جدول جو
جدول جو

معنی کندوکوب - جستجوی لغت در جدول جو

کندوکوب
(کَ دُ)
کنایه از تشویش و بی قراری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی قراری. (فرهنگ رشیدی). کندن و کوفتن. (فرهنگ عامیانه جمالزداه) :
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب
شب و روز از او خانه در کندوکوب.
سعدی.
در آن جماعت بی عاقبت در کندوکوب و رفت وروب آن ساحت دلپذیر تقصیر نکرده. (مجمل التواریخ گلستانه).
نشیند چو بر زانوی کندوکوب
فتد کوه پهلوی پوسیده چوب.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندوک
تصویر کندوک
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، کانور، کندوله، کندو، پرخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کند و کوب
تصویر کند و کوب
کندن و کوبیدن، آشوب، تشویش، اضطراب، برای مثال نه گفت اندر او کار کردی نه چوب / شب و روز از او خانه در کند و کوب (سعدی۱ - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دُ کَ / کُ)
کندوکاو. (فرهنگ فارسی معین).
- کندوکو کردن، وررفتن: دیشب تا صبح دزد پشت در کندوکو کرد که باز کند. این قدر با دندانها کندوکو مکن مینای روی آن می رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کندوکاو و کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَدُ)
وررفتن به چیزی. کنجکاوی کردن. ته و توی چیزی را درآوردن. اجزای چیزی را ناشیانه از یکدیگر جدا کردن. وقت خود را صرف تجزیه وشناختن اجزای چیزی کردن. (فرهنگ عامیانه جمالزاده). کندوکو. کندن و کاویدن. کندوکو کردن، با چیزی مروسیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کندن. کاویدن. تفحص. تجسس. (فرهنگ فارسی معین) ، سعی وکوشش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کندوکو شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ظرفی باشد از گل مانند خم بزرگی که غله در آن کنند. و معرب آن کندوج است. (برهان) (آنندراج). آوند گلین فراخ که در آن غله ریخته نگه دارند. (ناظم الاطباء). کندو. (جهانگیری) :
ببیند سال قحط سخت درویش توانگر را
هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان.
حکیم نزاری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
اضطراب تشویش آشوب: نه گفت اندر و کار کردی نه چوب شب و روز از و خانه در کندو کوب. (بوستان سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندو کو
تصویر کندو کو
تفحص تجسس، سعی کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کند و کوب
تصویر کند و کوب
کنایه از تشویش و بی قراری
فرهنگ لغت هوشیار
کندو: ببند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی زنان کرسان. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندوکاو
تصویر کندوکاو
((کَ دُ))
تفحص، تجسس، سعی، کوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کند و کوب
تصویر کند و کوب
((کَ دُ))
اضطراب، تشویش، آشوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوکاو
تصویر کندوکاو
تفحص
فرهنگ واژه فارسی سره
تجسس، تحقیق، تفحص، جستجو، کاوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرف بزرگ و مسین که جهت گرم داشتن آب پیوسته در کنار آتش قرار
فرهنگ گویش مازندرانی