جدول جو
جدول جو

معنی کندن - جستجوی لغت در جدول جو

کندن
حفر کردن
تصویری از کندن
تصویر کندن
فرهنگ واژه فارسی سره
کندن
بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند
جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند
درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند
ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند
کنایه از جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن
خراب و ویران کردن
تصویری از کندن
تصویر کندن
فرهنگ فارسی عمید
کندن
حفر کردن زمین و مانند آن
تصویری از کندن
تصویر کندن
فرهنگ لغت هوشیار
کندن
((کَ دَ))
حفر کردن، جدا کردن، کشیدن و از بیخ برآوردن، جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است
تصویری از کندن
تصویر کندن
فرهنگ فارسی معین
کندن
Uproot, Dig, Strip
تصویری از کندن
تصویر کندن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کندن
cavar, despir, arrancar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کندن
graben, entkleiden, entwurzeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
کندن
kopać, zdzierać, wykorzenić
دیکشنری فارسی به لهستانی
کندن
копать , снимать , выкорчевывать
دیکشنری فارسی به روسی
کندن
копати , знімати , викорчовувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کندن
cavar, despojar, desarraigar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کندن
creuser, dépouiller, déraciner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کندن
scavare, spogliare, sradicare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کندن
graven, uitkleden, uitroeien
دیکشنری فارسی به هلندی
کندن
खोदना , उतारना , उखाड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
کندن
menggali, menanggalkan, mencabut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کندن
حفر , ينزع , قطع
دیکشنری فارسی به عربی
کندن
파다 , 벗기다 , 뽑다
دیکشنری فارسی به کره ای
کندن
לחפור , להפשיט , לעקור
دیکشنری فارسی به عبری
کندن
挖 , 剥离 , 连根拔起
دیکشنری فارسی به چینی
کندن
掘る , 剥ぐ , 根を引き抜く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کندن
kazmak, soymak, kökünden sökmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کندن
kuchimba, kuvua, kung'oa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کندن
ขุด , ลอก , ถอนราก
دیکشنری فارسی به تایلندی
کندن
খোঁড়া , খুলে ফেলা , মূল থেকে তুলে ফেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
کندن
کھودنا , اتارنا , اکھاڑنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آکندن
تصویر آکندن
مملو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکندن
تصویر آکندن
پرکردن، انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکندن
تصویر آکندن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آگندن، آکنیدن، پر ساختن برای مثال نکوشم به آکندن گنج من / نخواهم پراگندن انجمن (فردوسی - ۶/۵۹۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکندن
تصویر فکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اوکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکندن
تصویر فکندن
انداختن، پرتاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده کردن جامه بخیه کردن سوزنی، دفن کردن در چال گذاشتن جسد مرده: بیست وسوم این ماه قرمطی در مکه رفت و بسیاری از مسلمانان بکشت و چاه زمزم را از کشته پر کرد تا بگندید و سه هزار کشته پیرامن کعبه افکنده بود چون قرامطه برفتند و (کذا) ایشان را همانجا بنگندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکندن
تصویر آکندن
((کَ دَ))
پر کردن، انباشتن، توی چیزی را پر کردن، سطح چیزی را با چیز دیگری پوشاندن، غنی کردن، آبادان کردن، مدفون ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فکندن
تصویر فکندن
((فِ کَ دَ))
انداختن، پرت کردن، گستردن، از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، شکست دادن، جا گرفتن، اقامت کردن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
پسوند تعدیه فعل لازم و آن باخر ریشه دستوری (دوم شخص مفرد امر حاضر) پیوندد: خند - اندن جه - اندن دو - اندن، در صورتیکه باخر مفرد امر حاضر از فعل متعدی پیوندد دال بر وادار کردن کسی است بعملی: خور - اندن پوش - اندن کش - اندن
فرهنگ لغت هوشیار