نام شهری. (ناظم الاطباء). جندشاپور. جندیشاپور. گندشاپور. (فهرست ولف) : نشستنگهش کندشاپور بود از ایران و از باختر دور بود. فردوسی. و رجوع به گندی شاپور شود
نام شهری. (ناظم الاطباء). جندشاپور. جندیشاپور. گندشاپور. (فهرست ولف) : نشستنگهش کندشاپور بود از ایران و از باختر دور بود. فردوسی. و رجوع به گندی شاپور شود
شادشاپور شهر، نام شهر قزوین. حمدالله مستوفی بنقل از کتاب التبیان درباره آن نویسد: ’شاپوربن اردشیر بابکان ساخته است و شادشاپور نام نهاده وهمانا آن شهری بوده که در میان رودخانه های خررود و ابهررود میساخته اند و آنجا اطلال بارو پدید است و مردم آنجا در دیه سرجه که به اردشیر بابکان منسوب باشد مسکون ماند و مشهور است و در کتاب تدوین مسطور است که حصار شهرستان قزوین که اکنون محلتی است در میان شهر، شاپور ذوالا کتاف ساسانی ساخته. تاریخ عمارت آن ماه ایارسنۀ ثلاث و ستین واربعمائۀ اسکندری، طالع عمارتش برج جوزا، اطلال آن بارو هنوز باقی است. به زمان امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه، برادر مادریش ولید بن عقبه الاموی، سعید بن العاص الاموی را بایالت آن ثغرفرستاد او حصار را بمردم مسکون گردانید و شهری شد...’ (نزهه القلوب، مقالۀ 3 ص 56 و 57). جغرافیانویسان کشوین [قزوین را ساختۀ شاپور اول دانسته و بنام او شادشاپور خوانده اند این شهر باید بسیار کهن تر باشد و نیز باید یاد آور شویم که دریای قزوین هم خوانده اند. (فرهنگ ایران باستان، بخش نخست نگارش پورداود ص 292). ابن البلخی آن را از میسان شمرده و چنین آورده است: ’و اما آثار شاپور در عمارت جهان بسیار است و این شهرها او کرده است... شاذشاپور از میسان’. (فارسنامه ص 63). و بلعمی از آن یاد کرده و آورده است: ’شاپور شهرهای بسیار بنا کرد یکی به پارس و نام آن شادشاپور و باهواز شهری از آن آبادتر نیست’. (ترجمه تاریخ طبری). در مجمل التواریخ والقصص آمده: ’شادشاپوراز ناحیت میسانست، و نبطیان آن را ویها خوانند. ’ (ص 64). بنای آن بشاپور اردشیر منسوب است رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص 63- 64 شود. و محتمل است که به این نام شهر دیگری غیر از قزوین در ولایت میسان وجود داشته است. رجوع به قزوین و استان شادشاپور شود
شادشاپور شهر، نام شهر قزوین. حمدالله مستوفی بنقل از کتاب التبیان درباره آن نویسد: ’شاپوربن اردشیر بابکان ساخته است و شادشاپور نام نهاده وهمانا آن شهری بوده که در میان رودخانه های خررود و ابهررود میساخته اند و آنجا اطلال بارو پدید است و مردم آنجا در دیه سرجه که به اردشیر بابکان منسوب باشد مسکون ماند و مشهور است و در کتاب تدوین مسطور است که حصار شهرستان قزوین که اکنون محلتی است در میان شهر، شاپور ذوالا کتاف ساسانی ساخته. تاریخ عمارت آن ماه ایارسنۀ ثلاث و ستین واربعمائۀ اسکندری، طالع عمارتش برج جوزا، اطلال آن بارو هنوز باقی است. به زمان امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه، برادر مادریش ولید بن عقبه الاموی، سعید بن العاص الاموی را بایالت آن ثغرفرستاد او حصار را بمردم مسکون گردانید و شهری شد...’ (نزهه القلوب، مقالۀ 3 ص 56 و 57). جغرافیانویسان کشوین [قزوین را ساختۀ شاپور اول دانسته و بنام او شادشاپور خوانده اند این شهر باید بسیار کهن تر باشد و نیز باید یاد آور شویم که دریای قزوین هم خوانده اند. (فرهنگ ایران باستان، بخش نخست نگارش پورداود ص 292). ابن البلخی آن را از میسان شمرده و چنین آورده است: ’و اما آثار شاپور در عمارت جهان بسیار است و این شهرها او کرده است... شاذشاپور از میسان’. (فارسنامه ص 63). و بلعمی از آن یاد کرده و آورده است: ’شاپور شهرهای بسیار بنا کرد یکی به پارس و نام آن شادشاپور و باهواز شهری از آن آبادتر نیست’. (ترجمه تاریخ طبری). در مجمل التواریخ والقصص آمده: ’شادشاپوراز ناحیت میسانست، و نبطیان آن را ویها خوانند. ’ (ص 64). بنای آن بشاپور اردشیر منسوب است رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص 63- 64 شود. و محتمل است که به این نام شهر دیگری غیر از قزوین در ولایت میسان وجود داشته است. رجوع به قزوین و استان شادشاپور شود
