جمع واژۀ کنبوش: و تتخذ النساء بها من الصوف انواعاً من الکنابیش لاتوجد فی غیرها. (از دزی ج 2 ص 492). کنابش. رجوع به کنابش و کنبوش در همین لغت نامه شود
جَمعِ واژۀ کنبوش: و تتخذ النساء بها من الصوف انواعاً من الکنابیش لاتوجد فی غیرها. (از دزی ج 2 ص 492). کنابش. رجوع به کنابش و کنبوش در همین لغت نامه شود
نام جایی و مقامی است و در آنجا کوهی است که گودرز سرلشکر کیخسرو آنجا فرودآمده بود و در آنجا بیژن، دو سه برادر پیران را به چند مصاف کشت بعد از آن ده پهلوان دیگر از تورانیان بر دست ده ایرانی کشته شدند و هم در آن روز گودرز پیران را در بالای کوه به قتل آورد و این جنگ را جنگ دوازده رخ گویند لیکن به یازده رخ شهرت دارد و معرب آن جنابد باشد. (برهان). نام شهری است در خراسان و کوه منسوب بدان شهر را نیز گویند و آن در اصل لغت گون آباد بود و گون به ترکی آفتاب را گویند و در قدیم الایام در آن محل فیمابین سپاه ایران و توران رزمی عظیم اتفاق افتاده جماعتی از دو سوی کشته شدند و بر آن مقرر شد که گودرز و پیران و ده مرد دیگر که کفو باشند با یکدیگر رزم آزمایند تا کار نیکو شود و باقی سپاه از جنگ آسوده باشند و چنین کردند همه پهلوانان ایران بر اقران و اکفای خویش غالب و مظفر شدندو پیران سپه سالار افراسیاب نیز به دست گودرز کشته شدو این رزم را یازده رخ نام است و مقام ایرانیان کوه کنابد و محل تورانیان دشت ریبد بود. و کنابد را معرب کرده اند جنابد گویند و در آن ولایت دو قریه است یکی والوئی و دیگری را نموئی گویند و در قریۀ نموئی نارونی است از غرائب اشجار عالم که... و کنابد قریب به بلاد تون و طبس است و در کاف فارسی نوشتن اصح است زیرا که مخفف گون آباد است. (انجمن آرا) (آنندراج). صحیح گنابد، گناباد است که ناحیتی است در جنوب خراسان مرکب از 18 دیه و مرکز آن جویمند است. (حاشیه برهان قاطع چ معین) : بیامد چو پیش کنابد رسید بدان دامن کوه لشکر کشید. فردوسی. یکی سوی کوه کنابد برفت یکی سوی ریبد خرامید تفت. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1223). ز کوه اندر آورد لشکر گروه به هامون سپاه از پس و پشت کوه چو پیران سپاه از کنابد براند بروز اندرون روشنائی نماند. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1155). ز ریبد زمین تا کنابد سپاه در و دشت از ایشان کبود و سیاه. فردوسی (شاهنامه ایضاً). سپاهش به کوه کنابدشود به جنگ اندرون دست ما بد شود. فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 1170). و رجوع به گناباد شود
نام جایی و مقامی است و در آنجا کوهی است که گودرز سرلشکر کیخسرو آنجا فرودآمده بود و در آنجا بیژن، دو سه برادر پیران را به چند مصاف کشت بعد از آن ده پهلوان دیگر از تورانیان بر دست ده ایرانی کشته شدند و هم در آن روز گودرز پیران را در بالای کوه به قتل آورد و این جنگ را جنگ دوازده رخ گویند لیکن به یازده رخ شهرت دارد و معرب آن جنابد باشد. (برهان). نام شهری است در خراسان و کوه منسوب بدان شهر را نیز گویند و آن در اصل لغت گون آباد بود و گون به ترکی آفتاب را گویند و در قدیم الایام در آن محل فیمابین سپاه ایران و توران رزمی عظیم اتفاق افتاده جماعتی از دو سوی کشته شدند و بر آن مقرر شد که گودرز و پیران و ده مرد دیگر که کفو باشند با یکدیگر رزم آزمایند تا کار نیکو شود و باقی سپاه از جنگ آسوده باشند و چنین کردند همه پهلوانان ایران بر اقران و اکفای خویش غالب و مظفر شدندو پیران سپه سالار افراسیاب نیز به دست گودرز کشته شدو این رزم را یازده رخ نام است و مقام ایرانیان کوه کنابد و محل تورانیان دشت ریبد بود. و کنابد را معرب کرده اند جنابد گویند و در آن ولایت دو قریه است یکی والوئی و دیگری را نموئی گویند و در قریۀ نموئی نارونی است از غرائب اشجار عالم که... و کنابد قریب به بلاد تون و طبس است و در کاف فارسی نوشتن اصح است زیرا که مخفف گون آباد است. (انجمن آرا) (آنندراج). صحیح گنابد، گناباد است که ناحیتی است در جنوب خراسان مرکب از 18 دیه و مرکز آن جویمند است. (حاشیه برهان قاطع چ معین) : بیامد چو پیش کنابد رسید بدان دامن کوه لشکر کشید. فردوسی. یکی سوی کوه کنابد برفت یکی سوی ریبد خرامید تفت. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1223). ز کوه اندر آورد لشکر گروه به هامون سپاه از پس و پشت کوه چو پیران سپاه از کنابد براند بروز اندرون روشنائی نماند. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1155). ز ریبد زمین تا کنابد سپاه در و دشت از ایشان کبود و سیاه. فردوسی (شاهنامه ایضاً). سپاهش به کوه کنابدشود به جنگ اندرون دست ما بد شود. فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 1170). و رجوع به گناباد شود
سر شاخ خرما یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سر شاخ و سر شاخ خرمابن. (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
سر شاخ خرما یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سر شاخ و سر شاخ خرمابن. (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
خلاصه. ملخص. تلخیص. اختصار. وجیزه: کناش فخر رازی. و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی نوشته باشد از کنشاء به معنی جعد. قطط. قبیح الوجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموعۀ یادداشتهای طبی. رجوع به کنانیش شود
خلاصه. ملخص. تلخیص. اختصار. وجیزه: کناش فخر رازی. و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی نوشته باشد از کنشاء به معنی جعد. قطط. قبیح الوجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموعۀ یادداشتهای طبی. رجوع به کنانیش شود