جدول جو
جدول جو

معنی کمیتی - جستجوی لغت در جدول جو

کمیتی(کَمْ می یَ)
دارای کمیت بودن. (فرهنگ فارسی معین) : کمیتی و مانندگی یکی است به عرضی. (دانشنامه از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمیت شود
لغت نامه دهخدا
کمیتی
در تازی نیامده چندگی دارای کمیت بودن: کمیتی و مانند گی یکی است بعرضی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمیت
تصویر کمیت
اسبی که رنگش بین سیاهی و سرخی است، اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
هیئتی از افراد که برای رسیدگی، تحقیق و تهیۀ گزارش در مورد موضوعی به کار گمارده شوند، در دورۀ جمهوری اسلامی، سازمانی که برای مبارزه با نیروهای ضدانقلاب و مفاسد اجتماعی تشکیل شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
مقدار چیزی که سنجیده یا شمرده شود، اندازه، مقدار، چندی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
دهی از بخش ساردوئیه است که در شهرستان جیرفت واقع است و 640 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ)
دهی از دهستان چادگان است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 1106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
اصل چیزی: یقال اخذ بکمیتته، ای اصله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ تی ی)
خیل کماتی، اسبان کمیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسبان کمیت وآن منسوب است به کماته. (اقرب الموارد). جمع واژۀ کمیت کزبیر به معنی اسب نیک سرخ فش و دم سیاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُمْ مَ ها)
سرگشته. یقال: ذهبت ابله کمیهی، ای رکبت رأسها و لاتدری این تتوجه. (منتهی الارب). سرگشته. یقال: ذهبت ابله کمیهی، ای لم یدر این ذهبت. (ناظم الاطباء). ذهبت ابله کمیهی، کذهبت عمّیهی ̍،یعنی ندانست که شترش کجا رفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُتِ)
اجتماع اعضاء انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت می گیرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
چندی، مقابل کیفیت، اندازه، مقدار، چیزی که سنجیده یا شمرده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماتی
تصویر کماتی
هیگر اسب سرخ یال دم سیاه کهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیچی
تصویر کمیچی
منسوب به کمیچه کمانچه زن کمانچه نواز
فرهنگ لغت هوشیار
اجتماع اعضا انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
((کُ تَ یا تِ))
انجمن، حزب، هیئتی از افراد که برای رسیدگی، پژوهش، اقدام یا تهیه گزارش در مورد کاری تعیین می شود، کارگروه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
((کَ مُِ یَُ))
اندازه، مقدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند، کسی لنگ بودن در انجام کاری کم مایه و ناتوان بودن، شراب لعل انگوری که به سیاهی می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
چندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
گروه
فرهنگ واژه فارسی سره
انجمن، کمیسیون، مجمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
Quantity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
quantité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گروهی، دسته جمعی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
kuantitas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
मात्रा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
hoeveelheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
quantità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
quantidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
cantidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
кількість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
количество
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
ilość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
Menge
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کمیت
تصویر کمیت
دیکشنری فارسی به کره ای