معرب این اسم جندیساپور است. جغرافیادانان اسلامی این شهر را به خصب نعمت و نخل و زرع و رودخانه های بسیار ستوده اند. و گندیشاپور معرب ’گندشاه پوهر’ است و اصل آن ’وه اندوشاهپوهر’ یعنی ’به از انطاکیه، شاهپور’ وبه عبارت دیگر ’شهر شاپور بهتر از انطاکیه’ است. محل آن در خوزستان واقع در شرق شوش و جنوب شرقی دزفول و شمال غربی شوشتر کنونی بوده است. بانی آن بنابر مشهور شاپور اول (241- 271 میلادی) بوده، وی از اسیران رومی دسته ای را به کار بنای آن شهر گماشت. گندی شاپور از آغاز کار مرکزیت علمی یافت و حتی به نقل بعضی از مورخان شاپور فرمان داد عده ای از کتب یونانی به پهلوی ترجمه شود و آنها را در شهر مذکور گرد آورند و گویابه فرمان شاپور، گندیشاپور مرکزیت طب یونانی یافته بود. در عهد شاپور دوم (ذوالاکتاف) (310- 379 میلادی) تیادورس طبیب نصرانی برای معالجۀ شاهنشاه به دربار خوانده شده و شاپور او را در گندیشاپور مستقر ساخت. وی در آن شهر اشتهار یافت وطریقۀ طبابت او معروف شد و کتابی را منسوب بدو به نام ’کناش تیادورس’ بعداً به عربی درآوردند. بعد از نشر مذهب نسطوری در ایران بیت لاباط (در گندیشاپور بود) که سابقه ای ممتد در عیسویت داشت. یکی از بزرگترین مراکز مذهبی عیسویان ایران و یک حوزۀ دینی (متروپولیتن) بزرگ و از مهمترین مراکز تجمع علمای عیسوی و محل تعلیم طب یونانی و آمیزش آن با طب ایرانی و هندی شد و این ترقی خصوصاً در عهد انوشیروان بیشتر برای آن حاصل گشت، چنانکه دانشمندان سریانی زبان ایرانی و علمای هندی و زردشتی در آنجا مشغول کار بودند. توجه این علما کمتر به فلسفه و ریاضیات و بیشتر به طب بوده و اصولاً مدرسه طب گندیشاپور و بیمارستان آن در اواخر عهد ساسانی به مراحل عالی شهرت ارتقاء جسته بود. در این مدرسه از تجارب ملل مختلف یعنی طب ایرانیان و هندوان و یونانیان و اسکندرانیان و علمای سریانی زبان استفاده میشد ولی همه آنها را با تصرفاتی قبول کردند چنانکه طب ایرانی به قول قفطی از طب یونانی کاملتر شده بود. در بیمارستان گندیشاپور عده ای از اطباء هندی میزیستند که به آموختن اصول طب هندی اشتغال داشتند و چند کتاب از آثار طبی هند به پهلوی ترجمه شده بود که بعداً به عربی درآمد و در طب اسلامی از این آمیزش اثر فراوان باقی مانده و از ایران پیش از اسلام به مدن اسلامی نقل شده است. شهرت بیمارستان و مدرسه طب گندیشاپور محصلین ملل مجاور را هم به آنجا جلب میکرد و از آن جمله است الحارث بن کلده الثقفی طبیب معروف عرب. این مدرسه و بیمارستان و شهرت رؤسای آن تا مدتی از دورۀ اسلامی هم با قوت سابق باقی ماند چنانکه چون ابوجعفر منصور دوانیقی در سال 148 هجری قمری به بیماری معده گرفتار شد و طبیبان درگاه در علاج او فروماندند وی را به رئیس بیمارستان مذکور یعنی بختیشوع پسر جورجیس راهبری کردند. جورجیس با واگذاشتن ریاست بیمارستان به پسر خود بختیشوع به خدمت خلیفه درآمد و پس از معالجت منصور نزد وی تقرب یافت و به اصرارخلیفه چندی در بغداد بماند. وی از دوستداران تألیف و ترجمه بود و چون یونانی و پهلوی و سریانی نیک میدانست چندین کتاب در طب از زبانهای مذکور به عربی درآورد. حوزۀ علمی گندیشاپور از قرن سوم هجری که بغدادشهرت یافت مقام سابق خود را از دست داد. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف صفا ج 1 صص 21- 23). و رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 147 و 246 شود
