جدول جو
جدول جو

معنی کمعره - جستجوی لغت در جدول جو

کمعره
(زُ)
پیه ناک گردیدن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ مَ رِ)
از شمال محدود است به عراق عجم و ازمغرب به بروجرد و از مشرق به محلات و از جنوب به گلپایگان و به سه بلوک تقسیم می شود ازاین قرار: الف - خمین دارای پنجاه قریه و 35000 تن سکنه. ب - کله زن دارای 19 قریه و 10000 تن سکنه. ج - حمزه لو دارای 23 قریه و 11000 تن سکنه. مراتع کمره مهم و پشمهای مرغوب آن برای قالی بافی بکار می رود. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 406)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَرْ رَ)
ستاره ای است سوای کهکشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ستاره ای است فروسوی مجره یا فراسوی آن در ناحیۀ قطب شمال که در آن ستارگان بسیار است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَرْ رَ)
گناه، رنج. (دهار) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سختی. (دهار) (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد) ، خونبها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تاوان، تغییر رنگ رخسار از خشم، کارزار لشکر بی حکم امیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عیب. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرت شود، خیانت. (اقرب الموارد). خیانت و در ’عاصم افندی’ جنایت. (از محیط المحیط) ، دغا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ رَ)
ارض معره، زمین کم گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رنگ که به سرخی زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
هر یک از محفظه هایی که در کشتی در جاهای مختلف نصب کنند، برای نگاهداری ابزار تا در مواقع لزوم بکار برده شود. (فرهنگ فارسی معین)
کمر کوه. میانۀ کوه. کمر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
سرگین. (ناظم الاطباء). تپاله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ رَ)
سر نره. ج، کمر و منه المثل: الکمر اشباه الکمر، وقت تشبیه چیزی به چیزی گویند. (از منتهی الارب) (از آنندراج). حشفه و سرنره. (ناظم الاطباء). سر شرم مرد. سر قضیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گاه بر همه نره اطلاق می شود. (ناظم الاطباء). شرم مرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ رَ / رِ)
طایفه ای از ایل کلهر که دارای 50 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
گره گوشت، گره اندام پیه ناک همچو نمد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ رَ)
زمین درشت، پوست سر سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
گرد آمدن چیزی و درآمدن بعض آن در بعض. (منتهی الارب) (آنندراج). اجتماع چیزی و تداخل بعض چیز در بعضی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بزرگ وپیچیده پیه گردیدن کوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درهم پیچیدن پیه در کوهان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ رَ)
شتر مادۀ بزرگ هیکل کلان جثه. ج، کناعر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ تِ رَ)
رفتار مرد پهن سطبر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). راه رفتن مرد پهن و سطبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
کمر کوه میانه کوه. (کشتی رانی) هر یک از محفظه هایی که در کشتی در جاهای مختلف نصب کنند برای نگاهداری ابزار تا در مواقع لزوم بکار برده شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعره
تصویر کعره
زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمره
تصویر کمره
((کَ مَ رِ))
کمر کوه، میانه کوه
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان دشت سر شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
شیب تند کوه، وسط، میان
فرهنگ گویش مازندرانی