جدول جو
جدول جو

معنی کمیسیونر - جستجوی لغت در جدول جو

کمیسیونر
کسی که عهده دار انجام کار یا خرید کالایی باشد، دلال
تصویری از کمیسیونر
تصویر کمیسیونر
فرهنگ فارسی عمید
کمیسیونر
(کُ یُ نِ)
کسی که حمل و نقل کالا یا خرید و فروش امتعه را به عهده گیرد. دلال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کمیسیونر
کسی که حمل و نقل کالا یا خرید و فروش امتعه را بعهده گیرد
تصویری از کمیسیونر
تصویر کمیسیونر
فرهنگ لغت هوشیار
کمیسیونر
((کُ نِ))
دلال، حق العمل کار
تصویری از کمیسیونر
تصویر کمیسیونر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هیئت یا انجمنی مرکب از چند نفر که برای رسیدگی به امری تشکیل شده باشد، در علوم سیاسی هر یک از شعب مجلس شورا، پولی که به خاطر انجام کاری یا ترتیب دادن معامله ای بین دو نفر ردوبدل شود، حق دلالی
فرهنگ فارسی عمید
هیئتی مرکب از چند نماینده که به منظور انجام کاری به جای دیگری فرستاده می شوند، هیئت اعزامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میسیونر
تصویر میسیونر
مبلّغ مذهبی، عضو میسیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلیونر
تصویر میلیونر
کسی که بیش از یک میلیون دارایی داشته باشد، کنایه از ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
(کُ سی یُ / کُ مِ یُ)
مأخوذ از کمیسیون فرانسوی. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کمیسیون شود
لغت نامه دهخدا
(لیُ نِ)
کسی که بیش از یک میلیون از واحد پول رایج در مملکت خود سرمایه دارد، کنایه است از ثروتمند. و رجوع به میلیون شود
لغت نامه دهخدا
(سیُ نِ)
عضو هیأت مذهبی. مبلغ دینی
لغت نامه دهخدا
(کُ یُن)
مأموریتی که برای اجرای امری به کسی دهند. (فرهنگ فارسی معین) ، مجمعی که جهت تحقیق و مطالعه در بارۀ طرحی یا مسئله ای تشکیل گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، هر یک از شعب مجلس شورای ملی که از عده ای وکیلان تشکیل شود و به یکی از امور مملکتی رسیدگی کند: کمیسیون بودجه. کمیسیون فرهنگ. (فرهنگ فارسی معین) :
در کمیسیون خارجه بنویس
نام این بنده را به استادی.
بهار (از فرهنگ فارسی معین).
، در تداول فارسی زبانان، دلالیی که بانک یا اشخاص برای اجرای معاملات کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- حق کمیسیون، حق دلالی. حق العمل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
هیأت مأمورین. هیئت اعزامی. هیئتی مرکب از چند تن که به منظوری خاص (تبلیغات مذهبی، امور سیاسی، فرهنگی و غیره) به جایی اعزام شوند: میسیون نظامی، مأموریت. فرستادگی. اعزام. نمایندگی، مأموریت موقتی و معین از طرف دولت، مأموریت برای مطلع ساختن مردم از مسائل دینی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلکسیونر
تصویر کلکسیونر
فرانسوی هنبار (مجموعه) فرانسوی هنبارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسیونر
تصویر میسیونر
عضو هیئت مذهبی مبلغ دینی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی وساندار کسی که بیش از یک میلیون از واحد} پول رایج در مملکت خود) سرمایه دارد، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیسیون
تصویر کمیسیون
مجمعی که جهت تحقیق و مطالعه درباره طرحی یا مسئله ای تشکیل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
ماموریتی که برای اجرای امری بکسی دهند، مجمعی که جهت تحقیق و مطالعه درباره طرحی یا مسئله ای تشکیل گردد، هر یک از شعب مجلس شورای ملی که از عده ای وکیلان تشکیل شود و بیکی از امور مملکتی رسیدگی کند: کمیسیون بودجه کمیسیون فرهنگ: در کمیسیون خارجه بنویس نام این بنده را به استادی. (بهار)، دلالیی که بانک یا اشخاص برای اجرای معاملات کنند، حق دلالی حق العمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسیون
تصویر میسیون
هیئت اعزامی، هیئت مامورین
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ))
عضو یک هیئت مذهبی اعزامی به ویژه کسیکه برای تبلیغ مسیحیت به کشورهای دیگر می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیسیون
تصویر کمیسیون
((کُ))
گروهی افراد که برای انجام دادن وظیفه خاصی تعیین شده اند، گروه، هیئت (واژه فرهنگستان)، حق العمل کاری، دلالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میلیونر
تصویر میلیونر
((نِ))
ملیونر، ثروتمند، کسی که بیش از میلیون پول دارد، سرمایه دار
فرهنگ فارسی معین
مبلغ مذهبی، عضوهیئت مذهبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثروتمند، دارنده یک میلیون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انجمن، کمیته، حق العمل، مزد
فرهنگ واژه مترادف متضاد