یک قسم معجونی که جزء اعظم آن زیرۀکرمانی پرورده است. (ناظم الاطباء) : گندم پخته... نفخ عظیم آرد، باید که کمونی از پس بخورند. (الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه ص 103). کمونی که اخلاط آن نرم کوفته و بیخته باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمّون شود. - گوارش کمونی، جوارش و معجونی است که اصل و عمده اخلاطش کمون یعنی زیره باشد. (از الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه حاشیۀ ص 42) : از پس آن اندکی زنجبیل مربا با گوارش کمونی بخورد تا مضرت نکند. (الابنیه ایضاً ص 42). و رجوع به کمونی و کمون شود
یک قسم معجونی که جزء اعظم آن زیرۀکرمانی پرورده است. (ناظم الاطباء) : گندم پخته... نفخ عظیم آرد، باید که کمونی از پس بخورند. (الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه ص 103). کمونی که اخلاط آن نرم کوفته و بیخته باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کَمّون شود. - گوارش کمونی، جوارش و معجونی است که اصل و عمده اخلاطش کمون یعنی زیره باشد. (از الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه حاشیۀ ص 42) : از پس آن اندکی زنجبیل مربا با گوارش کمونی بخورد تا مضرت نکند. (الابنیه ایضاً ص 42). و رجوع به کمونی و کمون شود
زیره، گیاهی علفی و یک ساله، با ساقه های سبز، برگ های بریدۀ باریک، گل های سفید کوچک و تخم های ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف می شود، قسمت زیرین چیزی، آنچه در زیر رویۀ کفش دوخته می شود
زیره، گیاهی علفی و یک ساله، با ساقه های سبز، برگ های بریدۀ باریک، گل های سفید کوچک و تخم های ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف می شود، قسمت زیرین چیزی، آنچه در زیر رویۀ کفش دوخته می شود
حالیه و زمان حال. (آنندراج). حالایی و کنونی. (ناظم الاطباء). فعلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کنون. متعلق به زمان حاضر. اکنونی. فعلی: ’وضع کنونی مردم تهران’. (فرهنگ فارسی معین)
حالیه و زمان حال. (آنندراج). حالایی و کنونی. (ناظم الاطباء). فعلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کنون. متعلق به زمان حاضر. اکنونی. فعلی: ’وضع کنونی مردم تهران’. (فرهنگ فارسی معین)
کاریزکن. مقنی. (فرهنگ فارسی معین) : آن آب که در چشمه همی برد کمانی در چشم همی بیند از آن آب بخروار. امیر معزی (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمانه شود قوسی و کج و خمیده. (ناظم الاطباء). مقوس. کمان وار. قوسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کمان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمان شود
کاریزکن. مقنی. (فرهنگ فارسی معین) : آن آب که در چشمه همی برد کمانی در چشم همی بیند از آن آب بخروار. امیر معزی (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمانه شود قوسی و کج و خمیده. (ناظم الاطباء). مقوس. کمان وار. قوسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کمان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمان شود
پوشیدگی و پنهانی. (ناظم الاطباء). پوشیدگی. خفاء. نهفتگی. مقابل بروز و ظهور. (فرهنگ فارسی معین) : استحالت نبیند بلکه کمون بیند. (دانشنامه، طبیعی ص 41، از فرهنگ فارسی معین). در فره دادن شنوده در کمون حکمت لولا رجال مؤمنون. (مثنوی چ رمضانی ص 211). حق ندارد خاصگان را در کمون از می ابرار جز در یشربون. (مثنوی چ رمضانی ص 410). ، (اصطلاح فلسفه) اصحاب کمون گویند: کمون عبارت از ظهور کامن است و مراد آنان از این جمله این است که همه اشیاء به حال کمون موجود می باشند و حوادث عالم غیر از ظهورآنچه بوده و کامن است چیزی