نهان داشتن گواهی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). پنهان داشتن گواهی خود را. (ناظم الاطباء). پنهان داشتن گواهی خود را و گوینداختصاص به گواهی ندارد. (از اقرب الموارد) ، فروپوشیدن خود را در زره و خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). پنهان کردن خود را در زره و خود. (ناظم الاطباء) ، پنهان داشتن منزل را از مردم. (منتهی الارب) ، کشتن دلیر لشکر را، آهنگ نمودن بر کاری، یقال: اکمی علی الامر، اذا عزم. (منتهی الارب)
نهان داشتن گواهی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). پنهان داشتن گواهی خود را. (ناظم الاطباء). پنهان داشتن گواهی خود را و گوینداختصاص به گواهی ندارد. (از اقرب الموارد) ، فروپوشیدن خود را در زره و خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). پنهان کردن خود را در زره و خود. (ناظم الاطباء) ، پنهان داشتن منزل را از مردم. (منتهی الارب) ، کشتن دلیر لشکر را، آهنگ نمودن بر کاری، یقال: اکمی علی الامر، اذا عزم. (منتهی الارب)
مخفف کمین است که پنهان شدن به قصد شکار و غیره باشد. (برهان). مخفف کمین است که جای پنهان به قصد شکار و غیره باشد. (آنندراج). کمین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 523) (صحاح الفرس). کمینگاه. (ناظم الاطباء) : ای حقۀ نابسودۀ مروارید اژدها بر گذار تو به کمی. خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمی نهادن، کمین ساختن. دام نهادن: ای سراپای معدن خرمی چشم تو بر دلم نهاد کمی. خسروی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 523). ، معده نیز بود. (حاشیۀ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 523)
مخفف کمین است که پنهان شدن به قصد شکار و غیره باشد. (برهان). مخفف کمین است که جای پنهان به قصد شکار و غیره باشد. (آنندراج). کمین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 523) (صحاح الفرس). کمینگاه. (ناظم الاطباء) : ای حقۀ نابسودۀ مروارید اژدها بر گذار تو به کمی. خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمی نهادن، کمین ساختن. دام نهادن: ای سراپای معدن خرمی چشم تو بر دلم نهاد کمی. خسروی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 523). ، معده نیز بود. (حاشیۀ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 523)
دلاور یا مرد با سلاح. ج، کماه و اکماء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شجاع و دلاور وبا سلاح. (ناظم الاطباء). دلاور و دلیر که با سلاح باشد. (غیاث). دلاور. (نصاب). سلاح پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد با سلاح. دلاور مسلح. ج، کماه (کمات). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کماه و کمات شود
دلاور یا مرد با سلاح. ج، کُماه و اکماء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شجاع و دلاور وبا سلاح. (ناظم الاطباء). دلاور و دلیر که با سلاح باشد. (غیاث). دلاور. (نصاب). سلاح پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد با سلاح. دلاور مسلح. ج، کماه (کمات). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کماه و کمات شود