تخمی است معروف که از آن روغن گیرند بهندی آنر تل گویند. (آنندراج) (غیاث). سمسم. (منتهی الارب). اسم فارسی سمسم است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). جلجلان. سمسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردستۀ تیره کنجدها می باشد. این گیاه یک ساله است و ارتفاعش بالغ بر یک متر است. قسمت فوقانی ساقه اش پوشیده از کرک می باشد ولی قسمتهای تحتانی آن عاری از کرک است. برگهایش در قسمت قاعده به طور متناوب و در قسمتهای انتهایی ساقه به طور متقابل قرار گرفته، پهنک برگها بیضوی و دراز و نوک تیز است و در قسمت قاعده ساقه پهن تر از قسمت انتهایی است. گلهای آن که به طور منفرد در کنارۀ برگهای قسمت انتهایی ساقه قرار دارد، شامل قطعات پنج تایی پیوسته به هم می باشد ولی تعداد پرچمها چهار عدد است. میوه اش کپسولی و محتوی دانه های مسطح و بیضوی است. دانه های کنجدبه سبب دارا بودن مواد روغن قابل استخراج، تنها قسمت مورد استفادۀ گیاه است. سمسم. جلجلان. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است یک ساله و پیوسته گلبرگ که در تمام ادوار کهن برای بدست آوردن روغن از دانۀ آن در آسیای استوایی کشت می شده است. (از لاروس) : کنجدی گر دهد ترا گردون دبه ای بنددت سبک بر کون. سنایی. یک کنجدش نگنجد در سینه گنج توران یک سنجدش نسنجد در دیده ملک بربر. خاقانی. همان کنجد ناشمرده فشاند کزین بیش خواهم سپه بر تو راند. نظامی. فروریخت کنجد به صحن سرای طلب کرد مرغان کنجدربای. نظامی. اگر لشکر از کنجد انگیخت شاه مرا مرغ کنجدخور آمد سپاه. نظامی. روزها باید که تا یک مشت کنجد زیر سنگ ارده در خرما شود یا روغن اندر حلقچی. بسحاق اطعمه
تخمی است معروف که از آن روغن گیرند بهندی آنر تِل گویند. (آنندراج) (غیاث). سمسم. (منتهی الارب). اسم فارسی سمسم است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). جلجلان. سمسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردستۀ تیره کنجدها می باشد. این گیاه یک ساله است و ارتفاعش بالغ بر یک متر است. قسمت فوقانی ساقه اش پوشیده از کرک می باشد ولی قسمتهای تحتانی آن عاری از کرک است. برگهایش در قسمت قاعده به طور متناوب و در قسمتهای انتهایی ساقه به طور متقابل قرار گرفته، پهنک برگها بیضوی و دراز و نوک تیز است و در قسمت قاعده ساقه پهن تر از قسمت انتهایی است. گلهای آن که به طور منفرد در کنارۀ برگهای قسمت انتهایی ساقه قرار دارد، شامل قطعات پنج تایی پیوسته به هم می باشد ولی تعداد پرچمها چهار عدد است. میوه اش کپسولی و محتوی دانه های مسطح و بیضوی است. دانه های کنجدبه سبب دارا بودن مواد روغن قابل استخراج، تنها قسمت مورد استفادۀ گیاه است. سمسم. جلجلان. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است یک ساله و پیوسته گلبرگ که در تمام ادوار کهن برای بدست آوردن روغن از دانۀ آن در آسیای استوایی کشت می شده است. (از لاروس) : کنجدی گر دهد ترا گردون دبه ای بنددت سبک بر کون. سنایی. یک کنجدش نگنجد در سینه گنج توران یک سنجدش نسنجد در دیده ملک بربر. خاقانی. همان کنجد ناشمرده فشاند کزین بیش خواهم سپه بر تو راند. نظامی. فروریخت کنجد به صحن سرای طلب کرد مرغان کنجدربای. نظامی. اگر لشکر از کنجد انگیخت شاه مرا مرغ کنجدخور آمد سپاه. نظامی. روزها باید که تا یک مشت کنجد زیر سنگ ارده در خرما شود یا روغن اندر حلقچی. بسحاق اطعمه
فیل بزرگ جثه و قوی هیکل جنگی را گویند. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری) (ناظم الاطباء). همان کنج یعنی فیل بزرگ جثه و ظاهراً به تصحیف خوانده اند. (فرهنگ رشیدی). مؤلف سراج اللغات گوید: این لفظ هندی است اما در شعر استادان دیده نشده و در سانسکریت کونجره (هر چیز برجسته و ممتاز در نوع خود، فیل). (از حاشیۀ برهان چ معین)
