رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، سرویسه، توبه، سدکیس، ایرسا، تربیسه، رخش، نوسه، تیراژه، سرکیس، قوس و قزح، سرگیس، آزفنداک، آژفنداک، تیراژی، اغلیسون، سویسه، آلیسا، نوس، آفنداک، درونه، شدکیس، کلکم، ترسه، آدینده، نوشه، تویه، تربسه برای مثال فلک مر جامه ای را ماند ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
رَنگین کَمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قُزَح، سَرویسِه، توبِه، سَدکیس، ایرسا، تربیسِه، رَخش، نوسَه، تیراژِه، سِرکیس، قُوس و قَزَح، سَرگیس، آزفَنداک، آژفَنداک، تیراژی، اِغلیسون، سَویسِه، آلیسا، نوس، آفَنداک، دُرونِه، شَدکیس، کَلکَم، تُرسِه، آدیندِه، نوشَه، تویِه، تَربَسِه برای مِثال فلک مر جامه ای را مانَد ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
صدا و آواز کندن نقب و چاه باشد و آن را کم کم نقاب گویند. (برهان). آوازکافتن نقب. (فرهنگ جهانگیری). آواز شکافتن زمین و نقب به کنج خانه. (آنندراج) (انجمن آرا). آواز شکافتن زمین و نقب. گم گم. (فرهنگ فارسی معین) : به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نبّاش و کم کم نقاب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 56). گنج پروردۀ فقرند و کم کم شده لیک کم کم کنج سراپردۀ بالا شنوند. خاقانی (از انجمن آرا). ، آواز کفش. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ فارسی معین) ، صدای در و مانند آن. (فرهنگ رشیدی). صدای در. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، صدای شمردن زر را نیز گفته اند و آن را کم کم آفتاب خوانند. (برهان). - کم کم آفتاب، صدای شمردن زر. (ناظم الاطباء). صدای شمردن زر. (آنندراج). صدای شمردن پول (زر وسیم). (فرهنگ فارسی معین)
صدا و آواز کندن نقب و چاه باشد و آن را کم کم نقاب گویند. (برهان). آوازکافتن نقب. (فرهنگ جهانگیری). آواز شکافتن زمین و نقب به کنج خانه. (آنندراج) (انجمن آرا). آواز شکافتن زمین و نقب. گم گم. (فرهنگ فارسی معین) : به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد به بانگ زنگل ِ نبّاش و کم کم نقاب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 56). گنج پروردۀ فقرند و کم کم شده لیک کم کم کنج سراپردۀ بالا شنوند. خاقانی (از انجمن آرا). ، آواز کفش. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ فارسی معین) ، صدای در و مانند آن. (فرهنگ رشیدی). صدای در. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، صدای شمردن زر را نیز گفته اند و آن را کم کم آفتاب خوانند. (برهان). - کم کم آفتاب، صدای شمردن زر. (ناظم الاطباء). صدای شمردن زر. (آنندراج). صدای شمردن پول (زر وسیم). (فرهنگ فارسی معین)
آنچه بدان دهان شتر را بندند تا نگزد. (منتهی الارب) (آنندراج، ذیل کمامه) (ناظم الاطباء). چیزی که با آن دهان شتر را بندند تا نگزد یا دهان گاو را بندند تا نخورد. (از اقرب الموارد). پوزه بند. پتفوزبند. دهن بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، توبرۀ اسب و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اکمّه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامه شود جمع واژۀ کم ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کم ّ شود، جمع واژۀ کمامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامه شود
آنچه بدان دهان شتر را بندند تا نگزد. (منتهی الارب) (آنندراج، ذیل کمامه) (ناظم الاطباء). چیزی که با آن دهان شتر را بندند تا نگزد یا دهان گاو را بندند تا نخورد. (از اقرب الموارد). پوزه بند. پتفوزبند. دهن بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، توبرۀ اسب و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اَکِمَّه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامه شود جَمعِ واژۀ کِم ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کِم ّ شود، جَمعِ واژۀ کمامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامه شود
دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ آن درخت است. (برهان) (آنندراج). بنه. ضرو. (فرهنگ فارسی معین). و گویند کمکام برگ درخت صمغ ضرو است که کمکام خوانند. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برگ بطم، و بعضی گویند پوست بطم است و بعضی گویند علک بطم است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صمغی است یا حسن لبه که شلم درخت ضرو است. (منتهی الارب). شکم درخت ضرو و یاپوست آن درخت. (ناظم الاطباء). صمغ درخت بنه. مصطکی. صمغ الکمکام. (فرهنگ فارسی معین) : صمغش را کمکام خوانند و آن... مانند لادن خوشبوی است و در عطریات بکار دارند. (نزهه القلوب)
دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ آن درخت است. (برهان) (آنندراج). بنه. ضرو. (فرهنگ فارسی معین). و گویند کمکام برگ درخت صمغ ضرو است که کمکام خوانند. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برگ بطم، و بعضی گویند پوست بطم است و بعضی گویند علک بطم است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، صمغی است یا حسن لبه که شلم درخت ضرو است. (منتهی الارب). شکم درخت ضرو و یاپوست آن درخت. (ناظم الاطباء). صمغ درخت بنه. مصطکی. صمغ الکمکام. (فرهنگ فارسی معین) : صمغش را کمکام خوانند و آن... مانند لادن خوشبوی است و در عطریات بکار دارند. (نزهه القلوب)
