- کمند (دخترانه)
- دام، کنایه از گیسو
معنی کمند - جستجوی لغت در جدول جو
- کمند
- طناب
- کمند
- طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، کنایه از آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
کمند انداختن: به کار بردن کمند برای گرفتار ساختن کسی یا حیوانی یا برای بالا رفتن از جایی
- کمند
- ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته بخود کشند
- کمند ((کَ مَ))
- ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عیب دار، معیوب
اسب زرد رنگ
شمن. توضیح این کلمه را به معنی ترسناک افغان و نوحه کننده نوشته اند و بیت ذیل را از ناصر خسرو شاهد آورده اند: برهمندی را بدل در جای کن گر همی زایزد بترسی چون شمند. (ناصر خسرو 123) در دیوان ناصر هم همین معنی آورده اند اما همین طور که درین بیت برهمند مزید علیه برهمن است به نظر می رسد که شمند هم مزید علیه شمن باشد یعنی همان طور که شمن (روحانی بت پرست) از بت خود می ترسد تو نیز از ایزد بترس
اسب زرده، اسب زرد رنگ
تنبل، بیکاره، اسب تنبل
غمنده، غمناک، غمگین، اندوهگین
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، فروند، فلجم، کلیدان
تند و تیز، شتاب کار، چست و چالاک، برای مثال مکن امید دور و آز دراز / گردش چرخ بین چه کرمند است (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۳)
شمن، مرتاض در میان بوداییان، راهب بودایی، بت پرست
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ، کران،
میدان اسب دوانی، حلقه، جرگۀ مردم
میدان اسب دوانی، حلقه، جرگۀ مردم
بیل، نوعی تبر یا بیل سرکج که با آن خار از زمین می کندند، برای مثال برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه / تا ناوه کشی خار زنی گرد بیایان (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
قند
شتابکار، چست و چالاک
لیف جولاهگان و شوی مالان که عبارتست از جاروب مانند که بدان آش و آهار بر تاره جامه مالند
کشنده، قاتل: (او ل علاج ما به نگاهی کشند کن آنگاه غیر را هدف نوشخند کن)، (صائب)
آلتی که بدان زمین را کنند کلنگ: (کو حمیت تا ز تیشه و ز کلند این چنین که (کوه) را بکلی بر کنند)، (مثنوی)، غلق در کلیدان: (چون همان یار در آید در دولت بگشاید زانکه آن یار کلید است و شما همچو کلندید)، (مولوی)، هر چیز نا تراشیده، چوبی که بر قلاده سگ بندند ساجور: (گه بر گردن چو سگ کلندی دارم بر پای گهی چو پیل بندی دارم)، (مسعود سعد) یا فال کلند
افزاری است چاه کنان و گلکاران را که بدان زمین کنند: بر گیر کنند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان. (خجسته)، بیلی که سر آن خمیده است و برزیگران (مخصوصا در ماورا النهر) با آن کار میکردند
فرمان و سفارش
کوفتگی جامه در گذشته گازران جامه را در شست و شوی میکوفتند، درد شکم، لته گرم بر اندام دردناک نهند داغلت درد شکم، پارچه ای که گرم کنند و بر عضو درد ناک نهند
((کُ رُ))
فرهنگ فارسی معین
لیف جولاهگان و شوی مالان که عبارت است از جاروب مانندی که بدان آش و آهار بر تاره جامه مالند
دیگی که رنگرزان رنگ ها را در آن می جوشانند، کرنگ
درد شکم، پارچه ای که گرم کنند و بر عضو دردناک نهند
کسی که کمند به کار ببرد، اندازندۀ کمند، کمندافکن