جدول جو
جدول جو

معنی کمهله - جستجوی لغت در جدول جو

کمهله
(زَ زَ)
فراهم آوردن جامه و استوار بستن آن جهت سفر، گرد آوردن شتران، منع کردن حق کسی را. گویند: کمهل علینا، ای منعنا حقنا، پوشیدن سخن و تعمیه نمودن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کماله
تصویر کماله
کج، کوله، برای مثال باز قوی شد به باغ دخترکش را / دست شده سست و پای گشته کماله (ناصرخسرو - ۴۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
کرهله. حلزون. لیسک. راب. (ابوریحان بیرونی در الجماهر چ حیدرآباد دکن). در صفحات آخر که سقط نسخه را چاپ کرده اند گوید این لغت مردم جرجان است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به الجماهر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
گاورسهایی بود که از زر و سیم و ارزیز سازند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ریزه های سیم و زر. (فرهنگ رشیدی). ریزه ها و گاورسهای زر و سیم را گویند. (برهان) (آنندراج). ریزه های زر و سیم. (ناظم الاطباء) :
بر کهلۀ هجرانت کنون رانی کفشیر
بر کهلۀ داغش بر کفشیر نرانی.
منجیک (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر پشت اگر خار کشی و دخ و دهله
به زآنکه ز دونان طلبی ناسره کهله.
؟ (از فرهنگ رشیدی).
، زر سفید را نیز گفته اند، و به ترکی آقچه خوانند. (برهان). زر سپید رایج را نیز گفته اند، و به ترکی آقچه خوانند. (آنندراج). زر سفید رایج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
به معنی ابله و احمق و نادان باشد. (برهان) (آنندراج). نادان و گول و احمق و ابله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ لَ)
جمع واژۀ کامل، و گویند: هو کامل و هم کمله. (از منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ کامل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
مؤنث کهل. ج، کهلات، کهلات، و گفته اند کمتر به طور تنها، زن را کهله گویند و بیشتر گویند: امراءه شهله کهله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کهل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ هَُ دَ)
سر نره. (منتهی الارب). سر نره و حشفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوهله. ابوریحان بیرونی در تتمۀ کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر گوید: در لغت مردمان جرجان بمعنی حلزون و لیسک است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اورامان است که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
ابریشم کج را گویند و آن ابریشم فرومایه است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کماله بمعنی کج (کژ) مقابل راست را به معنی ’کژ’ که معرب آن قز است گرفته اند. و امروز نیز ’چماله’ به همین معنی استعمال می شود و فرهنگ نویسان ’کج’ را در معنی کلمه به معنی کج ابریشم گرفته اند. (حاشیۀ برهان چ معین). کج. کژ. مقابل راست. (فرهنگ فارسی معین) :
باز قوی شد به باغ دختر نرگس
دست شده سست و پای گشته کماله.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از کماله
تصویر کماله
کج کژ مقابل راست: (باز قوی شد بباغ دختر نرگس دست شده سست و پای گشته کماله)، (ناصر خسرو) توصیح فرهنگ نویسان کج و کژ مزبور را بمعنی ابریشم گرفته کماله را ابریشم فرومایه معنی کرده اند خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماله
تصویر کماله
((کُ لِ))
کج، کژ، ابریشم کم بهاء، کج، مقابل راست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهله
تصویر مهله
موعد التّسليم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مهله
تصویر مهله
Deadline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهله
تصویر مهله
délai
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهله
تصویر مهله
fecha límite
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهله
تصویر مهله
מועד אחרון
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مهله
تصویر مهله
prazo final
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهله
تصویر مهله
termin
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهله
تصویر مهله
крайний срок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهله
تصویر مهله
кінцевий термін
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهله
تصویر مهله
آخری تاریخ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مهله
تصویر مهله
กำหนดเส้นตาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مهله
تصویر مهله
mwisho wa muda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مهله
تصویر مهله
締め切り
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مهله
تصویر مهله
Frist
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهله
تصویر مهله
截止日期
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مهله
تصویر مهله
마감
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مهله
تصویر مهله
son tarih
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مهله
تصویر مهله
deadline
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهله
تصویر مهله
সময়সীমা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مهله
تصویر مهله
अंतिम तिथि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مهله
تصویر مهله
scadenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهله
تصویر مهله
tenggat waktu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی