانه که موظف است هم میهنانش را تحت حمایت بگیرد و اطلاعات سیاسی و اقتصادی را به دولت خود برساند. در عهد قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی این کلمه به صورت قنسول مستعمل بوده و فرهنگستان کنسول را جانشین آن کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، در روم قدیم عامل دولتی که از طرف مردم برای یک سال انتخاب می شد و با یکی ازهمکارانش مشترکاً قدرت عالی کشور را در دست می گرفتند. (از لاروس) ، عنوانی که در قرون وسطی به بعض عمال بلدی اطلاق می شد (مخصوصاً در جنوب فرانسه). (فرهنگ فارسی معین) ، عنوان هر یک ازسه عامل جمهوری فرانسه، از سال هشتم جمهوری تا آغازامپراطوری (1799- 1804 میلادی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کنس. کونوس. ازگیل. رجوع به ازگیل در همین لغت نامه و درختان جنگلی ایران و جنگل شناسی ساعی شود.
- کنوس طبری، به لغت تبرستان اسم نوع زعرور است و به ترکی ازگل خوانند و لذیذتراز زعرور است. (انجمن آرا) (آنندراج). اسم نوع کبیرزعرور است. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
پنهان شدن آهو در خوابگاه خود و درآمدن در آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). در آشیان شدن آهو. (ترجمان القرآن) (دهار). در آشیان شدن آهو و گوزن و بز کوهی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خشک شدن نان یا گوشت. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). سخت بریان شدن نان. (زوزنی). نسیس. (المنجد) (اقرب الموارد) ، تخبّر. (المنجد) (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن روائی هر امر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نسیس. (اقرب الموارد) ، شتاب رفتن. (منتهی الارب). تند رفتن. (از اقرب الموارد). نسیس. (اقرب الموارد) ، فرودآمدن در آب خاصه. (از منتهی الارب). رجوع به نس ّ و تنساس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنکوس
تصویر کنکوس
جن، دیو، جنی
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که کار رسمی او حمایت هم میهمانان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسول
تصویر کنسول
((کُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، قنسول
فرهنگ فارسی معین
ساییده نشده
فرهنگ گویش مازندرانی
بخیل، خسیس
دیکشنری اردو به فارسی