جدول جو
جدول جو

معنی کمکم - جستجوی لغت در جدول جو

کمکم
(کُ کَ)
بلادی است در اول ساحل دریا متصل به ارض چین و از قلمرو بلهر است. (از اخبار الصین و الهند ص 12)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمک
تصویر کمک
اندک، کم، هر چیز خرد و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمکی
تصویر کمکی
اندکی، کم بودن، مختصر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
صدای کلنگ چاه کن هنگام چاه کندن یا نقب زدن، ریگ روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، کیچ کیچ، نرم نرم، جسته جسته، آرام آرام، خوش خوشک، متدرّج، خوش خوش، پلّه پلّه، اندک اندک، خرد خرد، آهسته آهسته، نرم نرمک، تدرّج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، سرویسه، توبه، سدکیس، ایرسا، تربیسه، رخش، نوسه، تیراژه، سرکیس، قوس و قزح، سرگیس، آزفنداک، آژفنداک، تیراژی، اغلیسون، سویسه، آلیسا، نوس، آفنداک، درونه، شدکیس، کلکم، ترسه، آدینده، نوشه، تویه، تربسه برای مثال فلک مر جامه ای را ماند ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلکم
تصویر کلکم
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، سدکیس، شدکیس، اغلیسون، تیراژه، توبه، درونه، کرکم، ایرسا، قزح، آژفنداک، نوس، نوسه، تربیسه، سرویسه، آلیسا، آزفنداک، ترسه، آفنداک، نوشه، سرگیس، تیراژی، رخش، سویسه، آدینده، قوس و قزح، سرکیس، تویه، تربسه
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ دَ)
از دیه های دینور است و سلفی گفت از ابویعقوب یوسف بن احمد بن زکریای کمامی شنیدم که کمام آبادیی از اعمال دینور است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
صدا و آواز کندن نقب و چاه باشد و آن را کم کم نقاب گویند. (برهان). آوازکافتن نقب. (فرهنگ جهانگیری). آواز شکافتن زمین و نقب به کنج خانه. (آنندراج) (انجمن آرا). آواز شکافتن زمین و نقب. گم گم. (فرهنگ فارسی معین) :
به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نبّاش و کم کم نقاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 56).
گنج پروردۀ فقرند و کم کم شده لیک
کم کم کنج سراپردۀ بالا شنوند.
خاقانی (از انجمن آرا).
، آواز کفش. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ فارسی معین) ، صدای در و مانند آن. (فرهنگ رشیدی). صدای در. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، صدای شمردن زر را نیز گفته اند و آن را کم کم آفتاب خوانند. (برهان).
- کم کم آفتاب، صدای شمردن زر. (ناظم الاطباء). صدای شمردن زر. (آنندراج). صدای شمردن پول (زر وسیم). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آنچه بدان دهان شتر را بندند تا نگزد. (منتهی الارب) (آنندراج، ذیل کمامه) (ناظم الاطباء). چیزی که با آن دهان شتر را بندند تا نگزد یا دهان گاو را بندند تا نخورد. (از اقرب الموارد). پوزه بند. پتفوزبند. دهن بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، توبرۀ اسب و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اکمّه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامه شود
جمع واژۀ کم ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کم ّ شود، جمع واژۀ کمامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نوعی از کندر باشد و آن را صمغ یمنی گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ آن درخت است. (برهان) (آنندراج). بنه. ضرو. (فرهنگ فارسی معین). و گویند کمکام برگ درخت صمغ ضرو است که کمکام خوانند. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برگ بطم، و بعضی گویند پوست بطم است و بعضی گویند علک بطم است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صمغی است یا حسن لبه که شلم درخت ضرو است. (منتهی الارب). شکم درخت ضرو و یاپوست آن درخت. (ناظم الاطباء). صمغ درخت بنه. مصطکی. صمغ الکمکام. (فرهنگ فارسی معین) : صمغش را کمکام خوانند و آن... مانند لادن خوشبوی است و در عطریات بکار دارند. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیچیده و ملفوف و تاه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
قوس قزح. (برهان) (آنندراج). آژفنداک و قوس قزح. (ناظم الاطباء). کرکم. قوس قزح. (فرهنگ فارسی معین) ، بمعنی کافتن هم گفته اند. (از برهان) (از آنندراج). کافتگی و شکافتگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کی کُ)
