جدول جو
جدول جو

معنی کندال - جستجوی لغت در جدول جو

کندال
نوعی گیاه که ریشه و ساقه ی خشک آن به مصرف سوزاندن رسد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چندال
تصویر چندال
مردم فرومایه و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندا
تصویر کندا
فیلسوف، حکیم، کاهن، گندا، کنداگر
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نام نقاشی و مصوری بوده است. (برهان). اسم نقاشی است. (اوبهی). نام نقاشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فیزیکدان انگلیسی (1820- 1893 میلادی). وی اولین بار اثر نور را در کلوئیدها کشف کرد و دانست که اگرنور از محلولهای کلوئیدی بگذرد مسیر خود را روشن می کند، در صورتی که اگر از محلولهای بلوری بگذرد مسیرش روشن نیست. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 12-13 شود
لغت نامه دهخدا
مغاک و خندق و گودال، (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء)، رجوع به گودال شود، چاه، کج بیل، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
چیزی است حلقه دار که از ریسمان سازند چون حلقه اش در گلوی کسی بند کنند فوراً جانش برمی آید. (آنندراج). کمندی که بدان خفه می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کندا. کاهن: و بسیاری از این کنداو و فال گویان و زجر و کسانی که در شانه گوسفند نگرند. (مجمل التواریخ والقصص ص 103). رجوع به کندا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بازی که سر و بدن خود را بلند کند چون شکار خود را بیند، مردی که از پی زنان بلند شود. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 250) ، آزمند طعمه و شکار. (ناظم الاطباء). اشتینگاس نوشته به کنغال و کنفال و کیفال مراجعه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کنغاله. (فرهنگ فارسی معین). امردباز وغلام باره و در اصل کنک غال بود یعنی امرد را می غلطاند. (فرهنگ رشیدی). کنک به معنی امرد کنده است و غالیدن غلطانیدن و کنک غال غلطاننده و زیر و بالاکننده کنک، یعنی امردباز و لوطی. کاف دوم کنک محذوف شده کنغال و کنغاله ماند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ز احتساب نفاذت مؤذنست و امام
کسی که بوده از این پیش فاسق و کنغال.
؟ (از فرهنگ رشیدی).
، زن جوان بدعمل و زشت کردار. (ناظم الاطباء). کنغال به معنی قحبه غلط است. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به کنغالگی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کنجاره. (فرهنگ جهانگیری). به معنی کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد. (برهان) (آنندراج). نخاله و ثفل هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند مانند تخم کنجد و بزرک و جز آن. (ناظم الاطباء) :
بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال.
ابوالعباس.
رجوع به کنجار و کنجاره و کنجاله شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کنۀ سگ. کنۀ گاو. قرادالکلب. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
پنهان و خفیه دیدن دوستان. (برهان). کنغاله. (فرهنگ فارسی معین). دیدار دوستان در پنهانی و به طور خفیه. (ناظم الاطباء). (از: کنک + آل) جماش. آنکه پنهانک دوست را بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به این معنی ظاهراً مصحف کیغال است که در لغت فرس آمده. رجوع به کنغاله شود. مؤلف فرهنگ رشیدی ’کیغال’ را مصحف ’کنغال’ می داند. (از حاشیه برهان چ معین). و رجوع به مادۀ بعد و کیغال شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شخصی است که نجاستهاو پلیدیها را پاک کند، و او را بعربی ’کناس’ و در هند ’حلال خور’ گویند. (برهان). بزبان هندی معنی اصلی آن فرومایه ترین مردم است که اکثر بپاسداری و نگاهبانی قریه ها و مواضع مأمور باشند و در اصل شیوه آنها خوکبانی بوده و اینکه از مدتی بر در سلاطین و امرای هندقومی باشند که آنها را ’خدمتیه’ گویند و در اصل ’چندال’ بوده اند، از عهد اکبر پادشاه این خدمت بر این قوم مقرر شده و طرف مقابل ایشان گروهی دیگر است مسمی به ’کلال’ و اینها شراب فروشند، میگویند که در عهد پادشاه مزبور شراب و گوشت خوک فروش شده بود و این دو فرقه مأمور بودند که هر دو جنس را فروخته نگهبانی دروازه میکرده باشند و از آن پس دربانی سلاطین بعهدۀ آن دو فرقۀ مذکور در فوق قرار گرفته بود، اگرچه آن رسم ناپسندیده برطرف شده. (آنندراج). فرومایه. (غیاث). کناس. جاروب کش. (ناظم الاطباء) ، در زبان کشمیر بمعنی نگهبان. (آنندراج). بمعنی پاسبان نیز آمده. (غیاث). پاسبان. (ناظم الاطباء) :
بر آن که ز چندال و از برهمن
فراوان بهر گوشه دید انجمن.
اسدی.
به نگهبانی چندال که دزد چمن است
خضر را گم شده نعلین و عصا در کشمیر.
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چنانکه لصق و لزج معرب لیز است، ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی، ای بجنبی. و داره لزق داری، ای ملاصق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کودال
تصویر کودال
خندق، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتال
تصویر کنتال
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
کنجاره: بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال. (ابوالعباس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندلا
تصویر کندلا
کندلی پارسی تازی گشته کندل اشه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندیل
تصویر کندیل
کمندی که بدان خفه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان بصورت درختچه بارتفاع 2، 1 تا 4، 2 متر که در اکثر نقاط ایران میروید. ساقه اش ضخیم بی کرک و گلها یش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است. در مجاری ترشحی گیاه مذکور شیره شیرینی رنگی جریان دارد که بر اثر گزش حشرات یا تولید زخم و خراش شکافها یی که باد و عوامل دیگر در پوست ساقه اش ایجاد میکند بخارج ترشح میشود و بعلاوه در ریشه های سه ساله تا چهار ساله نیز مقدار زیادی از این صمغ وجود دارد که بر اثر گرمای ثابت زمین خود بخود از اطراف شکافها ناحیه یقه بخارج ترشح میشود. این صمغ را بنام صمغ آمونیاک می نامند و آن بصورت قطعات کوچک و نا منظم (ببزرگی 3، 1 تا 5، 3 سانتیمتر) یا بشکل توده حجیمی برنگ زرد میباشد و بوی معطر و طعم گس و تلخ و مهوعی دارد شجر الاشق درخت اشه درخت و شق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندال
تصویر چندال
شخصی است که نجاستها و پلیدیها را پاک کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجال
تصویر کنجال
((کُ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجاره، کنجاله
فرهنگ فارسی معین
((چَ))
نام طبقه ای پست در هند که به کارهای پست و تمیز کردن شهرها می پردازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندا
تصویر کندا
((کَ یا کُ))
دانا، حکیم، فیلسوف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنداب
تصویر کنداب
خلیج
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی در چهارکوه شهرستان کردکوی که نام محلی آنکاندو/kaando/است
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که نسبت به رعایت بهداشت فردی بی توجه است، برآمدگی، تبر زدن تنه ی درختان، برآمدگی تنه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی انگور
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی که با آرد ذرت طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سفره مار، مارچوبه، نوعی مار زرد قهوه ای که بی آزار است
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۰۴۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
سفره مار، نوعی مار زرد و قهوه ای که فاقد زهر است
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبد استوانه ای بزرگ که در آن غله ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی