ظرفی باشد از گل مانند خم بزرگی که غله در آن کنند. و معرب آن کندوج است. (برهان) (آنندراج). آوند گلین فراخ که در آن غله ریخته نگه دارند. (ناظم الاطباء). کندو. (جهانگیری) : ببیند سال قحط سخت درویش توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان. حکیم نزاری (از جهانگیری)
ظرفی باشد از گل مانند خم بزرگی که غله در آن کنند. و معرب آن کندوج است. (برهان) (آنندراج). آوند گلین فراخ که در آن غله ریخته نگه دارند. (ناظم الاطباء). کندو. (جهانگیری) : ببیند سال قحط سخت درویش توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان. حکیم نزاری (از جهانگیری)
بطی ءالسیر. مقابل تندرو. دیررو. گران رو. آنکه کندرفتار بود. آنکه در کارها بطی ٔ بود: بشد بخت ایرانیان کندرو شد آن دادگستر جهاندیده زو. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 281). چو جمشید را بخت شد کندرو به تنگ آوریدش جهاندار نو. فردوسی. کرا بخت خواهد شدن کندرو سر نیزۀ او شود خار و خو. فردوسی. رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو ورد با او ارجل و یحموم با او اژکهن. منوچهری
بطی ءالسیر. مقابل تندرو. دیررو. گران رو. آنکه کندرفتار بود. آنکه در کارها بطی ٔ بود: بشد بخت ایرانیان کندرو شد آن دادگستر جهاندیده زو. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 281). چو جمشید را بخت شد کندرو به تنگ آوریدش جهاندار نو. فردوسی. کرا بخت خواهد شدن کندرو سر نیزۀ او شود خار و خو. فردوسی. رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو ورد با او ارجل و یحموم با او اژکهن. منوچهری
مصطکی. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). کندر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم هندی کندر است. (فهرست مخزن الادویه) : به غلمۀ طبقات طبق زنان سرای به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 55). وقت انداختن بخور کندرو در آتش. (ترجمه دیاتسارون ص 8). این کندرو به رنگ نداند ز کهربا و آن زهر را به طعم نداند ز زنجبیل. مولانا مطهر (از فرهنگ رشیدی). رجوع به کندر شود
مصطکی. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). کندر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم هندی کندر است. (فهرست مخزن الادویه) : به غلمۀ طبقات طبق زنان سرای به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 55). وقت انداختن بخور کندرو در آتش. (ترجمه دیاتسارون ص 8). این کندرو به رنگ نداند ز کهربا و آن زهر را به طعم نداند ز زنجبیل. مولانا مطهر (از فرهنگ رشیدی). رجوع به کندر شود