نیست و محال است که شی ٔ از لاشی ٔ بوجود آید، زیرا که لاشی ٔ معدوم محض است و منشاء و موضوع شی ٔ موجود نمی تواند باشد. پس کون و تکون عبارت است از ظهور از کمون و خفا. و بو و طعم و رنگ و غیره از خواص مزاج و ترکیب نیست بلکه کامن در عناصر است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سیدجعفر سجادی) ، استتار چیزی از حس، چون خامه در شیر و روغن در کنجد پیش از ظهور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح پزشکی) نهفتگی. دوره ای که عوامل بیماری زا (میکروبها) در بدن بیماربدون علائم ظاهری پیشروی کنند و سپس علائم ظاهری آن بیماری آشکار می گردد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نهفتگی شود
پوشیدگی و پنهانی. (ناظم الاطباء). پوشیدگی. خفاء. نهفتگی. مقابل بروز و ظهور. (فرهنگ فارسی معین) : استحالت نبیند بلکه کمون بیند. (دانشنامه، طبیعی ص 41، از فرهنگ فارسی معین). در فره دادن شنوده در کمون حکمت لولا رجال مؤمنون. (مثنوی چ رمضانی ص 211). حق ندارد خاصگان را در کمون از می ابرار جز در یشربون. (مثنوی چ رمضانی ص 410). ، (اصطلاح فلسفه) اصحاب کمون گویند: کمون عبارت از ظهور کامن است و مراد آنان از این جمله این است که همه اشیاء به حال کمون موجود می باشند و حوادث عالم غیر از ظهورآنچه بوده و کامن است چیزی نیست و محال است که شی ٔ از لاشی ٔ بوجود آید، زیرا که لاشی ٔ معدوم محض است و منشاء و موضوع شی ٔ موجود نمی تواند باشد. پس کون و تکون عبارت است از ظهور از کمون و خفا. و بو و طعم و رنگ و غیره از خواص مزاج و ترکیب نیست بلکه کامن در عناصر است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سیدجعفر سجادی) ، استتار چیزی از حس، چون خامه در شیر و روغن در کنجد پیش از ظهور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح پزشکی) نهفتگی. دوره ای که عوامل بیماری زا (میکروبها) در بدن بیماربدون علائم ظاهری پیشروی کنند و سپس علائم ظاهری آن بیماری آشکار می گردد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نهفتگی شود
زیره. (دهار). زیره، معرب خامون. کرمانی و فارسی و شامی و نبطی بود... (از منتهی الارب) (از آنندراج). زیره. (ناظم الاطباء). معرب از ’کومی نوم’ لاتینی. زیره. (فرهنگ فارسی معین). نباتی بری و بستانی است دارای دانه، و انواع بسیاری دارد از جمله کرمانی، سیاه و فارسی، زرد و شامی و نبطی و کمون معمولی، سفید است. (از اقرب الموارد). معرب از خامون یونانی است و به فارسی زیره نامند. بری و بستانی می باشد و هریک را اصناف مختلفه است: سیاه بری و بستانی را کمون کرمانی و زرد را فارسی و شامی و سفید را نبطی نامندو اخیر زیرۀ سبز است و در اکثر امکنه می باشد و بری هر صنفی قویتر از بستانی و صنفی از بری سیاه می باشدو شبیه است به شونیز و قوی الحرارت است و از مطلق کمون مراد کرمانی است و به یونانی او را باسلیقون نامند و به معنی ملوکی است و بهترین اقسام کرمانی است و زبون ترین، سفید بستانی است، و قوتش تا هفت سال باقی می ماند و نبات آن از رازیانه کوچکتر و برگش مستدیر مانند شبت است... (از تحفۀ حکیم مؤمن) : سخن به نزد تو آوردن آن چنان باشد که سوی خطۀ کرمان کسی برد کمون. ابن یمین. و رجوع به زیره شود. - کمون ارمنی، زیرۀ رومی که کرویا نیزنامندش. (منتهی الارب). کرویا. (تاج العروس ج 7 ص 322) (اقرب الموارد). کرویا که زیرۀ رومی نیز نامند. (ناظم الاطباء). قرنباد. (فرهنگ فارسی معین). - کمون اسود، زیرۀ کرمانی است و در بعضی بلاد شونیز را به این اسم می نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). سیاه دانه. توضیح آنکه در بعض مآخذ ازآن رو که کمون مرادف با زیرۀ مطلق است کمون اسود را زیرۀ سیاه