مکانی در جلگۀ نیشابور: آتش فرنبغ در ناحیه کنارنگ واقع بوده است و (هرتسفلد) کنارنگ را جلگۀ نیشابور می داند. (مزدیسنا چ دانشگاه ص 222). رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 189 شود
مکانی در جلگۀ نیشابور: آتش فرنبغ در ناحیه کنارنگ واقع بوده است و (هرتسفلد) کنارنگ را جلگۀ نیشابور می داند. (مزدیسنا چ دانشگاه ص 222). رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 189 شود
صاحب طرف بود و مرزبانش نیزگویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب طرف بود و به زبان پهلوی مرزبان را گویند زیرا که کنار را مرز خوانند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت ایضاً). والی و حاکم شحنۀ ولایت و خداوند زمین باشد که او را مرزبان خوانند چه کنا به معنی زمین و رنگ به معنی والی و خداوند هم آمده است. (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). کنارند. (آنندراج). پهلوی ’کنارنگ’، به سریانی ’قنارق’ و آن در عهد ساسانی عنوان مخصوص مرزبان ناحیۀ ’ابرشهر’ است که کرسی آن نیشابور بود. (حاشیۀ برهان چ معین). سپهبد و حاکم ملک و مرزبان. (اوبهی). کریستن سن در شرح مناصب لشکر آرد: ولی بعید به نظر می رسد که ریاست کل قوای جنگی ایران... به طور ارثی به اشخاص تعلق یافته باشد. می توان چنین حدس زد که در این جا (ریاست امور لشکری) مقصود یک مقام نظامی محدودتری است مثلاً کنارنگ. پروکوپیوس در کتاب اول بند 6 کانارکس که آن را معادل استراتگوس بیزانسی دانسته است. میشل سریانی آن را کنرک ضبط کرده... به روایت پرکوپ این مقام در بعضی خانواده ها موروثی بوده است. کنارنگ عنوان مخصوص مرزبان ابرشهر (که کرسی آن نیشابور بود) بوده است که پیوسته در معرض هجوم قبائل وحشی قرار داشته... در عهد یزدگردم سوم... طوس را کنارنگ می خواندند... صاحبان فرهنگ فارسی جدید کنارنگ را به معنی حاکم ولایت نوشته اند. (از حاشیه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 128) : از این هر دو هرگز نگشتی جدا کنارنگ بودند و اوپادشا. فردوسی. کنارنگ با پهلوانان جزین ردان و بزرگان باآفرین. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 776). کنارنگ با پهلوان هر که هست همه داد جویند با زیردست. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری). سهپبد کنارنگ گردان گرد ده و دوهزار از یلان برشمرد. اسدی. شکستم به تو هرکه بدخواه بود به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود. اسدی
صاحب طرف بود و مرزبانش نیزگویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب طرف بود و به زبان پهلوی مرزبان را گویند زیرا که کنار را مرز خوانند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت ایضاً). والی و حاکم شحنۀ ولایت و خداوند زمین باشد که او را مرزبان خوانند چه کنا به معنی زمین و رنگ به معنی والی و خداوند هم آمده است. (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). کنارند. (آنندراج). پهلوی ’کنارنگ’، به سریانی ’قنارق’ و آن در عهد ساسانی عنوان مخصوص مرزبان ناحیۀ ’ابرشهر’ است که کرسی آن نیشابور بود. (حاشیۀ برهان چ معین). سپهبد و حاکم ملک و مرزبان. (اوبهی). کریستن سن در شرح مناصب لشکر آرد: ولی بعید به نظر می رسد که ریاست کل قوای جنگی ایران... به طور ارثی به اشخاص تعلق یافته باشد. می توان چنین حدس زد که در این جا (ریاست امور لشکری) مقصود یک مقام نظامی محدودتری است مثلاً کنارنگ. پروکوپیوس در کتاب اول بند 6 کانارکس که آن را معادل استراتگوس بیزانسی دانسته است. میشل سریانی آن را کنرک ضبط کرده... به روایت پرکوپ این مقام در بعضی خانواده ها موروثی بوده است. کنارنگ عنوان مخصوص مرزبان ابرشهر (که کرسی آن نیشابور بود) بوده است که پیوسته در معرض هجوم قبائل وحشی قرار داشته... در عهد یزدگردم سوم... طوس را کنارنگ می خواندند... صاحبان فرهنگ فارسی جدید کنارنگ را به معنی حاکم ولایت نوشته اند. (از حاشیه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 128) : از این هر دو هرگز نگشتی جدا کنارنگ بودند و اوپادشا. فردوسی. کنارنگ با پهلوانان جزین ردان و بزرگان باآفرین. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 776). کنارنگ با پهلوان هر که هست همه داد جویند با زیردست. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری). سهپبد کنارنگ گردان گرد ده و دوهزار از یلان برشمرد. اسدی. شکستم به تو هرکه بدخواه بود به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود. اسدی