معرب این اسم جندیساپور است. جغرافیادانان اسلامی این شهر را به خصب نعمت و نخل و زرع و رودخانه های بسیار ستوده اند. و گندیشاپور معرب ’گندشاه پوهر’ است و اصل آن ’وه اندوشاهپوهر’ یعنی ’به از انطاکیه، شاهپور’ وبه عبارت دیگر ’شهر شاپور بهتر از انطاکیه’ است. محل آن در خوزستان واقع در شرق شوش و جنوب شرقی دزفول و شمال غربی شوشتر کنونی بوده است. بانی آن بنابر مشهور شاپور اول (241- 271 میلادی) بوده، وی از اسیران رومی دسته ای را به کار بنای آن شهر گماشت. گندی شاپور از آغاز کار مرکزیت علمی یافت و حتی به نقل بعضی از مورخان شاپور فرمان داد عده ای از کتب یونانی به پهلوی ترجمه شود و آنها را در شهر مذکور گرد آورند و گویابه فرمان شاپور، گندیشاپور مرکزیت طب یونانی یافته بود. در عهد شاپور دوم (ذوالاکتاف) (310- 379 میلادی) تیادورس طبیب نصرانی برای معالجۀ شاهنشاه به دربار خوانده شده و شاپور او را در گندیشاپور مستقر ساخت. وی در آن شهر اشتهار یافت وطریقۀ طبابت او معروف شد و کتابی را منسوب بدو به نام ’کناش تیادورس’ بعداً به عربی درآوردند. بعد از نشر مذهب نسطوری در ایران بیت لاباط (در گندیشاپور بود) که سابقه ای ممتد در عیسویت داشت. یکی از بزرگترین مراکز مذهبی عیسویان ایران و یک حوزۀ دینی (متروپولیتن) بزرگ و از مهمترین مراکز تجمع علمای عیسوی و محل تعلیم طب یونانی و آمیزش آن با طب ایرانی و هندی شد و این ترقی خصوصاً در عهد انوشیروان بیشتر برای آن حاصل گشت، چنانکه دانشمندان سریانی زبان ایرانی و علمای هندی و زردشتی در آنجا مشغول کار بودند. توجه این علما کمتر به فلسفه و ریاضیات و بیشتر به طب بوده و اصولاً مدرسه طب گندیشاپور و بیمارستان آن در اواخر عهد ساسانی به مراحل عالی شهرت ارتقاء جسته بود. در این مدرسه از تجارب ملل مختلف یعنی طب ایرانیان و هندوان و یونانیان و اسکندرانیان و علمای سریانی زبان استفاده میشد ولی همه آنها را با تصرفاتی قبول کردند چنانکه طب ایرانی به قول قفطی از طب یونانی کاملتر شده بود. در بیمارستان گندیشاپور عده ای از اطباء هندی میزیستند که به آموختن اصول طب هندی اشتغال داشتند و چند کتاب از آثار طبی هند به پهلوی ترجمه شده بود که بعداً به عربی درآمد و در طب اسلامی از این آمیزش اثر فراوان باقی مانده و از ایران پیش از اسلام به مدن اسلامی نقل شده است. شهرت بیمارستان و مدرسه طب گندیشاپور محصلین ملل مجاور را هم به آنجا جلب میکرد و از آن جمله است الحارث بن کلده الثقفی طبیب معروف عرب. این مدرسه و بیمارستان و شهرت رؤسای آن تا مدتی از دورۀ اسلامی هم با قوت سابق باقی ماند چنانکه چون ابوجعفر منصور دوانیقی در سال 148 هجری قمری به بیماری معده گرفتار شد و طبیبان درگاه در علاج او فروماندند وی را به رئیس بیمارستان مذکور یعنی بختیشوع پسر جورجیس راهبری کردند. جورجیس با واگذاشتن ریاست بیمارستان به پسر خود بختیشوع به خدمت خلیفه درآمد و پس از معالجت منصور نزد وی تقرب یافت و به اصرارخلیفه چندی در بغداد بماند. وی از دوستداران تألیف و ترجمه بود و چون یونانی و پهلوی و سریانی نیک میدانست چندین کتاب در طب از زبانهای مذکور به عربی درآورد. حوزۀ علمی گندیشاپور از قرن سوم هجری که بغدادشهرت یافت مقام سابق خود را از دست داد. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف صفا ج 1 صص 21- 23). و رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 147 و 246 شود