معنی کرده اند. (فرهنگ فارسی معین). - کمون اصغر، کمون فارسی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از اقرب الموارد). - کمون الجبل، بسبسه. تامشاورت. تامساورت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمون بری،کمون دشتی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمون دشتی شود. - ، سیاه دانه. (فرهنگ فارسی معین). - کمون بری اسود، بهترین آن از کرمان بدست آید و از آن داروی بیخته ای بدست آورند که مشهور است. (از تاج العروس ج 7 ص 322). - کمون حبشی، زیرۀ بری شبیه به شونیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). شبیه به شونیز. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). کمون اسود بری است که تخم آن شبیه است در سیاهی به شونیز. (تحفۀ حکیم مؤمن). - کمون حلو، انیسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به انیسون شود. - کمون دشتی،گیاهی است از تیره گواچها که پایاست و در اکثر زمینهای مزروعی است در آب و هواهای معتدل (از جمله ایران) می روید. این گیاه بسیار شبیه اسفند و دارای برگهای متقابل و نسبهً ضخیم است. گلهایش نارنجی رنگ و در قاعده سفیدند. بویی تند و مزه ای تلخ دارد و دانه هایش سیاه رنگ و ریز و شبیه زیره می باشد. کمون بری. عذبه. قرامن کیمیونی. (فرهنگ فارسی معین). - کمون رومی، کرویااست. (تحفۀ حکیم مؤمن). کرویا. زیرۀ رومی. کمون ارمنی. (منتهی الارب). و رجوع به کرویا و کراویه شود. - کمون فارسی، کمون اصفر است که اهل شیراز زیرۀ سبز نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به زیرۀ سبز شود. - کمون کرمانی، کمون اسود که به فارسی زیرۀ سیاه نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به زیرۀ سیاه شود. - کمون کوهی، گیاهی است از تیره چتریان که دارای برگهای مرکب شانه ای و گلهای کوچک سفیدرنگی است که به شکل چترهای انتهایی در بالای ساقه قرار دارند و آن در نواحی کوهستانی معتدل می روید. کمون الجبل. (فرهنگ فارسی معین). - کمون ملوکی، نان خواه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نان خواه شود. - کمون نبطی، زیرۀ سبز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - کمون هندی، شونیز است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
زیره. (دهار). زیره، معرب خامون. کرمانی و فارسی و شامی و نبطی بود... (از منتهی الارب) (از آنندراج). زیره. (ناظم الاطباء). معرب از ’کومی نوم’ لاتینی. زیره. (فرهنگ فارسی معین). نباتی بری و بستانی است دارای دانه، و انواع بسیاری دارد از جمله کرمانی، سیاه و فارسی، زرد و شامی و نبطی و کمون معمولی، سفید است. (از اقرب الموارد). معرب از خامون یونانی است و به فارسی زیره نامند. بری و بستانی می باشد و هریک را اصناف مختلفه است: سیاه بری و بستانی را کمون کرمانی و زرد را فارسی و شامی و سفید را نبطی نامندو اخیر زیرۀ سبز است و در اکثر امکنه می باشد و بری هر صنفی قویتر از بستانی و صنفی از بری سیاه می باشدو شبیه است به شونیز و قوی الحرارت است و از مطلق کمون مراد کرمانی است و به یونانی او را باسلیقون نامند و به معنی ملوکی است و بهترین اقسام کرمانی است و زبون ترین، سفید بستانی است، و قوتش تا هفت سال باقی می ماند و نبات آن از رازیانه کوچکتر و برگش مستدیر مانند شبت است... (از تحفۀ حکیم مؤمن) : سخن به نزد تو آوردن آن چنان باشد که سوی خطۀ کرمان کسی برد کمون. ابن یمین. و رجوع به زیره شود. - کمون ارمنی، زیرۀ رومی که کرویا نیزنامندش. (منتهی الارب). کرویا. (تاج العروس ج 7 ص 322) (اقرب الموارد). کرویا که زیرۀ رومی نیز نامند. (ناظم الاطباء). قرنباد. (فرهنگ فارسی معین). - کمون اسود، زیرۀ کرمانی