فیل بزرگ جثه و قوی هیکل جنگی را گویند. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری) (ناظم الاطباء). همان کنج یعنی فیل بزرگ جثه و ظاهراً به تصحیف خوانده اند. (فرهنگ رشیدی). مؤلف سراج اللغات گوید: این لفظ هندی است اما در شعر استادان دیده نشده و در سانسکریت کونجره (هر چیز برجسته و ممتاز در نوع خود، فیل). (از حاشیۀ برهان چ معین)
صمغ کنگر است و آن را کنگری هم می گویند خوردن آن به آسانی قی و استفراغ آورد به عربی صمغالحرشف و تراب القی خوانند. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی صمغالحرشف است که به فارسی کنگرزد نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). کنگر + زد = ژد (صمغ). صمغ مترشح از کنگر که اثر قی آور شدید دارد. تراب القی. تریاک برگردان. صمغکنگر. کنگری. (فرهنگ فارسی معین). صمغ کنگر که کنگری نیز گویند. (ناظم الاطباء). آن را کنگری و تراب القی نیز گویند و آن صمغ کنگر است. (الفاظ الادویه). یا صمغ کنگرزد، صمغ عکوب است. تراب القی. صمغالحرشف. لکلرک این کلمه را در شرح کلمه جوزالقی معادل گوم دارتیشو آورده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). او را به تازی حرشف گویند. صمغ کنگر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
صمغ کنگر است و آن را کنگری هم می گویند خوردن آن به آسانی قی و استفراغ آورد به عربی صمغالحرشف و تراب القی خوانند. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی صمغالحرشف است که به فارسی کنگرزد نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). کنگر + زد = ژد (صمغ). صمغ مترشح از کنگر که اثر قی آور شدید دارد. تراب القی. تریاک برگردان. صمغکنگر. کنگری. (فرهنگ فارسی معین). صمغ کنگر که کنگری نیز گویند. (ناظم الاطباء). آن را کنگری و تراب القی نیز گویند و آن صمغ کنگر است. (الفاظ الادویه). یا صمغ کنگرزد، صمغ عکوب است. تراب القی. صمغالحرشف. لکلرک این کلمه را در شرح کلمه جوزالقی معادل گوم دارتیشو آورده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). او را به تازی حرشف گویند. صمغ کنگر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کنجد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : وقت کشتن کنجید را و آنچ با وی بکارند. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین). و به بغداد جو را بجوشانند و آب او بپالایند و با روغن کنجید دیگرباره بجوشانند. (نوروزنامه). کنجید و زیره و قرطم به همه رستاقها به هر جریبی پانزده درهم. (تاریخ قم ص 119 و 112). و رجوع به کنجد در همین لغت نامه شود
کنجد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : وقت کشتن کنجید را و آنچ با وی بکارند. (التفهیم از فرهنگ فارسی معین). و به بغداد جو را بجوشانند و آب او بپالایند و با روغن کنجید دیگرباره بجوشانند. (نوروزنامه). کنجید و زیره و قرطم به همه رستاقها به هر جریبی پانزده درهم. (تاریخ قم ص 119 و 112). و رجوع به کنجد در همین لغت نامه شود
دهی جزء دهستان قنوات بخش حومه شهرستان قم، واقع در 23هزارگزی جنوب قم، سر راه شوسۀ قم به کاشان. جلگه، معتدل و دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، انار، انجیر و هندوانه. شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. مزرعه و اشیجیان و مومن جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان قنوات بخش حومه شهرستان قم، واقع در 23هزارگزی جنوب قم، سر راه شوسۀ قم به کاشان. جلگه، معتدل و دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، انار، انجیر و هندوانه. شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. مزرعه و اشیجیان و مومن جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)