نامی است که در نواحی لرستان و فارس به نوعی افرا دهند، و در کردستان آن را کی کف خوانند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی ازافرا که در تنگۀ سعادت آباد فارس و فواصل جنگلهای بحر خزر دیده شده است. (گااوبا، از یادداشت ایضاً)
نامی است که در نواحی لرستان و فارس به نوعی افرا دهند، و در کردستان آن را کی کف خوانند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی ازافرا که در تنگۀ سعادت آباد فارس و فواصل جنگلهای بحر خزر دیده شده است. (گااوبا، از یادداشت ایضاً)
نام شیردار است در آستارا و طوالش و درفک. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آستارا و طوالش و کوهپایۀ گیلان شیردار را گویند. (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 207). رجوع به همین مأخذ و شیردار در همین لغت نامه شود
نام شیردار است در آستارا و طوالش و درفک. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آستارا و طوالش و کوهپایۀ گیلان شیردار را گویند. (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 207). رجوع به همین مأخذ و شیردار در همین لغت نامه شود
زعفران. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم هندی زعفران است. (فهرست مخزن الادویه) ، ریگ روان. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمعنی ریگستان معرب قم گویند و معروف است. (آنندراج) ، قمقمه و کوزه و ابریق. (ناظم الاطباء). آفتابه. فارسی است و قمقم نوعی آوند معرب آن است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قمقم، سبو و کم کم که آوندی است معرب است. (منتهی الارب)
زعفران. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم هندی زعفران است. (فهرست مخزن الادویه) ، ریگ روان. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمعنی ریگستان معرب قم گویند و معروف است. (آنندراج) ، قمقمه و کوزه و ابریق. (ناظم الاطباء). آفتابه. فارسی است و قمقم نوعی آوند معرب آن است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قمقم، سبو و کم کم که آوندی است معرب است. (منتهی الارب)
قوس قزح را گویند. (برهان) (آنندراج). آژفنداک. (ناظم الاطباء). کمان رستم. (یادداشت مؤلف) : فلک مر جامه ای را ماند ازرق مر او را چون طرازی خوب کرکم. بهرامی
قوس قزح را گویند. (برهان) (آنندراج). آژفنداک. (ناظم الاطباء). کمان رستم. (یادداشت مؤلف) : فلک مر جامه ای را ماند ازرق مر او را چون طرازی خوب کرکم. بهرامی
منجنیق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353) (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). منجنیق. و با بلکن و پلکن مقایسه شود. (از فرهنگ فارسی معین) : سرواست و کوه سیمین جز یک مثال سوزن حصن است جان عاشق و آن غمزگانش کلکم. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353)
منجنیق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353) (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). منجنیق. و با بلکن و پلکن مقایسه شود. (از فرهنگ فارسی معین) : سرواست و کوه سیمین جز یک مثال سوزن حصن است جان عاشق و آن غمزگانش کلکم. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353)
زعفران. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عربی زعفران. (غیاث اللغات). لیث گوید: آن زعفران است و ابوعمرو گوید کرکم و کرنب نباتی است که به زعفران مشابهت دارد. (ترجمه صیدنه). ابن سراج گوید: کرکم اعجمی است و زعفران است واحد آن کرکمه است. و در حدیث است: تغیر وجه جبریل حتی عاد کانه کرکمه. (از المعرب ص 219) ، بیخ ورس. (برهان). عصفر. (منتهی الارب) (آنندراج). عصفر و گفته اند شبیه آن است. کرکمه، پاره ای از آن. (از اقرب الموارد) ، زردچوبه. زرچوبه. هرد. (یادداشت مؤلف). عروق الصفر. دارزرد. (برهان ذیل دارزرد). نوعی از عروق صفر را نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، بعضی گویند داروئی است که به زیره ماند. (ترجمه صیدنه) ، مصطکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، علک. (اقرب الموارد) ، نزد بعضی مامیران است. (فهرست مخزن الادویه)
زعفران. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عربی زعفران. (غیاث اللغات). لیث گوید: آن زعفران است و ابوعمرو گوید کرکم و کرنب نباتی است که به زعفران مشابهت دارد. (ترجمه صیدنه). ابن سراج گوید: کُرکُم اعجمی است و زعفران است واحد آن کرکمه است. و در حدیث است: تغیر وجه جبریل حتی عاد کانه کرکمه. (از المعرب ص 219) ، بیخ ورس. (برهان). عصفر. (منتهی الارب) (آنندراج). عصفر و گفته اند شبیه آن است. کرکمه، پاره ای از آن. (از اقرب الموارد) ، زردچوبه. زرچوبه. هَرد. (یادداشت مؤلف). عروق الصفر. دارزرد. (برهان ذیل دارزرد). نوعی از عروق صفر را نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، بعضی گویند داروئی است که به زیره ماند. (ترجمه صیدنه) ، مصطکی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، علک. (اقرب الموارد) ، نزد بعضی مامیران است. (فهرست مخزن الادویه)