است و در بعضی بلاد شونیز را به این اسم می نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). سیاه دانه. توضیح آنکه در بعض مآخذ ازآن رو که کمون مرادف با زیرۀ مطلق است کمون اسود را زیرۀ سیاه معنی کرده اند. (فرهنگ فارسی معین). - کمون اصغر، کمون فارسی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از اقرب الموارد). - کمون الجبل، بسبسه. تامشاورت. تامساورت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمون بری،کمون دشتی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمون دشتی شود. - ، سیاه دانه. (فرهنگ فارسی معین). - کمون بری اسود، بهترین آن از کرمان بدست آید و از آن داروی بیخته ای بدست آورند که مشهور است. (از تاج العروس ج 7 ص 322). - کمون حبشی، زیرۀ بری شبیه به شونیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). شبیه به شونیز. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). کمون اسود بری است که تخم آن شبیه است در سیاهی به شونیز. (تحفۀ حکیم مؤمن). - کمون حلو، انیسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به انیسون شود. - کمون دشتی،گیاهی است از تیره گواچها که پایاست و در اکثر زمینهای مزروعی است در آب و هواهای معتدل (از جمله ایران) می روید. این گیاه بسیار شبیه اسفند و دارای برگهای متقابل و نسبهً ضخیم است. گلهایش نارنجی رنگ و در قاعده سفیدند. بویی تند و مزه ای تلخ دارد و دانه هایش سیاه رنگ و ریز و شبیه زیره می باشد. کمون بری. عذبه. قرامن کیمیونی. (فرهنگ فارسی معین). - کمون رومی، کرویااست. (تحفۀ حکیم مؤمن). کرویا. زیرۀ رومی. کمون ارمنی. (منتهی الارب). و رجوع به کرویا و کراویه شود. - کمون فارسی، کمون اصفر است که اهل شیراز زیرۀ سبز نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به زیرۀ سبز شود. - کمون کرمانی، کمون اسود که به فارسی زیرۀ سیاه نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به زیرۀ سیاه شود. - کمون کوهی، گیاهی است از تیره چتریان که دارای برگهای مرکب شانه ای و گلهای کوچک سفیدرنگی است که به شکل چترهای انتهایی در بالای ساقه قرار دارند و آن در نواحی کوهستانی معتدل می روید. کمون الجبل. (فرهنگ فارسی معین). - کمون ملوکی، نان خواه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نان خواه شود. - کمون نبطی، زیرۀ سبز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - کمون هندی، شونیز است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
پوشیده شدن (از باب نصر و سمع). (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخفاء. تواری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). پنهان گشتن و پوشیده شدن (باب نصر). (ناظم الاطباء). یقال: کمن الغیظ فی صدر، پنهان شد خشم در سینه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تاریک شدن بینایی و سرخی و خارش در چشم پدید آمدن. (از ناظم الاطباء) : کمن الرجل و کمن مجهولاً کمونا، چشم آن مرد به کمنه مبتلا شد و کمنه تاریکی است در بینایی. (از اقرب الموارد). و رجوع به کمنه شود
پوشیده شدن (از باب نصر و سمع). (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخفاء. تواری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). پنهان گشتن و پوشیده شدن (باب نصر). (ناظم الاطباء). یقال: کمن الغیظ فی صدر، پنهان شد خشم در سینه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تاریک شدن بینایی و سرخی و خارش در چشم پدید آمدن. (از ناظم الاطباء) : کمن الرجل و کمن مجهولاً کمونا، چشم آن مرد به کمنه مبتلا شد و کمنه تاریکی است در بینایی. (از اقرب الموارد). و رجوع به کُمنَه شود