نامی است که در نواحی لرستان و فارس به نوعی افرا دهند، و در کردستان آن را کی کف خوانند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی ازافرا که در تنگۀ سعادت آباد فارس و فواصل جنگلهای بحر خزر دیده شده است. (گااوبا، از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ)
نام شیردار است در آستارا و طوالش و درفک. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آستارا و طوالش و کوهپایۀ گیلان شیردار را گویند. (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 207). رجوع به همین مأخذ و شیردار در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کُکُ)
زعفران. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم هندی زعفران است. (فهرست مخزن الادویه) ، ریگ روان. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمعنی ریگستان معرب قم گویند و معروف است. (آنندراج) ، قمقمه و کوزه و ابریق. (ناظم الاطباء). آفتابه. فارسی است و قمقم نوعی آوند معرب آن است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قمقم، سبو و کم کم که آوندی است معرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
قوس قزح را گویند. (برهان) (آنندراج). آژفنداک. (ناظم الاطباء). کمان رستم. (یادداشت مؤلف) :
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
مر او را چون طرازی خوب کرکم.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ / کَ کَ)
منجنیق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353) (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). منجنیق. و با بلکن و پلکن مقایسه شود. (از فرهنگ فارسی معین) :
سرواست و کوه سیمین جز یک مثال سوزن
حصن است جان عاشق و آن غمزگانش کلکم.
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کلاه گرد پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوشیدن کمّه و آن قلنسوۀ مدور است. (از اقرب الموارد) ، فروشدن در جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فروپوشیدن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
زعفران. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عربی زعفران. (غیاث اللغات). لیث گوید: آن زعفران است و ابوعمرو گوید کرکم و کرنب نباتی است که به زعفران مشابهت دارد. (ترجمه صیدنه). ابن سراج گوید: کرکم اعجمی است و زعفران است واحد آن کرکمه است. و در حدیث است: تغیر وجه جبریل حتی عاد کانه کرکمه. (از المعرب ص 219) ، بیخ ورس. (برهان). عصفر. (منتهی الارب) (آنندراج). عصفر و گفته اند شبیه آن است. کرکمه، پاره ای از آن. (از اقرب الموارد) ، زردچوبه. زرچوبه. هرد. (یادداشت مؤلف). عروق الصفر. دارزرد. (برهان ذیل دارزرد). نوعی از عروق صفر را نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، بعضی گویند داروئی است که به زیره ماند. (ترجمه صیدنه) ، مصطکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، علک. (اقرب الموارد) ، نزد بعضی مامیران است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی است در استرآباد. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 130 و ترجمه آن ص 174)
لغت نامه دهخدا
پوز بند، توبره شمشیر کند، سالمند تنگدست، اسب کند رو، زبان کند، مردم بیچیز نوعی از کندر صمغ یمنی
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را معین تازی دانسته کمکام تازی به آرش گرداندام یا خپله است به آرش بنه یا ازدوی بنه پارسی است ضرو، مصطکی صمغ الکمکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
پارسی تازی گشته زردچوبه، زعفران هندی، زرد چوبه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از اقسام افراست که آنرا افراد چناری نیز گویند کرفک توضیح: این نام در لهجه های محلی باکثر گونه های افرا اطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
((کُ کُ))
ریگ روان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
((کَ کَ))
رنگین کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلکم
تصویر کلکم
((کُ کُ یا کَ کَ))
منجنیق، قوس قزح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمک
تصویر کمک
اعانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
تدریجا
فرهنگ واژه فارسی سره
اندک اندک، بتدریج، رفته رفته، متدرجاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی افرا
فرهنگ گویش مازندرانی