جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کمپنی

کمپانی

کمپانی
شرکت بزرگ دارای فعالیت های تولیدی، خدماتی یا مالی وسیع
کمپانی
فرهنگ فارسی عمید

کمپانی

کمپانی
شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود، اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی شود (واژه فرهنگستان)
کمپانی
فرهنگ فارسی معین

کمپانی

کمپانی
شرکت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شرکت تجارتی. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول فارسی زبانان، صاحب و رئیس شرکت. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول عوام فارسی زبان، سخت متمول. عظیم دارا: مگر من کمپانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پولدار. ثروتمند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کمانی

کمانی
کاریزکن. مقنی. (فرهنگ فارسی معین) :
آن آب که در چشمه همی برد کمانی
در چشم همی بیند از آن آب بخروار.
امیر معزی (از فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به کمانه شود
قوسی و کج و خمیده. (ناظم الاطباء). مقوس. کمان وار. قوسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کمان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمان شود
لغت نامه دهخدا