نارنج، میوه ای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجی رنگ با پره هایی آب دار و ترش، دارای ویتامین های c، درخت این گیاه که خوش منظر و دارای گل های سفید خوش بو است و در مناطق گرم به ثمر می رسد
نارنج، میوه ای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجی رنگ با پره هایی آب دار و ترش، دارای ویتامین های c، درخت این گیاه که خوش منظر و دارای گل های سفید خوش بو است و در مناطق گرم به ثمر می رسد
میوه ای از نوع مرکبات، کوچک تر از نارنج، خوش طعم و شیرین که پوست آن به راحتی کنده می شود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچک تراست و تخم آن کاشته می شود
میوه ای از نوع مرکبات، کوچک تر از نارنج، خوش طعم و شیرین که پوست آن به راحتی کنده می شود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچک تراست و تخم آن کاشته می شود
نارنج و آن میوه ای باشد معروف. (از برهان قاطع). در مازندران و پارس خاصه قرای فارس بسیار به عمل آید و آن را خورند واز آب آن شربت پزند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به نارنج شود: همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون، نارنگ. فرخی. همیشه تا که شود شاخ گل چو چوگان پست چو گوی زرین گردد ببار بر نارنگ. فرخی. داده بود اندر خزان نارنگ را شب بوی بوی شنبلید اندر بهاران بستد از نارنگ رنگ. قطران (دیوان ص 439). زآن رخم زرد و پر از گرد چو آبی است که او ده دل و کژدل مانندۀ نارنگ افتاد. سیدحسن غزنوی. دور از آن مجلس ازحرارت دل همچنانم که نار یا نارنگ. سنائی. چون آبی و چون سیب ازین صدتنه حوری چون نار و چو نارنگ ازین ده دله یاری. سنائی. روی زردان همه اعدای تو مانند ترنج روی سرخان همه احباب تو همچون نارنگ. سنائی. رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من. خاقانی. همیشه تا بتجارت ز مرو شهجان کس بسوی آمل و ساری نیاورد نارنگ. ظهیر فاریابی (از انجمن آرا)
نارنج و آن میوه ای باشد معروف. (از برهان قاطع). در مازندران و پارس خاصه قرای فارس بسیار به عمل آید و آن را خورند واز آب آن شربت پزند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به نارنج شود: همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون، نارنگ. فرخی. همیشه تا که شود شاخ گل چو چوگان پست چو گوی زرین گردد ببار بر نارنگ. فرخی. داده بود اندر خزان نارنگ را شب بوی بوی شنبلید اندر بهاران بستد از نارنگ رنگ. قطران (دیوان ص 439). زآن رخم زرد و پر از گرد چو آبی است که او ده دل و کژدل مانندۀ نارنگ افتاد. سیدحسن غزنوی. دور از آن مجلس ازحرارت دل همچنانم که نار یا نارنگ. سنائی. چون آبی و چون سیب ازین صدتنه حوری چون نار و چو نارنگ ازین ده دله یاری. سنائی. روی زردان همه اعدای تو مانند ترنج روی سرخان همه احباب تو همچون نارنگ. سنائی. رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من. خاقانی. همیشه تا بتجارت ز مرو شهجان کس بسوی آمل و ساری نیاورد نارنگ. ظهیر فاریابی (از انجمن آرا)
مقام مرزبانی. سرحدداری. حکومت. (از فهرست ولف) : چو بی ارز را نام دادیم و ارز کنارنگی و پیل و مردان و مرز. فردوسی. به دیدار پیران و فرهنگیان بزرگان که اند از کنارنگیان. فردوسی. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 189 و مادۀ بعد شود
مقام مرزبانی. سرحدداری. حکومت. (از فهرست ولف) : چو بی ارز را نام دادیم و ارز کنارنگی و پیل و مردان و مرز. فردوسی. به دیدار پیران و فرهنگیان بزرگان که اند از کنارنگیان. فردوسی. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 189 و مادۀ بعد شود
رنگ پاکیزه و لطیف. (برهان) (آنندراج). رنگ پاک و پاکیزه و لطیف. (ناظم الاطباء) ، به معنی سفید هم آمده است. (برهان) (آنندراج). سفید. (اوبهی) (ناظم الاطباء)
رنگ پاکیزه و لطیف. (برهان) (آنندراج). رنگ پاک و پاکیزه و لطیف. (ناظم الاطباء) ، به معنی سفید هم آمده است. (برهان) (آنندراج). سفید. (اوبهی) (ناظم الاطباء)