کندآور. به معنی ’کنداگر’ است که حکیم و دانا باشد. (برهان). حکیم و فیلسوف و دانا را گویند. (فرهنگ جهانگیری). کندا و کنداگر. دانا و حکیم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء) (از غیاث) : سران بزرگ از همه کشوران پزشکان دانا و کنداوران همه سوی شاه زمین آمدند ببستند کشتی به دین آمدند... ره بت پرستی پراکنده شد به یزدان پرستی برآکنده شد. دقیقی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1319). ، مبارز وپهلوان. (برهان). شجاع ودلیر و پهلوان. (فرهنگ جهانگیری). شجاع و دلیر و پهلوان. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پهلوان و دلیر و جنگجو دلاور و مبارز. (ناظم الاطباء). مردمردانه باشد. (نسخه ای از اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سپاهی و مردانه بود. (نسخه ای از اسدی از یادداشت ایضاً) : چو گرگین و چون زنگۀ شاوران همه نامداران کندآوران. فردوسی. که آنسو فراوان مرالشکرند بسی پهلوانان کندآورند. فردوسی. بشد با دلیران و کندآوران بمهمانی شاه هاماوران. فردوسی. نه شمشیر کندآوران کند بود که کین آوری ز اختر تند بود. سعدی (کلیات چ فروغی ص 324). ، سپهسالار. (برهان) (ناظم الاطباء). این لغت در فرهنگها به صورت گندآور آمده است، بعضی فضلای معاصر صورت اخیر را صحیح دانسته اند. نولدکه و هرن و هوبشمان آن را با کاف تازی از ریشه ’کند’ به معنی شجاع نقل کرده اند. ولف نیز در فهرست شاهنامه ’کندآور’ و ’کندآوری’ را با کاف تازی آورده است. بنابراین ’کندآور’ باید مرکب از کندا (شجاعت) + ور (پسوند اتصاف) باشد نه از کند (شجاع) + آور (آورنده) چه آور در کلمات مرکب از اسم آید: رزم آور. تناور. دلاور. رجوع کنید به آور و گندآور. (حاشیۀ برهان چ معین). به همه معانی رجوع به کندا و کنداگر و گندا و گنداور و آور در همین لغت نامه و مادۀ بعد شود
کندآور. به معنی ’کنداگر’ است که حکیم و دانا باشد. (برهان). حکیم و فیلسوف و دانا را گویند. (فرهنگ جهانگیری). کندا و کنداگر. دانا و حکیم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء) (از غیاث) : سران بزرگ از همه کشوران پزشکان دانا و کنداوران همه سوی شاه زمین آمدند ببستند کشتی به دین آمدند... ره بت پرستی پراکنده شد به یزدان پرستی برآکنده شد. دقیقی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1319). ، مبارز وپهلوان. (برهان). شجاع ودلیر و پهلوان. (فرهنگ جهانگیری). شجاع و دلیر و پهلوان. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پهلوان و دلیر و جنگجو دلاور و مبارز. (ناظم الاطباء). مردمردانه باشد. (نسخه ای از اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سپاهی و مردانه بود. (نسخه ای از اسدی از یادداشت ایضاً) : چو گرگین و چون زنگۀ شاوران همه نامداران کندآوران. فردوسی. که آنسو فراوان مرالشکرند بسی پهلوانان کندآورند. فردوسی. بشد با دلیران و کندآوران بمهمانی شاه هاماوران. فردوسی. نه شمشیر کندآوران کند بود که کین آوری ز اختر تند بود. سعدی (کلیات چ فروغی ص 324). ، سپهسالار. (برهان) (ناظم الاطباء). این لغت در فرهنگها به صورت گندآور آمده است، بعضی فضلای معاصر صورت اخیر را صحیح دانسته اند. نولدکه و هرن و هوبشمان آن را با کاف تازی از ریشه ’کند’ به معنی شجاع نقل کرده اند. ولف نیز در فهرست شاهنامه ’کندآور’ و ’کندآوری’ را با کاف تازی آورده است. بنابراین ’کندآور’ باید مرکب از کندا (شجاعت) + ور (پسوند اتصاف) باشد نه از کند (شجاع) + آور (آورنده) چه آور در کلمات مرکب از اسم آید: رزم آور. تناور. دلاور. رجوع کنید به آور و گندآور. (حاشیۀ برهان چ معین). به همه معانی رجوع به کندا و کنداگر و گندا و گنداور و آور در همین لغت نامه و مادۀ بعد شود
نام شهری است مشهور در خراسان و اصل آن نه شاپور است یعنی شهر شاپور، چه ’نه’ به فرس قدیم شهر راگویند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) : خراسان بدو داد با لشکری نشاپور با بلخ و مرو و هری. فردوسی. رجوع به نشابور و نیشابور شود
نام شهری است مشهور در خراسان و اصل آن نه شاپور است یعنی شهر شاپور، چه ’نه’ به فرس قدیم شهر راگویند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) : خراسان بدو داد با لشکری نشاپور با بلخ و مرو و هری. فردوسی. رجوع به نشابور و نیشابور شود