جدول جو
جدول جو

معنی کندرچه - جستجوی لغت در جدول جو

کندرچه
دهی از دهستان سیلاخور است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرود واقع است و 310 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنبرچه
تصویر عنبرچه
عنبرینه، نوعی گردن بند با جعبه هایی کوچک که در آن عنبر می کردند و به گردن خود می آویختند، عنبرین، عنبرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیده
تصویر کندیده
کنده، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندوله
تصویر کندوله
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، پرخو، کندوک، کندو، کنور، کانور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندوره
تصویر کندوره
سفرۀ چرمی بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان مهرانروداست که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 848 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
زمین پشته پشته. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیب دار. (از فهرست ولف)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ کی یَ)
ثیاب الکندکیه، ظاهراً به قماشی اطلاق می شودکه از کرکی سطبر بافته شده باشد. از ’گندگی’ فارسی که از ’گنده’ درست شده است. (از دزی ج 2 ص 492)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
دهی از دهستان سگوند است که در بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
ماهی است کوهان دار. (منتهی الارب). یک قسم ماهی که دارای کوهان است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ دُ چَ / چِ)
خضاب که بر سر انگشتان تا محاذات بن ناخن کنند. (یادداشت مؤلف). سرانگشتی. سرانگشت خضاب کرده. (از یادداشت دیگر). فندق بند. رجوع به فندق بند و فندق بستن شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ چَ / چِ)
نوعی از زیور است که پرعنبر کنند و بر گردن اندازند. (برهان قاطع). زیوری است از عالم اوربی در هندوستان که جوف آن به عنبر آلوده کنند و دور آن گوهر نیم رو آویزند. و عنبرینه نیز به همین معنی است. (از آنندراج). نوعی از زیور مثل دهکدهگی که جوف آن به عنبر پر کنند و گرد آن مروارید آویزند. (غیاث اللغات). محفظه ای از طلا مانند درج و حقه به پهنا و درازی سه انگشت که زنان بر گردن آویختندی، و آن جای خوش بویها بود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
در صف رخت که عنبرچه بود صدرنشین
کوی بربسته که باشد که درآید بشمار.
نظام قاری (دیوان ص 81)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کارد کوچک. چاقو: نقل است که جمعی بر او رفتند او را دیدند که اندکی گوشت بدندان پاره میکرد. گفتند که کارد نداری تا گوشت پاره کنی ؟ گفت من از بیم قطیعت هرگز کاردچه در خانه نداشتم و ندارم. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یَ / یِ)
دهی است از بخش فیروزکوه شهرستان دماوند با 780 تن سکنه. آب آن از رودخانه قزقانچای و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ چَ / چِ)
در گناباد خراسان، چادرنماز. روسری
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
بلغت زند و پازند فکر و اندیشه. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
کندروز. کندوی زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 276) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ سِ)
آنتوان کاریتا مارکی دو... (1743-1794م.) ریاضی دان، فیلسوف، اقتصاددان و از مردان سرشناس کنوانسیون فرانسه و رئیس مجلس قانونگزاری بود. او برای فرار از مرگ با گیوتین خود را در زندان مسموم ساخت. چند اثر نقاشی قابل توجه از خود باقی گذاشت از آن جمله ’طرح تاریخی تعالی روح بشر’ و ’مدائح اعضاء آکادمی’ است که از کارهای مشهور او به شمار می آید. ایمانی قوی و علمی او را متقاعدمی ساخت که بشریت شایان یک پیشرفت پایان ناپذیر است. وی به عضویت آکادمی فرانسه نائل گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش شهرستان مهاباد واقع است و 123 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ رَ / رِ)
مرغکی است که در آب نشیند و مکان و آشیان در آب سازد. (برهان) (آنندراج). یک قسم مرغ آبی کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کوچک کبود که در آب نشیند کندره. توضیح ازین تعریف که در فرهنگها (معیار جمالی سروری) آمده هویت آن شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند چه
تصویر بند چه
مفصل کوچک انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرنه
تصویر اندرنه
داخل و باطن، امعا و احشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبرچه
تصویر عنبرچه
امبر چه زیور زنانه ای که پر از امبر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلندربچه
تصویر کلندربچه
بچه غلندر، زهارمرد
فرهنگ لغت هوشیار
کنده، وا داشته بکندن: زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده اوست
فرهنگ لغت هوشیار
کندو کندوک: گوید (حکیم) که خلا نزد خرد هست محال کندوله من چیست ز گندم خالی. (ابن یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته جو رومی از گیاهان گیاهی است از تیره گندمیان که در زمینهای کم قوت و بدون کود کاشته میشود. این گیاه که گندم غلافی نیز نامیده میشود برخلاف گندم معمولی دارای جلد یا غلاف است و باسانی نیز از غلافش بیرون نمیاید و بمناسبت داشتن این غلاف آنرا جورومی نیز گویند خندراوس شعیر الرومی علس جو رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندرای
تصویر کندرای
دیر تصمیم گیرنده، کند ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندرجه
تصویر مندرجه
مندرجه در فارسی مونث مندرج: آموده گنجیده مونث مندرج، جمع مندرجات
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست زینتی از تیره زیتونیان که دارای برگهای بیضی شکل و طویل است. گلهایش سفید و معطرند و بصورت دسته هایی در انتهای ساقه قرار میگیرند. گونه های مختلف از این گیاه در جنگلهای شمالی ایران نیز وجود دارند. برگ نو یاسم نوار ابیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندوله
تصویر کندوله
((کُ لَ یا لِ))
خانه زنبور عسل، ظرف بزرگ گلی که در آن غله ریزند، کندو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوره
تصویر کندوره
((کَ رَ یا رِ))
سفره، سفره چرمین، پیش بند، کندوری
فرهنگ فارسی معین