جدول جو
جدول جو

معنی کنابش - جستجوی لغت در جدول جو

کنابش
(کَ بِ)
جمع واژۀ کنبوش: کان دلالایبیع الکنابش. (دزی ج 2 ص 492). و رجوع به کنبوش در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
جمع واژۀ کنبوش: و تتخذ النساء بها من الصوف انواعاً من الکنابیش لاتوجد فی غیرها. (از دزی ج 2 ص 492). کنابش. رجوع به کنابش و کنبوش در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
سخت و درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
قبیح. (اقرب الموارد). رجل کنابذ، مرد درشت و زشت سطبرروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
وجه کنابد، روی زشت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ اِ)
نام جایی و مقامی است و در آنجا کوهی است که گودرز سرلشکر کیخسرو آنجا فرودآمده بود و در آنجا بیژن، دو سه برادر پیران را به چند مصاف کشت بعد از آن ده پهلوان دیگر از تورانیان بر دست ده ایرانی کشته شدند و هم در آن روز گودرز پیران را در بالای کوه به قتل آورد و این جنگ را جنگ دوازده رخ گویند لیکن به یازده رخ شهرت دارد و معرب آن جنابد باشد. (برهان). نام شهری است در خراسان و کوه منسوب بدان شهر را نیز گویند و آن در اصل لغت گون آباد بود و گون به ترکی آفتاب را گویند و در قدیم الایام در آن محل فیمابین سپاه ایران و توران رزمی عظیم اتفاق افتاده جماعتی از دو سوی کشته شدند و بر آن مقرر شد که گودرز و پیران و ده مرد دیگر که کفو باشند با یکدیگر رزم آزمایند تا کار نیکو شود و باقی سپاه از جنگ آسوده باشند و چنین کردند همه پهلوانان ایران بر اقران و اکفای خویش غالب و مظفر شدندو پیران سپه سالار افراسیاب نیز به دست گودرز کشته شدو این رزم را یازده رخ نام است و مقام ایرانیان کوه کنابد و محل تورانیان دشت ریبد بود. و کنابد را معرب کرده اند جنابد گویند و در آن ولایت دو قریه است یکی والوئی و دیگری را نموئی گویند و در قریۀ نموئی نارونی است از غرائب اشجار عالم که... و کنابد قریب به بلاد تون و طبس است و در کاف فارسی نوشتن اصح است زیرا که مخفف گون آباد است. (انجمن آرا) (آنندراج). صحیح گنابد، گناباد است که ناحیتی است در جنوب خراسان مرکب از 18 دیه و مرکز آن جویمند است. (حاشیه برهان قاطع چ معین) :
بیامد چو پیش کنابد رسید
بدان دامن کوه لشکر کشید.
فردوسی.
یکی سوی کوه کنابد برفت
یکی سوی ریبد خرامید تفت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1223).
ز کوه اندر آورد لشکر گروه
به هامون سپاه از پس و پشت کوه
چو پیران سپاه از کنابد براند
بروز اندرون روشنائی نماند.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1155).
ز ریبد زمین تا کنابد سپاه
در و دشت از ایشان کبود و سیاه.
فردوسی (شاهنامه ایضاً).
سپاهش به کوه کنابدشود
به جنگ اندرون دست ما بد شود.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 1170).
و رجوع به گناباد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
کنبث. درشت و درترنجیده و زفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سر شاخ خرما یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سر شاخ و سر شاخ خرمابن. (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ نا)
خلاصه. ملخص. تلخیص. اختصار. وجیزه: کناش فخر رازی. و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی نوشته باشد از کنشاء به معنی جعد. قطط. قبیح الوجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموعۀ یادداشتهای طبی. رجوع به کنانیش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کناش
تصویر کناش
مجموعه یادداشتها طبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناب
تصویر کناب
ستمکار، خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنانش
تصویر کنانش
آکتیویشن
فرهنگ واژه فارسی سره