- کمی
- نقص، قدری
معنی کمی - جستجوی لغت در جدول جو
- کمی
- کم بودن مثلاً کمی درآمد، به مقدار کم، اندکی
کنایه از پستی، فرومایگی، حقارت
نقصان، کاستی
کمین، کمترین، کم ارزش ترین، فرومایه ترین
- کمی
- اندک، ندرت، قلت، مقابل بیشی و کثرت
- کمی ((کَ یّ))
- مرد با سلاح، دلاور مسلح، جمع کماه (کمات)
- کمی
- Quantitative, Slightly
- کمی
- quantitativo, ligeiramente
- کمی
- quantitativ, leicht
- کمی
- ilościowy, lekko
- کمی
- количественный , слегка
- کمی
- кількісний , трохи
- کمی
- cuantitativo, ligeramente
- کمی
- quantitatif, légèrement
- کمی
- quantitativo, leggermente
- کمی
- kwantitatief, licht
- کمی
- मात्रात्मक , थोड़ा
- کمی
- kuantitatif, sedikit
- کمی
- كمّيٌّ , قليلًا
- کمی
- 양적 , 약간
- کمی
- כמותי , במידה מועטה
- کمی
- 定量的 , 略微
- کمی
- 定量的な , 少し
- کمی
- niceliksel, hafifçe
- کمی
- kiasi, kidogo
- کمی
- เชิงปริมาณ , เล็กน้อย
- کمی
- পরিমাণগত , সামান্য
- کمی
- مقداری , تھوڑا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چندی
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، گمیز، شاشه
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، گمیز، شاشه
اسبی که رنگش بین سیاهی و سرخی است، اسب
مقدار چیزی که سنجیده یا شمرده شود، اندازه، مقدار، چندی
چندی، مقابل کیفیت، اندازه، مقدار، چیزی که سنجیده یا شمرده شود
اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند، کسی لنگ بودن در انجام کاری کم مایه و ناتوان بودن، شراب لعل انگوری که به سیاهی می زند
Quantity